پیشنهادهای جلیل جعفری (١,٧٥٩)
ریخت و پاش، به هم ریختگی، آشفتگی، خرابکاری.
If you describe someone as remote, you mean that they behave as if they do not want to be friendly or closely involved with other people. آدم دیرآشن ...
( usually plural ) an area where many people have died ( usually by massacre or genocide during war or violent civil disturbance ) . قتلگاه، محل کشت ...
Restore equality in a situation. برقراری/اجرای عدالت
An ability to understand or know something without needing to think about it or use reason to discover it, or a feeling that shows this ability. نوع ...
Similar to, or resembling, a toad. وزغی، شبیه به وزغ.
If you say that someone's mind is diseased, you are emphasizing that you think it is not normal or balanced. ذهن بیمار، ذهن نامتعادل، بیماری ذهنی.
مخلفات سفره یا میز غذا مانند ماست و نوشابه و سیب زمینی و سالاد و سبزی خوردن و نان و سوپ و آش و آب و دوغ و الی ماشاالله!
Used to express one's defiance. کُری خوانی، رجزخوانی.
آدم منطقی
Is an expression denoting an irrelevance or non sequitur in the current discussion. A common form, what does that have to do with the price of tea in ...
Unable to be affected by. پوست کلفت، بی عار. کلمه ای برگرفته از اواسط قرن هفدم میلادی با ریشه لاتین impervius .
اختلال مشاعر
Even though one does not want to. به رغم میل باطنی، با اکراه، با بی میلی، به ناچار، دست خود آدم نبودن، بدون اینکه خود آدم بخواهد. مثال: Despite mys ...
قلمرو، تیول.
To act in a strong, determined way to defeat someone or something, often in a game or competition. با قدرت و مصمم و به قصد شکست دادن کسی/چیزی در باز ...
Used to say that something happened right after something else. جونم برات بگه، بعدش، دیگه برات بگم، خلاصه. مثال: I slipped, and the next thing I kn ...
خرزور، بر و بازودار.
زمینگیر
دیوانه خانه ( دیوونه خونه ) : بیمارستان روان پزشکی، تیمارستان یا آسایشگاه روانی نوعی بیمارستان است که از آن برای بستری افراد مبتلا به بیماری روانی اس ...
از دل کسی درآوردن، حال کسی را عوض کردن.
If you say that you would not do something for the world, you are emphasizing that you definitely would not do it. تصمیم قطعی برای عدم انجام کاری. ...
Used to express mild disappointment, gentle entreaty, or real or mock sympathy or sentiment. ندایی برای ابراز ناامیدی نصف و نیمه، التماس نیم بند، یا ...
نفوذی، مخبر.
A friend you have had for a long time. لنگه، همتا، صمیمی، رفیق جینگ.
To know something completely. با چیز/جایی مثل کف دست آشنا بودن. مثال: I know this town like the back of my hand. ترجمه پیشنهادی: من این شهر را مثل ...
A wary and astute person. فرد محتاط و زیرک، آب زیرکاه ( در انگلیسی بریتانیایی ) .
مترادف است با poker face به معنای: چهره بی حالت و عاری از هر گونه حس و حال.
ناخواسته، ناخوانده. به این مثال توجه کنید: Sheltering under Howie’s umbrella, the rain fenced Esther around with tears for unnecessary, ubiquitous d ...
Feeling extremely nervous and worried because you believe that other people do not like you or are trying to harm you. عصبی و نگران شدن از این بابت ...
Such a long time ago, so many years ago. مدت ها قبل، خیلی سال پیش.
همین طور با دقت به اطراف نگاه کن.
چپ افتادن، ناسازگاری کردن، بد شدن.
نیمچه، بگیر و نگیر.
Sudden commotion, excitement, or confusion; nervous hurry. ولوله، جنب و جوش، هیاهو، آشفتگی، هیجان، سردرگمی ناگهانی، عجله .
روزنامه چی ها /رسانه ای ها
Using a telephone to talk to someone. تلفنی صحبت کردن، تلفن کردن، زنگ زدن.
If you get a glimpse of someone or something, you see them very briefly and not very well. تصویری مبهم از کسی یا چیزی
Stalking is unwanted and/or repeated surveillance or contact by an individual or group toward another person. [1] Stalking behaviors are interrelated ...
To achieve something no other person or thing has achieved. رکورد زدن، به بالاترین حد یک چیزی رسیدن، سرآمد همگان شدن در زمینه ای، سر به آسمان زدن.
A boy who has grown up on a farm. type of: boy, male child. a youthful male person. پسر مزرعه ( پسری که در مزرعه بار آمده است ) .
وسیله کردن، دستمایه قرار دادن.
جرثومه فساد
جهود ( این واژه برای تحقیر به کار می رود ) .
کله خر، کله خراب، بی کله.
بندر داخلی یا بندر درون سرزمینی: به بندری گفته می شود که در آبراهه های داخلی مانند رودخانه، دریاچه یا کانال آبی قرار گرفته است که ممکن است به دریاها ...
In the place where someone lives. محله، کوی، برزن. مثال: Down our way people don't take much interest in politics. ترجمه پیشنهادی: اهالی محله ما ع ...
مخنث، مردی که در جماع ناتوان باشد و حالات زنانه داشته باشد.
به میل خود و از پیش خود و بدون دستور کار کردن، سرخود، خودمختار، مستقل، افسارگسسته، مستبد، خودرای، مهمل، خودکامه.
If something is wreathed in smoke or mist, it is surrounded by it. در احاطه دود یا غبار.