پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٣٦٢)
● معدن ( روباز ) ● صید، شکار
●معتقد ( کسی که اعمال دین خود را به جای می آورد. مثلا: A practising Catholic ● کسی که به طور عملی با حرفه خود در ارتباط است، مثل: A practising archi ...
● معتقد ( کسی که اعمال یک دین را به جای می آورد ) Practicing Muslim یعنی مسلمان معنقد ● شخصی که به طور عملی با حرفه خود در ارتباط است. Practicing d ...
به هیچ عنوان معنی "مقیاس" نداره، موندم آبادیس چرا هی نوشته مقیاس! ● واحد درسی، بخشی از یک دوره آموزشی یا آزمون ( مثلا speaking یک ماژول از آزمون آیلت ...
جیب جلویی ( برای کیف و کوله، معمولا عامیانه میگیم زیپ جلویی )
● ضد آب ( صفت ) ● بارانی ( اسم )
یک روزه، به مدت یک روز
سمبل و نماد یک تیم یا سازمان که به شکل عروسک یا لبلس حیوان نما پوشیده میشود و اعتقاد بر این است که باعث خوش شانسی میشود.
محفظه و ظرفی که با اشیائی پر شده و برای نشان دادن سبک زندگی حال حاضر به آیندگان در مکانی خاص دفن میشود.
● در نظر نگرفتن، نادیده گرفتن ● مشرف بودن، چشم انداز داشتن
● تعمیر شده. بازسازی شده ● سرحال
نشان دادن به تصویر کشیدن
تمام طول سال
● به طور سریع، شدید و ناگهانی ● بی پرده و بی تعارف
■ اسم: ● سیم پیچ ■ صفت: ● مارپیچ، پر پیچ و خم
● آرام و بی سر و صدا ● صلح آمیز
● چوب ● بیشه، جنگل کوچک
مشخصه
این املا غلط است Endeavour صحیح است، به معنی مجاهدت
لحظه به لحظه
●گلدوزی، سوزن بافی ( دوختن الگوها به پارچه ) ● پارچه الگودار ( گلدوزی شده ) ● آب و تاب، رنگ و لعاب
گستره، طیف
●شروع به کار کردن ( در ابتدا ) ● عازم شدن
● صدای پا, صدای قدم ها ( با ردپا اشتباه گرفته نشه که میشه footprint یا footmark ) □ follow in somebody's footstep پا جا پای کسی گذاشتن
● پیشنهاد دادن ● ارائه کردن
کمک در انجام کتری، دستی رسوندن
راحت، بی دردسر
■ فعل ● ملتفت شدن، متوجه شدن ● be/get noticed مورد توجه قرار گرفتن ( دادن ) ■اسم ● توجه ● هشدار
حال کردن با چیزی
مهارتهای مورد نیاز کاری رو فرا گرفتن، لم چیزی رو بلد شدن
مدت زمان طولانی، عملکرد درازمدت
● به خودی خود مهم نیست و در واقع فقط برای جا پر کردن است. مثل بتونه برای رنگ کاری، ماده پروتز کننده پوست، عکس و نوشته هایی که در روزنامه فقط برای پر ...
شدید، فشرده
● تحت تاثیر قرار دادن. به تحسین واداشتن ● ارزش و اهمیت چیزی را تبیین کردن ● نشان گذاردن، مهر زدن
■به عنوان صفت: پشتی، عقبی ( مثلا پای عقبی گاو، در کل مربوط به حیوانات میشه ) ■ به عنوان اسم: گوزن ماده
● اهل خانه، سکنه ● خانگی، اهلی ● شناخته شده
قرارداد هم خانه شدن با افراد بومی یه کشور و اجاره نشینی در یکی از اتاق ها مثلا
● نسبت دادن ● خصیصه
خرج، مصرف، هزینه
● پر کالری، چاق کننده ● گرمازا
تمرین دهنده، اسباب تمرین
ارتقا، افزایش کارایی
تناسب
به همان اندازه قابل سرزنش، به همان اندازه مقصر
با وجود اینکه
رسیدن به آن یا پیدا کردنش ( مثلا مقدار یا تعداد ) سخت است
پیدا کردن یا رسیدن ( به مقدار و تعداد واقعیش ) سختتره
● بیضی شکل ● نوشته یا سخنرانی که فهم آن سخت است ( با منظور )
خرتو پرت
به شخصه. . .