پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٢)
بخیه به آب دوغ زدن
بخیه به آب دوغ زدن
بی چاک دهن گویش تهرانی
بی چاک دهن گویش تهرانی
بی چاک دهن گویش تهرانی
بی چاک دهن گویش تهرانی
کتام. [ ک َ ] ( اِ ) تالار باشد و آن عمارتی است که از چوب و تخته سازند. ( برهان ) . تالاری که از چوب و تخته سازند و آن را در تبرستان ناپار گویند. ( آ ...
کتام. [ ک َ ] ( اِ ) تالار باشد و آن عمارتی است که از چوب و تخته سازند. ( برهان ) . تالاری که از چوب و تخته سازند و آن را در تبرستان ناپار گویند. ( آ ...
کتام. [ ک َ ] ( اِ ) تالار باشد و آن عمارتی است که از چوب و تخته سازند. ( برهان ) . تالاری که از چوب و تخته سازند و آن را در تبرستان ناپار گویند. ( آ ...
کت. [ ک ِ ] ( موصول ضمیر ) ( مرکب از که ت ضمیر متصل ) مخفف که ترا. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی که ترا. ( برهان ) . و این ترکیب اغلب در شعر آید هنگامی که ...
کلاغ ابلق ؛ میناکه طائری است معروف و سخنگو. ( آنندراج ) . پرنده ای است سخن گو. مینا. ( فرهنگ فارسی معین ) .
حاتم. [ ت ِ ] ( ع ص ) کلاغ سیاه. زاغ سیاه. || زاغ سرخ پاو سرخ منقار که آن را غراب البین گویند. ( منتهی الارب ) . و آن زاغی سرخ پای و سرخ منقار و دانه ...
حاتم. [ ت ِ ] ( ع ص ) کلاغ سیاه. زاغ سیاه. || زاغ سرخ پاو سرخ منقار که آن را غراب البین گویند. ( منتهی الارب ) . و آن زاغی سرخ پای و سرخ منقار و دانه ...
مه کنعان ؛ کنایه از یوسف پیغمبر است. ( آنندراج ) .
مه کنعان ؛ کنایه از یوسف پیغمبر است. ( آنندراج ) .
مه کنعان ؛ کنایه از یوسف پیغمبر است. ( آنندراج ) .
مه کنعان ؛ کنایه از یوسف پیغمبر است. ( آنندراج ) .
Willie Willy
Willie Willy
Willie Willy
Willie Willy
Willie Willy
Willie Willy
رکاکت رای: سستی اراده. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۵۹ ) .
رکاکت
رکب خوردن
همه گستر
bollocks
bollocks
bollocks
bollocks
bollocks
تجربت کوفته. [ ت َ رِ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که بسیار تجربت کرده باشد. آنکه از بسیاری تجربت کردن فرسوده بود. در این بیت مسعودسعد بمعنی مجرب ، ...
تجربت کوفته. [ ت َ رِ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که بسیار تجربت کرده باشد. آنکه از بسیاری تجربت کردن فرسوده بود. در این بیت مسعودسعد بمعنی مجرب ، ...
تجربت کوفته. [ ت َ رِ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که بسیار تجربت کرده باشد. آنکه از بسیاری تجربت کردن فرسوده بود. در این بیت مسعودسعد بمعنی مجرب ، ...
تجربت کوفته. [ ت َ رِ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که بسیار تجربت کرده باشد. آنکه از بسیاری تجربت کردن فرسوده بود. در این بیت مسعودسعد بمعنی مجرب ، ...
تجربت کوفته. [ ت َ رِ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که بسیار تجربت کرده باشد. آنکه از بسیاری تجربت کردن فرسوده بود. در این بیت مسعودسعد بمعنی مجرب ، ...
پاش دادن
پاش دادن
پاشنه دهن را کشیدن ؛ عتاب بسیار کردن. دشنام و سقط فراوان گفتن.
پاشنه دهن را کشیدن ؛ عتاب بسیار کردن. دشنام و سقط فراوان گفتن.
پاشنه دهن را کشیدن ؛ عتاب بسیار کردن. دشنام و سقط فراوان گفتن.
پاشنه دهن را کشیدن ؛ عتاب بسیار کردن. دشنام و سقط فراوان گفتن.
پاشنگ. [ ش َ ] ( اِ ) خوشه انگور. خوشه کوچک از انگور. چلازَه. زنگله. || چوب خوشه انگور یا چوب چلازه انگور. || خوشه انگوری که بجهت تخم نگاه دارند. ( ب ...
پاشنگ. [ ش َ ] ( اِ ) خوشه انگور. خوشه کوچک از انگور. چلازَه. زنگله. || چوب خوشه انگور یا چوب چلازه انگور. || خوشه انگوری که بجهت تخم نگاه دارند. ( ب ...
بی فروغ. [ ف ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی فروغ ) بی پرتو
کم فروغ
کم فروغ
آبدیده به معنای آهن تفته : نادرست آبداده : درست
تژه . تژه. [ ت َ ژَ / ژِ ] ( اِ ) : حشفه و سرنره سرنره