اسم - صفحه 63

جستجوی تازه
با تغییر گزینه های زیر، اسم دلخواه خود را پیدا کنید

بوذرجمهر

بزرگمهر، بسیار مهربان، نام وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی


پسر

فارسی
بوسه/buse/

لمس محبت آمیز توسط لب ها


دختر

فارسی
بویه/boye/

آرزو


دختر

فارسی
بی باک

با جرأت ( نگارش کردی


پسر

کردی
بی نور

دیدنی ( نگارش کردی


دختر

کردی
بی کس

تنها و بدون حامی ( نگارش کردی


پسر

کردی
بیدار/bidār/

کسی که در خواب نباشد، ( مجاز ) آگاه و هوشیار، ویژگی آن که در خواب نیست، ( به مجاز ) آگاه، هوشیار، آ ...


پسر

فارسی
بیدل/bi del/

دل داده، عاشق، بی صبر و قرار، ( اَعلام ) ) ابوالمعالی میرزا عبدالقادر ابن عبدالخالق شاعر پارسی گوی ...


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
بیرون

پرنده ای که محل زندگی ندارد ( نگارش کردی


دختر

کردی
بیزار

کسی که ‏از اعمال زشت پرهیز کند ( نگارش کردی


پسر

کردی
بیشو/bisho/

بی حد، بی اندازه، بی اندازه ( نگارش کردی


دختر

کردی
بیگم/beygom/

ملکه مادر، عنوان زنان ارجمند، خانم، خاتون، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می س ...


دختر

ترکی
پاداش

جزا، اجر کار خوب، مکافات نیکی ( نگارش کردی


پسر

کردی
پارس/pars/

نام یکی از اقوام آریایی که در جنوب ایران سکونت داشتند، نام قومی از اقوام آریایی که در قسمت جنوبی ای ...


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
پارسه/pārse/

مردم پارس، پارسی در پارسی باستان به صورت پارسه نوشته می شده است و پارسی به معنای مردم پارس است، س پ ...


دختر

فارسی

تاریخی و کهن
پارسی/pārsi/

مربوط به پارس، اهل پارس، فارسی، ایرانی، منسوب به پارس ( فارس )، از مردم پارس، ساخته شده یا به عمل آ ...


دختر

فارسی

تاریخی و کهن
پالیز/pāliz/

جالیز، باغ، بوستان، گلستان، کشتزار


دختر

فارسی

طبیعت
پاک داد/pākdād/

عادل، دادگستر، اصیل، ( پاک، داد = داده، عدل، انصاف، دادگر )، دادهی پاک، پاکزاده، آنکه پدرانش از افر ...


پسر

فارسی
پاک دین/pākdin/

صاحب دین پاک، درست دین، راست دین، ( در قدیم ) ( به مجاز ) آن که در باور و اعتقادش استوار باشد، پاک ...


دختر

فارسی
پاکرای/pākrāy/

پاکیزه رای، صاحب رأی پاک، دانا، دارای عقیده و نظر پاک، ( در قدیم ) ( به مجاز ) آن که خردمندانه و د ...


پسر

فارسی
پاییز/payiz/

هنگام پاییز، برگ ریزان، مجازا دختر زیبا رو


دختر

فارسی

طبیعت
پدیدار/padidār/

نمایان، آشکار، آشکارا، ظاهر، ( در قدیم ) معلوم و مشخص


پسر

فارسی
پذیره/pazire/

پیشواز، استقبال، فرمانبرداری، قبول امر، آنچه پذیرفته شده، ( در قدیم ) استقبال کننده


دختر

فارسی
پربها/porbahā/

پرارزش، پرقیمت، گران بها، بهاور، ارزشمند، باارزش، قیمتی


دختر

فارسی
پرخیده

از لغات اساطیری است


دختر

فارسی
پرستوک/parastuk/

پرستو، ( پهلوی، parastuk ) ( = پرستو )، ( = پرستو )


دختر

پهلوی، فارسی

پرنده، طبیعت
پرسیان/parsiyān/

سیان، گیاهی است که بر درخت پیچد، عشقه، ( در گیاهی ) ( = پیچک، عشقه ) گیاهی زینتی از خانوادهی عشقه ک ...


