مضر

/mozerr/

مترادف مضر: زیان آور، زیان بار، زیان بخش، زیانمند، ضرربخش

متضاد مضر: سودمند

برابر پارسی: زیان آور، زیان بخش، آسیب رسان، بیماری، رنجوری، ناخوشی، زیان دار | ( مضرّ ) زیانکار، زیاندار

معنی انگلیسی:
harmful, injurious, noxious, adverse, detrimental, evil, unwholesome, bad, baneful, black, deleterrious, disadvantageous, enemy, pestilence, maleficent, malign, pestiferous, pestilential, prejudicial, unhealthy

لغت نامه دهخدا

مضر. [ م ِ ] ( ع ص ) رایگان : ذهب دمه خضراً و مضراً؛ یعنی رایگان رفت خون او. از اتباع است. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء )( از آنندراج ). و رجوع به ماده بعد معنی دوم شود.

مضر. [ م َ ض ِ ] ( ع ص )شیر ترش زبان گز و سخت سپید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ذهب دمه خَضِراً مَضِراً؛ ای هدراً. ( منتهی الارب ). به رایگان رفت خون او. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خذه خَضِراً مَضِراً؛ یعنی بگیر آن را تر و تازه. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و در هر دو از اتباع است. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود.

مضر. [ م َ /م َ ض َ ] ( ع مص ) ترش و زبان گز گردیدن شیر و سخت سپیدگشتن : مضر اللبن مَضْراً و مَضَراً و مُضوراً؛ ترش و زبان گز گردید شیر و سخت سپید گشت ، و همچنین است مضرالنبید. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل شود.

مضر. [ م ُ ض ِرر ] ( ع ص ) زیان کار.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ضرر رساننده. زیان رساننده. گزندرساننده و زیان کار. ( ناظم الاطباء ) : و این مهلت به انواع مضر همی بود. چه از همه قوی تر اخراجات خزینه بود. ( چهارمقاله نظامی ص 41 ).
که در این زندان بماند مستمر
یاوه تاز و طبل خوار است و مضر.
( فرهنگ لغات مثنوی ج 7 ص 373 ).
این حیات از وی برید و شد مضر
و آن حیات از نفخ حق شد مستمر.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 375 ).
مرا در کام دنیاوی مضر چون زهر مار آمد
زبهر زهر هر ساعت مرو در کام اژدرها.
جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
|| رجل مضر؛ مرد با دو زن و زن بابنانج. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). مرد با دو زن و زن بابنانج یعنی زنی که شوهرش زن دیگر دارد. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به مضرة شود. || نزدیک شونده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || آن که بسیار مال درآیدش هر روز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). آنکه هر روز مداخل و درآمد بسیار داشته باشد. ( ناظم الاطباء ).

مضر. [ م ُ ض َ ] ( اِخ ) قبیله ای از عرب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). اجداد رسول اکرم از این قبیله اند. ( از تاریخ گزیده ص 126 و 132 ). عدنانیها به دو شاخه منقسم می شوند به نام دو پسر عدنان : «عک » و «معد»... معدی ها قبائل بسیار پیدا کرده اند و دو شعبه شدند: «نزار» و «قنص » که اکثریت با نزار است و یکی از پنج فرع معروف این شعبه مضر است. ( از تاریخ اسلام چ 1 دانشگاه ص 32 ) : فقال له النعمان انت اعز العرب قبیلة. قال العز و العدد من العرب فی معد، ثم فی نزار، ثم فی مضر... ( عقدالفرید ج 6 ص 178 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ضرررساننده، زیان آور، زیانکار
( اسم ) ضرر رساننده زیان آور زیان بخش مقابل نافع سودمند : این حیات از وی برید و شد مضر وان حیات از نفخ حق شد مستمر . ( مثنوی )
ابن نزار بن عدفان جد طایفه مضر که نسب حضرت رسول ( ص ) باو میرسد .

فرهنگ معین

(مُ ض رُ ) [ ع . ] (اِفا. ) ضرر رساننده ، زیان آور.

فرهنگ عمید

ضرررساننده، زیان آور.

