پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٢)
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
او = آن همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل ها حافظ
او = آن همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل ها حافظ
منازل
راه و رسم به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها حافظ
نبُوَد = نباشد به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها حافظ
بُوَد = باشد
به = با . به وسیله به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها حافظ
به = با . به وسیله به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها حافظ
به = با . به وسیله به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها حافظ
بانگ جرس ؛ آواز جرس. خروش جرس : غو پاسبانان و بانگ جرس همی آمد از دور از پیش و پس. فردوسی. از آن مرز نشنید آواز کس غو پاسبانان و بانگ جرس. فردوسی. ...
بانگ جرس ؛ آواز جرس. خروش جرس : غو پاسبانان و بانگ جرس همی آمد از دور از پیش و پس. فردوسی. از آن مرز نشنید آواز کس غو پاسبانان و بانگ جرس. فردوسی. ...
سجاده نشین. [ س َج ْ جا دَ / دِ ن ِ ] ( نف مرکب ) کنایت از زاهد. عابد : سجاده نشینی که مرید غم او شد آوازه اش از خانه خمار بر آمد. سعدی ( طیبات ) . ...
سجاده نشین. [ س َج ْ جا دَ / دِ ن ِ ] ( نف مرکب ) کنایت از زاهد. عابد : سجاده نشینی که مرید غم او شد آوازه اش از خانه خمار بر آمد. سعدی ( طیبات ) . ...
فریاد داشتن مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم جَرَس فریاد می دارد که بَربندید مَحمِل ها حافظ
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به شادی کسی خوردن: به سلامت وی نوشیدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۸۱ ) .
به شادی کسی خوردن: به سلامت وی نوشیدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۸۱ ) .
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
به شادی کسی خوردن: به سلامت وی نوشیدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۸۱ ) .
به عشرت ؛ به خوشی و شادی. شادمانه : فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی.
تحول معنی
خون در دل افتادن
خون در دل افتادن
مشکین
بوی امید و آرزو و خواهش. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) . سراغ و امید و آرزو. ( آنندراج ) . - به بوی ؛ به امید. به آرزوی : چه جورها که ...
بوی امید و آرزو و خواهش. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) . سراغ و امید و آرزو. ( آنندراج ) . - به بوی ؛ به امید. به آرزوی : چه جورها که ...
بر بوی ؛ به امید : بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است از موج سرشکم که رساند بکنارم. حافظ. صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار بر بوی تخم مهر که در دل ...
معنی اصطلاح - > طاقت کسی را طاق کردن کسی را بی صبر / بی تحمل کردن؛ تحمل کسی را از او گرفتن مثال: زندگی سخت و بدرفتاری اطرافیان طاقتش را طاق کرده بود ...
معنی اصطلاح - > طاقت کسی طاق شدن صبر / تحمل / حوصله ی کسی به پایان رسیدن؛ بی تاب شدن مثال: دیگه داشت طاقتم طاق می شد و می ترسیدم که بلایی به سرش بیار ...
طاقتش طاق شد
طاق ابرو ناگشادن ؛ کنایه از اخم کردن و عبوس بودن : بس است این طاق ابرو ناگشادن بطاقی با نطاقی وانهادن. نظامی.
طاق ابرو ناگشادن ؛ کنایه از اخم کردن و عبوس بودن : بس است این طاق ابرو ناگشادن بطاقی با نطاقی وانهادن. نظامی.
نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...
نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...
نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...
نموده. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشان داده شده. ارائه کرده شده. || واضح کرده. آشکارکرده. ( فرهنگ فارسی معین ) . هویداکرده شده. ظاهرکرده شد ...
نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ) .