ترجمههای زینب سرآمد (١٥٠)
بین غم و پوچی، من غم را خواهم پذیرفت. ویلیام فالکنر
آموزش از پنجم اکتبر شروع خواهد شد و از سه شنبه تا شنبه بطور مداوم ادامه خواهد داشت.
آن مبل خیلی بزرگ است و اتاق پذیرایی را حسابی اشغال کرده است
تماشای اون فیلم ترسناک موهای بدنمو سیخ کرد
این هتل تسهیلات ویژه ای برای استقبال از افراد ناتوان دارد.
آرزوهای صمیمی برای تولدت دارم. عشق و محبت خود را همانند هدیه ای کوچک برایت ارسال می کنم. مراقب خودت باش.
کیفیت غذای غذا خوری معمولا خوب است
جذابیت طرح اصلی سنبله بطور آشکار به روح زمانه تعلق داشت
او تهویه هوا را وقتی که ما آنجا را ترک میکنیم روشن می کند.
او آنقدر تشنه بود که یک لیوان شیر خورد
مدیر مدرسه اغلب بعنوان میانجی بین شاگردانش عمل میکرد
آنها یک مدیر جدید در مدرسه پسرم انتصاب کرده اند
محدوده حیاط ما آن ردیف از درختان است
ذغال چوب فعال شده ای مانند جوش شیرین را کف تابه ای پهن کنید تا مشکل بو را کمتر کند
با مقدار کمی آب احتمال زنده ماندن آنها در صحرا وجود نداشت
او در برابر درد تحمل زیادی از خود نشان داد.
او از سگ کوچولوی زوزه کش آن زن بیزار بود
تیم ما در مقابل چهار تیم دیگر برای قهرمانی رقابت خواهد کرد.
او از دیدن سطح بالای تکنولوژی که در این کشورها مورد استفاده قرار می گرفت یا تولید می شد شگفت زده شد زیرا پیش داوری او این بود که اینهاجوامع ای عقب اف ...
ممنون که به مهمانی ما آمدید؛ خیلی خوشحالیم که تونستید بیایید.
دزد برای مدت دو سال تحت آزادی مشروط قرار گرفت.
او از روی تمام موانعی که سر راه موفقیتش بودند پرید.
او پرید به یک طرف تا از تصادفی جلوگیری کند.
داشتم آن مرد را دنبال می کردم که او شیرجه رفت تو یک رستوران کوچک و من ردش را گم کردم.
وقتی تو زندان بودی دلت از همه بیشتر چه می خواست؟
آنها در مورد استعداد سرآشپز حسابی جاروجنجال راه انداختند.
آنچه را که آن پیر مرد زود رنج بد عنق می گوید زیاد جدی نگیرید.
بد عنق پیر قربانی تازه ای پیدا کردو آن قربانی باعث شد که من از انجا بروم بیرون.
اون حادثه یک شوخی خرکی بود که بد پیش رفت.
پیشاهنگان جوان تمام تابستان را در یک کلبه ی کوچک چوبی در کوهستانها زندگی کردند.
الان دیگه باید گوشتهای کبابی رو پشت و رو کنی.
ما تونستیم ببینیم که او خواننده با استعدادی بود حتی بعنوان یک بچه.
این سبزی مختلط را می توان خام یا پخته خورد.
بچه کوچکتر برادر و خواهرش را به آنفلوانزا مبتلا کرد.
معلم با ترشرویی کلاس را به سکوت وا داشت.
آنها قیام کردند و دشمنانشان را در هم کوبیدند.
آیا زمانی را که به ساحل رفتیم تا طلوع خورشید را تماشا کنیم به یاد داری؟
دو تا فیل می خواد تا تمام این چوبها را بکشند کنار.
جانی در مغازه قشقرق راه انداخت زیرا هیچ نوع شیرینی برایش نمی خواستم بخرم.
او همیشه یک مرتد بوده، بی تفاوت نسبت به عقاید دیگران.
او وقتی نتواند اسباب بازی را که می خواهد داشته باشد قشقرق راه می اندازد
میشه لطفا این کاغذها رو تو سبد کاغذ باطله بندازید؟