دانشنامه آزاد فارسی

مُضَر
قبیلۀ بزرگ عرب عدنانی، موسوم به مُضَرالحمرا، از نسل مُضَر بن نزار بن مَعَد بن عَدنان. گروه بزرگی از اعراب خاورمیانه به این قبیله بسیار قدیمی اعراب انتساب دارند. به نوشتۀ ابن خلدون، فرزندان مُضَر از لحاظ جمعیت و قدرت و ثروت از سایر فرزندان نزار بزرگ تر بوده و ریاست مکه را در دست داشتند. اینان از نسل دو پسر مُضَر به نام های خندف و قیس بودند. گروه هایی از مُضَریان در دورۀ اسلامی به حوالی رودخانۀ فرات مهاجرت کردند و نام خود را بر آن ناحیه باقی نهادند. شهر رَقه، کرسی دیار مُضَر بود و شهرهای رها، حران، باجروان، رافقه، محترقه، تل محری، ترعوز، خانوقه، حصن مسلمه در آن ناحیه قرار داشت. گروه های بزرگی از مُضَریان در قرون اول اسلامی در ناحیۀ یمامه، از نواحی جزیرة العرب، در ساحل خلیج فارس، سکونت داشتند. به نظر می رسد که این گروه از مُضَریان پیش از اسلام در یمامه ساکن شده بودند. اعراب مُضَری پس از توسعۀ دیانت اسلام در آسیا، افریقا، اندلس، در مناطق بزرگی همچون خراسان و سیستان و سودان و شمال افریقا و قرطبه در اندلس پراکنده شدند.

مترادف ها

bad (صفت)
زشت، بد اخلاق، فاسد، مضر، بد، سرهم بند، خراب، نامساعد، شوم، شریر، بدکار، لاوصول، بی اعتبار، ناصحیح، زیان اور، بد خو، مهمل

adverse (صفت)
مغایر، ناسازگار، مخالف، مضر، روبرو

obnoxious (صفت)
منفور، مضر، نفرت انگیز، زیان بخش، گزنداور

evil (صفت)
خبیی، فاسد، مضر، بد، شریر، بدکار، زیان اور، شریرانه، پر ازار

harmful (صفت)
مضر، موذی، پرگزند

detrimental (صفت)
دردناک، مضر، زیان اور، خسارت اور

noxious (صفت)
مضر، مهلک، موذی، سمی

damaging (صفت)
مضر، اسیب اور، زیان اور و مضر، خسارت اور

pernicious (صفت)
مضر، سریع، نابود کننده، کشنده، زیان اور، مهلک

inimical (صفت)
مضر، نامساعد، معاند، غیر دوستانه، دشمنانه

malefic (صفت)
مضر، حیله گر، شریر، زیان اور، موذی، بدجنس

tortious (صفت)
مضر، زیان اور، وابسته به شبه جرم

baneful (صفت)
مضر، مهلک، موذی، زهر الود

hurtful (صفت)
مضر، موذی، پر ازار

pestiferous (صفت)
مضر، ساری، مسری، ازار دهنده، عفونی، طاعون اور، فاسد کننده اخلاق دیگری

nocuous (صفت)
مضر، زیان اور

injurious (صفت)
مضر، اسیب رسان

derogatory (صفت)
مضر، موهن، خفت اور، زیان اور و مایه رسوایی

noisome (صفت)
مضر، کریه، بد بو، نامطلوب، زیان بخش

unwholesome (صفت)
مضر، ناگوار، غیر سالم، ناپاک

inadvisable (صفت)
مضر، ناروا، دور از صلاح، غیر مقتضی، بی صرفه

impairing (صفت)
مضر

insanitary (صفت)
مضر، غیر بهداشتی، غیر صحی، ناسالم

nocent (صفت)
مضر، زیان رسان

mal- (پیشوند)
مضر، بد

فارسی به عربی

بغیض , تجریحی , خبیث , خصم , سام , سیی , شر , ضار , مضاد , موجع

پیشنهاد کاربران

کثیرالضرر ؛ مضر و موذی و مفسد. ( ناظم الاطباء ) .
بی سود، زیان آور، زیان بخش
زیان مند. [ م َ ] ( ص مرکب ) مضر. مقابل سودمند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : دیگری ، بعد از وفات او، به خوابش دید. گفت خدای با تو چه کرد؟ گفت : رحمت کرد و عنایت نمود در حق من ولکن اشارت این قوم مرا عظیم
...
[مشاهده متن کامل]
زیان مند بود یعنی انگشت نمای بودم میان اهل دین . ( تذکرةالاولیاء عطار ) . رجوع به ماده ٔ بعد شود.

دارای ضرر ، مقابل فایده

بپرس