پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٢)
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
- محل نکردن به کسی ؛ توجه نکردن و اهمیت ندادن به او. به او بی اعتنائی کردن : مر او را دو برادرزاده بودند سخت فقیر و این عم مالدار و سفله بود و این بر ...
- محل نکردن به کسی ؛ توجه نکردن و اهمیت ندادن به او. به او بی اعتنائی کردن : مر او را دو برادرزاده بودند سخت فقیر و این عم مالدار و سفله بود و این بر ...
- محل نکردن به کسی ؛ توجه نکردن و اهمیت ندادن به او. به او بی اعتنائی کردن : مر او را دو برادرزاده بودند سخت فقیر و این عم مالدار و سفله بود و این بر ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
- محل نکردن به کسی ؛ توجه نکردن و اهمیت ندادن به او. به او بی اعتنائی کردن : مر او را دو برادرزاده بودند سخت فقیر و این عم مالدار و سفله بود و این بر ...
- محل نکردن به کسی ؛ توجه نکردن و اهمیت ندادن به او. به او بی اعتنائی کردن : مر او را دو برادرزاده بودند سخت فقیر و این عم مالدار و سفله بود و این بر ...
- محل نکردن به کسی ؛ توجه نکردن و اهمیت ندادن به او. به او بی اعتنائی کردن : مر او را دو برادرزاده بودند سخت فقیر و این عم مالدار و سفله بود و این بر ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...
محل نظر
ممتاز محل
The Black Bands ( Italian: Bande Nere ) , sometimes referred to as the Black Bands of Giovanni, was a company of Italian mercenaries formed and comma ...
دیوان اداری پاپی
حالات
پاسکوئینو
formative Aretino spent a formative decade in Perugia, before being sent, highly recommended, to Rome. There Agostino Chigi, the rich banker and pat ...
vulgar slang An act in which two people exchange looks indicating intense mutual sexual desires or attraction جماع بصری
تسلی بخش
شراب صبح ؛ عبارت از شراب که بدان صبوح می کنند. ( آنندراج ) : روان شو چون شراب صبح از رگهای مخموران گره تا چند در یک جای چون آب گهر باشی. صائب. باد ...
بادهٔ سحور ساقی خوش است در رمضان باده ٔ سحور می در پیاله ریز و مکش انتظار صبح باقر کاشی از آنندراج
بادهٔ سحور ساقی خوش است در رمضان باده ٔ سحور می در پیاله ریز و مکش انتظار صبح باقر کاشی از آنندراج
بادهٔ سحور ساقی خوش است در رمضان باده ٔ سحور می در پیاله ریز و مکش انتظار صبح باقر کاشی از آنندراج
ساقی خوش است در رمضان باده ٔ سحور می در پیاله ریز و مکش انتظار صبح باقر کاشی از آنندراج
سحور. [ س َ ] ( ع اِ ) آنچه در رمضان به آخر شب خورند. ( غیاث ) ( آنندراج ) . آنچه سحرگاه خورند. ( مهذب الاسماء ) . آنچه روزه گیران بسحر خورند. آنچه س ...
سحور. [ س َ ] ( ع اِ ) آنچه در رمضان به آخر شب خورند. ( غیاث ) ( آنندراج ) . آنچه سحرگاه خورند. ( مهذب الاسماء ) . آنچه روزه گیران بسحر خورند. آنچه س ...
( چشم آغیل ) چشم آغیل. [چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) به خشم نگریستن بود. ( فرهنگ اسدی ) . بقهر و غضب بگوشه چشم نگاه کردن باشد. ( برهان ) . بگوشه چشم نگریس ...
( چشم آغیل ) چشم آغیل. [چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) به خشم نگریستن بود. ( فرهنگ اسدی ) . بقهر و غضب بگوشه چشم نگاه کردن باشد. ( برهان ) . بگوشه چشم نگریس ...
( چشم آغیل ) چشم آغیل. [چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) به خشم نگریستن بود. ( فرهنگ اسدی ) . بقهر و غضب بگوشه چشم نگاه کردن باشد. ( برهان ) . بگوشه چشم نگریس ...
( چشم آغیل ) چشم آغیل. [چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) به خشم نگریستن بود. ( فرهنگ اسدی ) . بقهر و غضب بگوشه چشم نگاه کردن باشد. ( برهان ) . بگوشه چشم نگریس ...
( چشم آغیل ) چشم آغیل. [چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) به خشم نگریستن بود. ( فرهنگ اسدی ) . بقهر و غضب بگوشه چشم نگاه کردن باشد. ( برهان ) . بگوشه چشم نگریس ...
( چشم آغیل ) چشم آغیل. [چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) به خشم نگریستن بود. ( فرهنگ اسدی ) . بقهر و غضب بگوشه چشم نگاه کردن باشد. ( برهان ) . بگوشه چشم نگریس ...
فرا سر. [ ف َ س َ ] ( حرف اضافه اسم ) بر سر. ( آنندراج ) . گرد سر. گرداگرد سر : بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم. ا ...
فرا سر. [ ف َ س َ ] ( حرف اضافه اسم ) بر سر. ( آنندراج ) . گرد سر. گرداگرد سر : بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم. ا ...
با تپانچه روی خود را سرخ کردن ؛ کنایه از حفظ کردن آبرو و پنهان ساختن سختی ها است.
با تپانچه روی خود را سرخ کردن ؛ کنایه از حفظ کردن آبرو و پنهان ساختن سختی ها است.
با تپانچه روی خود را سرخ کردن ؛ کنایه از حفظ کردن آبرو و پنهان ساختن سختی ها است.
با تپانچه روی خود را سرخ کردن ؛ کنایه از حفظ کردن آبرو و پنهان ساختن سختی ها است.
تپانچه خوردن. [ ت َ چ َ / چ ِ خوَرْ / خُر دَ ] ( مص مرکب ) سیلی خوردن. لطمه خوردن. رجوع به طپانچه خوردن شود. طپانچه خوردن. [ طَ چ َ / چ ِ خوَرْ / خ ...
تپانچه خوردن. [ ت َ چ َ / چ ِ خوَرْ / خُر دَ ] ( مص مرکب ) سیلی خوردن. لطمه خوردن. رجوع به طپانچه خوردن شود. طپانچه خوردن. [ طَ چ َ / چ ِ خوَرْ / خ ...
تپانچه زدن. [ ت َ چ َ / چ ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) سیلی زدن. چک زدن. کشیده زدن. طپانچه زدن : وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمانگون شد و اشکم شده چون ...