پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٢)
man/woman of many parts
همه فن تمام man/woman of many parts
man/woman of many parts
The British Council
jointly
برشو ! برجه/ ورجه !
برشو ! برجه/ ورجه !
محل ارزش. بها : سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل ، جامه جان را که قبا نتوان کرد. حافظ.
محل ارزش. بها : سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل ، جامه جان را که قبا نتوان کرد. حافظ.
چه محل / چه حاصل محل ارزش. بها : سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل ، جامه جان را که قبا نتوان کرد. حافظ.
چه محل محل = ارزش. بها : سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل ، جامه جان را که قبا نتوان کرد. حافظ.
محل ارزش. بها : سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل ، جامه جان را که قبا نتوان کرد. حافظ.
محل ارزش. بها : سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل ، جامه جان را که قبا نتوان کرد. حافظ.
محل یافتن ؛ مقام و مرتبه و منزلت پیدا کردن. به مرتبتی رسیدن : صاحب. . . محل سپاه سالاری یافت. ( تاریخ بیهقی ) . || پایه. شأن. مکانت : محل علی گر بد ...
محل داشتن ؛ اهمیت و اعتبار و جاه و مقام داشتن : عیسی چه محل دارد جائی که خران باشند. ابن یمین.
محل داشتن ؛ اهمیت و اعتبار و جاه و مقام داشتن : عیسی چه محل دارد جائی که خران باشند. ابن یمین.
محل داشتن ؛ اهمیت و اعتبار و جاه و مقام داشتن : عیسی چه محل دارد جائی که خران باشند. ابن یمین.
محل داشتن ؛ اهمیت و اعتبار و جاه و مقام داشتن : عیسی چه محل دارد جائی که خران باشند. ابن یمین.
محل داشتن ؛ اهمیت و اعتبار و جاه و مقام داشتن : عیسی چه محل دارد جائی که خران باشند. ابن یمین.
محل داشتن ؛ اهمیت و اعتبار و جاه و مقام داشتن : عیسی چه محل دارد جائی که خران باشند. ابن یمین.
محل داشتن ؛ اهمیت و اعتبار و جاه و مقام داشتن : عیسی چه محل دارد جائی که خران باشند. ابن یمین.
محل قابل ؛ زمینه مساعد : محل قابل و آنگه نصیحت قایل چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال. سعدی.
محل قابل ؛ زمینه مساعد : محل قابل و آنگه نصیحت قایل چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال. سعدی.
محلی. [ م َ ح َل ْ لی ] ( ص نسبی ) منسوب به محل. || منسوب به حرم سرا. || خواجه سرا. ( ناظم الاطباء ) .
محلی. [ م َ ح َل ْ لی ] ( ص نسبی ) منسوب به محل. || منسوب به حرم سرا. || خواجه سرا. ( ناظم الاطباء ) .
محلی. [ م ُ ح َل ْ لی ] ( ع ص ) کسی که زینت میکند قبضه و غلاف شمشیر را. رجوع به تحلیه شود. || شیرین کننده. ( ناظم الاطباء ) . شیرین گرداننده. ( آنندر ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لی ] ( ع ص ) کسی که زینت میکند قبضه و غلاف شمشیر را. رجوع به تحلیه شود. || شیرین کننده. ( ناظم الاطباء ) . شیرین گرداننده. ( آنندر ...
شیرین کار
شیرین کاری
شیرین کاری کردن
شیرین کار
شیرین کار استاد حلوا و حلوافروش. ( از ناظم الاطباء ) . قناد. ( آنندراج ) : می نماید تلخی بادام آخر خویش را گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند. ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لی ] ( ع ص ) کسی که زینت میکند قبضه و غلاف شمشیر را. رجوع به تحلیه شود. || شیرین کننده. ( ناظم الاطباء ) . شیرین گرداننده. ( آنندر ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع ...
زینت شده
زینت شده
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع ...
محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ) . آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع ...
محل = ارزش سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل ، جامه جان را که قبا نتوان کرد. حافظ.
پرمحل ؛ والامقام. بزرگ قدر : دریغ آدمیزاده پرمحل که باشد کالانعام بل هم اضل. سعدی. - عالی محل ؛ بلندپایه : نگه کرد سلطان عالی محل خودش در بلا دید ...
پرمحل ؛ والامقام. بزرگ قدر : دریغ آدمیزاده پرمحل که باشد کالانعام بل هم اضل. سعدی. - عالی محل ؛ بلندپایه : نگه کرد سلطان عالی محل خودش در بلا دید ...
پرمحل ؛ والامقام. بزرگ قدر : دریغ آدمیزاده پرمحل که باشد کالانعام بل هم اضل. سعدی. - عالی محل ؛ بلندپایه : نگه کرد سلطان عالی محل خودش در بلا دید ...
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن. - محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن. - محل نکردن به کسی ؛ تو ...