پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٢)

بازدید
٥,٩٨٧
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وضو ساختن ؛ وضو گرفتن : سازد وضو بمسجداقصی به آب چشم شکر وضو کند بدر مسجدالحرام. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گذار ساختن ؛ گذشتن : بفرمود تا مرد کشتی شمار بسازد بکشتی ز دریا گذار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گذار ساختن ؛ گذشتن : بفرمود تا مرد کشتی شمار بسازد بکشتی ز دریا گذار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گذار ساختن ؛ گذشتن : بفرمود تا مرد کشتی شمار بسازد بکشتی ز دریا گذار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

گذار ساختن ؛ گذشتن : بفرمود تا مرد کشتی شمار بسازد بکشتی ز دریا گذار. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عشق ساختن ، عشق ورزیدن : بگو با آنکه هستی عشق می باز چو یارت هست با او عشق می ساز. نظامی ( خسرو و شیرین ) .

پیشنهاد
٠

عشق ساختن ، عشق ورزیدن : بگو با آنکه هستی عشق می باز چو یارت هست با او عشق می ساز. نظامی ( خسرو و شیرین ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روان ساختن ؛ جاری کردن : بدو گفت کای پیر برگشته بخت چرا سیر گشتی تو از تاج و تخت که رزم مرا کرده ای آرزوی روان سازم از خونت ایدر بجوی. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روان ساختن ؛ جاری کردن : بدو گفت کای پیر برگشته بخت چرا سیر گشتی تو از تاج و تخت که رزم مرا کرده ای آرزوی روان سازم از خونت ایدر بجوی. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

درمان ساختن ؛ علاج کردن : نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانش سازد بگنج و سپاه. اسدی ( گرشاسبنامه ) . گفت ازین نوع شکایت که تو داری سعدی درد عشق اس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بهانه ساختن ؛ بهانه جستن : بهانه همی ساخت بر هفتواد که دینار بستاند از بدنژاد. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آفرین ساختن ؛ آفرین گفتن. آفرین کردن : به پیش گو پیلتن تاختند ز شادی بر او آفرین ساختند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بهانه ساختن ؛ بهانه جستن : بهانه همی ساخت بر هفتواد که دینار بستاند از بدنژاد. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آفرین ساختن ؛ آفرین گفتن. آفرین کردن : به پیش گو پیلتن تاختند ز شادی بر او آفرین ساختند. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گرفتن کردن : نوان پیش آتش نیایش گرفت جهان آفرین را ستایش گرفت. فردوسی. ببوسید رستهم تخت ای شگفت جهان آفرین را ستایش گرفت. فردوسی. خوی گرفته لاله ...

پیشنهاد
٠

ساختن جعل. ( از منتهی الارب ) . تزویر. ( از دهار ) . جعل کردن. از خود درآوردن. سخن بی اساس گفتن. ساختن حکایت یا دروغ یا قصه ای را : سلطان ابوالحسن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساختن کردن : مر او را بگفت این سخن دربدر که دشمن چه سازد همی با پسر. فردوسی. نسازم جز از خوبی و راستی نه اندیشم از کژّی و کاستی. فردوسی. دلاور ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نامه ساختن نوشتن. تحریر : بر آشفت و فرمود تا بر حریر باثرط یکی نامه سازد دبیر. اسدی ( گرشاسبنامه ) . از آن شاد شد پهلوان چون شنود سوی طنجه شه نام ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نامه ساختن نوشتن. تحریر : بر آشفت و فرمود تا بر حریر باثرط یکی نامه سازد دبیر. اسدی ( گرشاسبنامه ) . از آن شاد شد پهلوان چون شنود سوی طنجه شه نامه ...

پیشنهاد
٠

کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...

پیشنهاد
٠

کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...

پیشنهاد
٠

کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سالار هاماوران ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کار ساختن بسیجیدن کار را. ( فرهنگ اسدی ) . رو براه کردن. بسامان کردن. راست کردن. سر و صورت دادن. راه انداختن. مرتب و منظم کردن کار را : بیک هفته سال ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساختن معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساختن معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساختن معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساختن تجهیز. مجهز کردن سپاه وسپاهیان. آراستن سپاه. آمادن. آماده کردن. بسیجیدن. بسغدن. مرتب کردن. تعبیه لشکر کردن : اسودقیس را سپهسالار کرد و گفت سپ ...

پیشنهاد
٠

منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...

پیشنهاد
٠

منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...

پیشنهاد
٠

منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را : یک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از کسی ، کسی ( یا چیزی ) ساختن ؛ او را چنان پنداشتن. اورا به صورت وی ( یا آن چیز ) درآوردن : چنین گفت کای مهتر سرفراز ز من کودک شیرخواره مساز. فردوس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

از کسی ، کسی ( یا چیزی ) ساختن ؛ او را چنان پنداشتن. اورا به صورت وی ( یا آن چیز ) درآوردن : چنین گفت کای مهتر سرفراز ز من کودک شیرخواره مساز. فردوس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.

پیشنهاد
٠

کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.