پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٢)
یک بر ؛ در تداول یک گروه کثیر. یک دسته بزرگ و در آن نفرت و کراهت هست و چون دشنام و نفرینی است. ( یادداشت مؤلف ) .
هر را ازبر نشناختن و ندانستن و تشخیص ندادن ؛ بکلی عامی بودن. هیچ ندانستن. در منتهی الارب آرد: در مثل است ، هولا یعرف البر من الهر؛ او بر را از هر نمی ...
یک بر ؛ در تداول یک گروه کثیر. یک دسته بزرگ و در آن نفرت و کراهت هست و چون دشنام و نفرینی است. ( یادداشت مؤلف ) .
یک بر ؛ در تداول یک گروه کثیر. یک دسته بزرگ و در آن نفرت و کراهت هست و چون دشنام و نفرینی است. ( یادداشت مؤلف ) .
بر خوردن ؛ متمتع شدن. فایده بردن. نتیجه بردن. برخوردار شدن : همه وادیج پر انگور و همه جای عصیر زآنچه ورزید کنون بر بخورد برزگرا. شاکر بخاری. کنون ت ...
بر خوردن ؛ متمتع شدن. فایده بردن. نتیجه بردن. برخوردار شدن : همه وادیج پر انگور و همه جای عصیر زآنچه ورزید کنون بر بخورد برزگرا. شاکر بخاری. کنون ت ...
بر خوردن ؛ متمتع شدن. فایده بردن. نتیجه بردن. برخوردار شدن : همه وادیج پر انگور و همه جای عصیر زآنچه ورزید کنون بر بخورد برزگرا. شاکر بخاری. کنون ت ...
برِ؛ نزد. قیاس به. ( یادداشت مؤلف ) . بقیاس به. به نسبت. نسبت به. در برابر. در مقابل : انگشت بر رویش مانند بلور است پولاد بر گردن او همچون لاد است. ...
ببر کردن ؛ بتن کردن جامه و جز آن. پوشیدن جامه.
ببر کردن ؛ بتن کردن جامه و جز آن. پوشیدن جامه.
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
رخت کندن
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
رخت کندن
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
از بر باز کردن ؛ از تن کندن. از تن درآوردن لباس و سلاح و جزآن.
اندر بر کشیدن ؛در بر کشیدن. در آغوش گرفتن. اندر بر گرفتن.
اندر بر کشیدن ؛در بر کشیدن. در آغوش گرفتن. اندر بر گرفتن.
بربردن ؛ بالا بردن. برافراشتن : گنبدی نهمار بربرده بلند نش ستون از زیر و نه بر سرش بند. رودکی.
بربردن ؛ بالا بردن. برافراشتن : گنبدی نهمار بربرده بلند نش ستون از زیر و نه بر سرش بند. رودکی.
بر امتداد ایام/روزگار بر امتداد ؛ به طول زمان. به کشیدن روزگاران : و نام و آوازه عهد همایون. . . بر امتداد ایام مؤبد و مخلد گردانید. ( کلیله و دمنه ...
بر امتداد ایام/روزگار بر امتداد ؛ به طول زمان. به کشیدن روزگاران : و نام و آوازه عهد همایون. . . بر امتداد ایام مؤبد و مخلد گردانید. ( کلیله و دمنه ...
بر امتداد ایام/روزگار بر امتداد ؛ به طول زمان. به کشیدن روزگاران : و نام و آوازه عهد همایون. . . بر امتداد ایام مؤبد و مخلد گردانید. ( کلیله و دمنه ...
براطلاق ؛ مطلقاً : زیرا که عقل براطلاق کلید خیرات و پای بند سعادت است. ( کلیله و دمنه ) . پادشاه اهل فضل و مروت را براطلاق بکرامات مخصوص نگرداند. ( ک ...
براطلاق ؛ مطلقاً : زیرا که عقل براطلاق کلید خیرات و پای بند سعادت است. ( کلیله و دمنه ) . پادشاه اهل فضل و مروت را براطلاق بکرامات مخصوص نگرداند. ( ک ...
بر از چیزی ؛ بالاتر از آن. فوق آن : هرکه منظور تو شد همچو ستاره بشرف جایگاهش بر ازین طارم نه منظر شد. کمال اسماعیل ( آنندراج ) .
to the point where
to the point where
کجاستی ؟ جان پدر کجاستی ؟
کجاستی ؟ جان پدر کجاستی ؟
ایدر. [ دَ ] ( اِ، ق ) پهلوی �اتر� به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت �اترهی � . ( از حاشیه برهان قاطعچ معین ) . اینجا. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ...
ایدر. [ دَ ] ( اِ، ق ) پهلوی �اتر� به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت �اترهی � . ( از حاشیه برهان قاطعچ معین ) . اینجا. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ...
ایدر. [ دَ ] ( اِ، ق ) پهلوی �اتر� به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت �اترهی � . ( از حاشیه برهان قاطعچ معین ) . اینجا. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ...
ایدر. [ دَ ] ( اِ، ق ) پهلوی �اتر� به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت �اترهی � . ( از حاشیه برهان قاطعچ معین ) . اینجا. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ...
ایدر. [ دَ ] ( اِ، ق ) پهلوی �اتر� به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت �اترهی � . ( از حاشیه برهان قاطعچ معین ) . اینجا. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ...
دمار از جان ( نهاد، هستی ، دماغ ، مغز ) کسی برآوردن ( درآوردن ) ؛ او را بسیار عذاب دادن. سخت شکنجه دادن. کنایه است از به هلاکت افکندن و هلاک کردن و ک ...
( غلامة ) غلامة. [ غ ُ م َ ] ( ع اِ ) مؤنث غلام. ( منتهی الارب ) . در اشعار عرب غلامة مؤنث غلام استعمال شده است. کنیز. اَمَة. ( اقرب الموارد ) . رج ...
به عاقبت وگر به خشم روی صدهزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم
به عاقبت وگر به خشم روی صدهزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم
به عاقبت وگر به خشم روی صدهزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم
به عاقبت وگر به خشم روی صدهزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم
خستن. [ خ َ ت َ ] ( مص ) مجروح کردن . ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرای ناصری ) . مجروح ساختن. ریش کردن. زخم ...
خستن. [ خ َ ت َ ] ( مص ) مجروح کردن . ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرای ناصری ) . مجروح ساختن. ریش کردن. زخم ...
( مهجة ) مهجة. [ م ُ ج َ ] ( ع اِ ) جان و روح. ( غیاث اللغات ) . روح. ( از اقرب الموارد ) . جان. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) . || خون یا ...
( مهجة ) مهجة. [ م ُ ج َ ] ( ع اِ ) جان و روح. ( غیاث اللغات ) . روح. ( از اقرب الموارد ) . جان. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) . || خون یا ...
( مهجة ) مهجة. [ م ُ ج َ ] ( ع اِ ) جان و روح. ( غیاث اللغات ) . روح. ( از اقرب الموارد ) . جان. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) . || خون یا ...
آواز حزین ؛ آوازی سوزناک : چه خوش باشد آواز نرم حزین به گوش حریفان مست صبوح. سعدی ( گلستان ) .
Candide