پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٢)
وضو ساختن ؛ وضو گرفتن : سازد وضو بمسجداقصی به آب چشم شکر وضو کند بدر مسجدالحرام. خاقانی.
گذار ساختن ؛ گذشتن : بفرمود تا مرد کشتی شمار بسازد بکشتی ز دریا گذار. فردوسی.
گذار ساختن ؛ گذشتن : بفرمود تا مرد کشتی شمار بسازد بکشتی ز دریا گذار. فردوسی.
گذار ساختن ؛ گذشتن : بفرمود تا مرد کشتی شمار بسازد بکشتی ز دریا گذار. فردوسی.
گذار ساختن ؛ گذشتن : بفرمود تا مرد کشتی شمار بسازد بکشتی ز دریا گذار. فردوسی.
عشق ساختن ، عشق ورزیدن : بگو با آنکه هستی عشق می باز چو یارت هست با او عشق می ساز. نظامی ( خسرو و شیرین ) .
عشق ساختن ، عشق ورزیدن : بگو با آنکه هستی عشق می باز چو یارت هست با او عشق می ساز. نظامی ( خسرو و شیرین ) .
روان ساختن ؛ جاری کردن : بدو گفت کای پیر برگشته بخت چرا سیر گشتی تو از تاج و تخت که رزم مرا کرده ای آرزوی روان سازم از خونت ایدر بجوی. فردوسی.
روان ساختن ؛ جاری کردن : بدو گفت کای پیر برگشته بخت چرا سیر گشتی تو از تاج و تخت که رزم مرا کرده ای آرزوی روان سازم از خونت ایدر بجوی. فردوسی.
درمان ساختن ؛ علاج کردن : نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانش سازد بگنج و سپاه. اسدی ( گرشاسبنامه ) . گفت ازین نوع شکایت که تو داری سعدی درد عشق اس ...
پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.
پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.
پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.
پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.
بهانه ساختن ؛ بهانه جستن : بهانه همی ساخت بر هفتواد که دینار بستاند از بدنژاد. فردوسی.
آفرین ساختن ؛ آفرین گفتن. آفرین کردن : به پیش گو پیلتن تاختند ز شادی بر او آفرین ساختند. فردوسی.
بهانه ساختن ؛ بهانه جستن : بهانه همی ساخت بر هفتواد که دینار بستاند از بدنژاد. فردوسی.
آفرین ساختن ؛ آفرین گفتن. آفرین کردن : به پیش گو پیلتن تاختند ز شادی بر او آفرین ساختند. فردوسی.
گرفتن کردن : نوان پیش آتش نیایش گرفت جهان آفرین را ستایش گرفت. فردوسی. ببوسید رستهم تخت ای شگفت جهان آفرین را ستایش گرفت. فردوسی. خوی گرفته لاله ...
ساختن جعل. ( از منتهی الارب ) . تزویر. ( از دهار ) . جعل کردن. از خود درآوردن. سخن بی اساس گفتن. ساختن حکایت یا دروغ یا قصه ای را : سلطان ابوالحسن ...
ساختن کردن : مر او را بگفت این سخن دربدر که دشمن چه سازد همی با پسر. فردوسی. نسازم جز از خوبی و راستی نه اندیشم از کژّی و کاستی. فردوسی. دلاور ...
نامه ساختن نوشتن. تحریر : بر آشفت و فرمود تا بر حریر باثرط یکی نامه سازد دبیر. اسدی ( گرشاسبنامه ) . از آن شاد شد پهلوان چون شنود سوی طنجه شه نام ...
نامه ساختن نوشتن. تحریر : بر آشفت و فرمود تا بر حریر باثرط یکی نامه سازد دبیر. اسدی ( گرشاسبنامه ) . از آن شاد شد پهلوان چون شنود سوی طنجه شه نامه ...
کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...
کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...
کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...
کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...
بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سالار هاماوران ...
کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...
کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...
ساختن معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راس ...
ساختن معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راس ...
ساختن معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راس ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...
از کسی ، کسی ( یا چیزی ) ساختن ؛ او را چنان پنداشتن. اورا به صورت وی ( یا آن چیز ) درآوردن : چنین گفت کای مهتر سرفراز ز من کودک شیرخواره مساز. فردوس ...
از کسی ، کسی ( یا چیزی ) ساختن ؛ او را چنان پنداشتن. اورا به صورت وی ( یا آن چیز ) درآوردن : چنین گفت کای مهتر سرفراز ز من کودک شیرخواره مساز. فردوس ...
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.