پیشنهادهای جلیل جعفری (١,٥٤١)
زمینگیر
دیوانه خانه ( دیوونه خونه ) : بیمارستان روان پزشکی، تیمارستان یا آسایشگاه روانی نوعی بیمارستان است که از آن برای بستری افراد مبتلا به بیماری روانی اس ...
از دل کسی درآوردن، حال کسی را عوض کردن.
If you say that you would not do something for the world, you are emphasizing that you definitely would not do it. تصمیم قطعی برای عدم انجام کاری. ...
Used to express mild disappointment, gentle entreaty, or real or mock sympathy or sentiment. ندایی برای ابراز ناامیدی نصف و نیمه، التماس نیم بند، یا ...
نفوذی، مخبر.
A friend you have had for a long time. لنگه، همتا، صمیمی، رفیق جینگ.
To know something completely. با چیز/جایی مثل کف دست آشنا بودن. مثال: I know this town like the back of my hand. ترجمه پیشنهادی: من این شهر را مثل ...
A wary and astute person. فرد محتاط و زیرک، آب زیرکاه ( در انگلیسی بریتانیایی ) .
مترادف است با poker face به معنای: چهره بی حالت و عاری از هر گونه حس و حال.
ناخواسته، ناخوانده. به این مثال توجه کنید: Sheltering under Howie’s umbrella, the rain fenced Esther around with tears for unnecessary, ubiquitous d ...
Feeling extremely nervous and worried because you believe that other people do not like you or are trying to harm you. عصبی و نگران شدن از این بابت ...
Such a long time ago, so many years ago. مدت ها قبل، خیلی سال پیش.
همین طور با دقت به اطراف نگاه کن.
چپ افتادن، ناسازگاری کردن، بد شدن.
نیمچه، بگیر و نگیر.
Sudden commotion, excitement, or confusion; nervous hurry. ولوله، جنب و جوش، هیاهو، آشفتگی، هیجان، سردرگمی ناگهانی، عجله .
روزنامه چی ها /رسانه ای ها
Using a telephone to talk to someone. تلفنی صحبت کردن، تلفن کردن، زنگ زدن.
If you get a glimpse of someone or something, you see them very briefly and not very well. تصویری مبهم از کسی یا چیزی
Stalking is unwanted and/or repeated surveillance or contact by an individual or group toward another person. [1] Stalking behaviors are interrelated ...
To achieve something no other person or thing has achieved. رکورد زدن، به بالاترین حد یک چیزی رسیدن، سرآمد همگان شدن در زمینه ای، سر به آسمان زدن.
A boy who has grown up on a farm. type of: boy, male child. a youthful male person. پسر مزرعه ( پسری که در مزرعه بار آمده است ) .
وسیله کردن، دستمایه قرار دادن.
جرثومه فساد
جهود ( این واژه برای تحقیر به کار می رود ) .
کله خر، کله خراب، بی کله.
بندر داخلی یا بندر درون سرزمینی: به بندری گفته می شود که در آبراهه های داخلی مانند رودخانه، دریاچه یا کانال آبی قرار گرفته است که ممکن است به دریاها ...
In the place where someone lives. محله، کوی، برزن. مثال: Down our way people don't take much interest in politics. ترجمه پیشنهادی: اهالی محله ما ع ...
مخنث، مردی که در جماع ناتوان باشد و حالات زنانه داشته باشد.
به میل خود و از پیش خود و بدون دستور کار کردن، سرخود، خودمختار، مستقل، افسارگسسته، مستبد، خودرای، مهمل، خودکامه.
If something is wreathed in smoke or mist, it is surrounded by it. در احاطه دود یا غبار.
اجبار
A facility for taking and processing pictures. عکاسخانه، عکاسی ( محل ) .
Swell the ranks/numbers of something ( =increase the number of people in a particular situation ) . شکل گرفتن صفوف، افزایش تعداد نفرات حاضر در جای خ ...
تقلید ماهرانه، شبیه سازی دقیق، بازآفرینی بی عیب و نقص.
سکویی چوبی در خیابان که هر کسی می توانست بر آن بایستد و نطقی فی البداهه و عمدتاً در موضوع سیاست ایراد کند. سرچشمه این اصطلاح از روزهایی است که سخنران ...
Include or absorb ( something ) in something else. استحاله شدن، جزیی از یک چیز دیگر شدن.
If you tell someone to get the hell out of a place, you are telling them angrily or emphatically to leave that place immediately. [informal, rude, em ...
رودست زدن، جلو افتادن، قال گذاشتن، رکب زدن، روی دست کسی بلند شدن.
نعش کش پلیس
A police van ( also known as a paddy wagon, meat wagon, divisional van, patrol van, patrol wagon, police wagon, Black Mariah/Maria, police carrier, o ...
In crime laboratories, scientists analyze evidence collected from crime scenes, suspects and victims. They may analyze anything from DNA or fingerpr ...
It is used to describe a fortunate event that happens unexpectedly or by chance. از بخت بلند، از خوش اقبالی. مثال: "I got offered a job in a dream ...
Especially British English the part of a road, area of land etc that is furthest from where you are. راه به بیراهه بردن، راه به ترکستان بردن، از مسی ...
جدا افتادن از چیزی، فاصله گرفتن از چیزی. Sometimes politicians seem to be divorced from reality. گاهی سیاستمداران از واقعیت فاصله می گیرند. Far to ...
A. To legally dissolve one's marriage with . To end marriage with ( one's spouse ) by divorce. طلاق گرفتن از، فسخ قانونی ازدواج، پایان دادن به زندگی ...
( کودک ) بدجنس، موذی، شیطان صفت.
The part of a newspaper that has financial information. صفحات اقتصادی روزنامه ها
Pleasantly entertaining or diverting. خالی از لطف نیست.