sacrificial

/ˌsækrəˈfɪʃl̩//ˌsækrɪˈfɪʃl̩/

معنی: فداکارانه، مستلزم فداکاری، وابسته به قربانی
معانی دیگر: وابسته به قربانی یا فداکاری، جانفشانانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: sacrificially (adv.)
• : تعریف: of, concerning, or given up as a sacrifice.

جمله های نمونه

1. He was a sacrificial lamb to a system that destroyed him.
[ترجمه گوگل]او یک بره قربانی سیستمی بود که او را نابود کرد
[ترجمه ترگمان]او یک بره قربانی به سیستمی بود که او را نابود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I am not going to be a sacrificial lamb on the altar of political correctness.
[ترجمه گوگل]قرار نیست بره قربانی در قربانگاه صحت سیاسی باشم
[ترجمه ترگمان]من نباید بره قربانی در محراب اصلاحات سیاسی باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The victim was tied to a sacrificial altar.
[ترجمه گوگل]قربانی را به قربانگاه قربانی بسته بودند
[ترجمه ترگمان]قربانی به یه محراب قربانی بسته شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The priest held up the head of the sacrificial goat.
[ترجمه گوگل]کشیش سر بز قربانی را بالا گرفت
[ترجمه ترگمان]کشیش سر بز قربانی را بالا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They made sacrificial offerings to the gods.
[ترجمه گوگل]آنها برای خدایان قربانی می کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها برای خدایان قربانی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We knew the department would be a sacrificial lamb when the time came to cut staff.
[ترجمه گوگل]ما می‌دانستیم که وقتی زمان کاهش کارمندان فرا برسد، این بخش یک بره قربانی خواهد بود
[ترجمه ترگمان]ما می دانستیم که وقتی زمانش برسد، اداره یک بره قربانی خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Our department became the sacrificial lamb when the company decided to downsize .
[ترجمه گوگل]زمانی که شرکت تصمیم به کوچک سازی گرفت، بخش ما تبدیل به بره قربانی شد
[ترجمه ترگمان]وقتی این شرکت تصمیم به کاهش اندازه آن ها گرفت، بخش ما قربانی قربانی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. And at their feet, a white-clad sacrificial victim, was the body.
[ترجمه گوگل]و در پای آنها، قربانی سفیدپوش، جسد بود
[ترجمه ترگمان]و در پای آن ها قربانی یک قربانی سفید پوش، جسد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He cast Alvin as a sacrificial fowl-carrier instead, but Alvin pulled out altogether when he became sick with mononucleosis.
[ترجمه گوگل]او به جای آن، آلوین را به عنوان یک پرنده حامل قربانی انتخاب کرد، اما آلوین زمانی که به مونونوکلئوز مبتلا شد، به کلی کنار کشید
[ترجمه ترگمان]به جای او آلوین را به عنوان یک پرنده شکاری قربانی کرد، اما به جای آن که با mononucleosis مریض شود به کلی از آنجا دور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. And the sacrificial victim is yourself.
[ترجمه گوگل]و قربانی خود شما هستید
[ترجمه ترگمان]و قربانی قربانی هم خودت هستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He had to shift the blame, find a sacrificial victim.
[ترجمه گوگل]او باید تقصیر را از بین می برد، یک قربانی قربانی پیدا می کرد
[ترجمه ترگمان]باید مقصر رو عوض می کرد و قربانی قربانی رو پیدا می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There were probably also sacrificial tables and statues of deities, like the clay goddess found at the sacred enclosure of Sachturia.
[ترجمه گوگل]احتمالاً میزهای قربانی و مجسمه های خدایان نیز وجود داشته است، مانند الهه گلی که در محوطه مقدس Sachturia یافت می شود
[ترجمه ترگمان]احتمالا جداول و مجسمه خدایان، مانند ربه النوع گلی که در محوطه مقدس of پیدا شده بود، وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Would she take pleasure in sacrificial murder?
[ترجمه گوگل]آیا او از قتل قربانی لذت می برد؟
[ترجمه ترگمان]آیا او از قتل قربانی لذت می برد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Is she perhaps a sacrificial victim?
[ترجمه گوگل]آیا او شاید یک قربانی قربانی است؟
[ترجمه ترگمان]آیا او قربانی قربانی است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فداکارانه (صفت)
devotional, sacrificial

مستلزم فداکاری (صفت)
sacrificial

وابسته به قربانی (صفت)
sacrificial

انگلیسی به انگلیسی

• pertaining to sacrifice, of sacrifice
sacrificial means connected with or used in a religious sacrifice.

پیشنهاد کاربران

قربانگاه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : sacrifice
اسم ( noun ) : sacrifice
صفت ( adjective ) : sacrificial
قید ( adverb ) : sacrificially
قربانی
فداشونده
در خوردگی
sacrificial anode ( zn )
آند فداشونده
لایه قربانی ( ( در ساخت قطعات الکترونیکی ) )

بپرس