دختر

فارسی

طبیعت
پرمان/parmān/

فرمان، امر


پسر

فارسی
پرمایه/pormāye/

از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
پرناز/par naz/

زیبا، قشنگ، مرکب از پر + ناز ( زیبا


دختر

فارسی
پرندوش/paran doš/

شب گذشته، پریشب، پرندوشین، پس پریشب


دختر

فارسی
پرهون/parhun/

هرچیز دایره مانند، هاله، خرمن ماه، طوق، گردن بند، کمربند، دایره ای که با پرگار کشیده شود، هر چیز گر ...


دختر

فارسی
پرو

پروین


دختر

فارسی
پری پیکر/pari peykar/

آنکه اندامی زیبا چون پری دارد


دختر

فارسی
پری رخسار/p.-rokhsār/

پری چهر، ( = پری چهر )


دختر

فارسی
پری وار/parivār/

پریوش، پری فش، مانند پری، زیبا، ( پری، وار ( پسوند شباهت ) )، پری گونه، پری مانند


دختر

فارسی
پریرو/p.-ru/

آنکه روی چون پری دارد، پریچهر، پری رخ، خوبرو، زیبارو، ( = پری چهر )، پری چهره


دختر

فارسی
پژوهان/pažuhān/

پژوهنده، جویان، در حال پژوهیدن و تحقیق


پسر

فارسی
پودنه/pudne/

پونه، گیاهی معطر، ( = پونه )


دختر

فارسی

طبیعت
پولک/polak/

فلس ماهی که روی بدن ماهی را پوشانده است، دایره هایی کوچک و نازک به رنگهای مختلف که برای تزیین لباس ...


دختر

فارسی
پیکان

نوک فلزی و تیزسر تیر یا نیزه


پسر

فارسی
تابش/tābeš/

تابیدن، درخشش، روشنایی و گرمی آفتاب یا آتش، فروغ، پرتو، ( اسم مصدر از تابیدن )، عمل تابیدن، شعاع ها ...


پسر

فارسی
تابناک/tābnāk/

دارای فروغ و پرتو، تابان، درخشان، جذاب، ( مجاز ) خوب و ارزشمند، جذاب و شاخص، روشن و درخشنده، ( به م ...


دختر

فارسی
تاپیک/tapik/

درخشان، تابنده، نورانی


دختر

پهلوی، اوستایی
تاج/taj/

کلاه نمادین که توسط پادشاهان و ملکه ها بر سر گذاشته میشود


دختر

فارسی
تاران/tārān/

تیره، تار، تاریک، [تار ( = تارک )، تارک سر، فرق سر، ان ( پسوند نسبت ) ]، منسوب به تار، تارک، ( به م ...


دختر

فارسی
تارک/tārak/

فرق سر، میان سر، ( مجاز ) اوج، قسمت بالا و میانیِ سر


پسر

فارسی
تافته/tāfte/

گداخته، پیچیده، درخشنده و تابناک، روشن، نوعی پارچه ابریشمی


دختر

فارسی
تبتل/tabattol/

از دنیا بریدن و به خدا پیوستن


پسر

فارسی
تجلی/tajalli/

جلوه گر شدن، هویدا شدن، نمایان شدن، پدیدار شدن، یکی از مراحل تصوف، ( عربی )، ظاهرشدن، آشکارشدن، ظاه ...


پسر

عربی

مذهبی و قرآنی
تخشا/tokhšā/

کوشنده، کوشا، ساعی، ( پهلوی، tuokhšāk ) کوشنده، سعی کننده، ( در اوستائی، thwaokhš، thwaokhša ) غیور ...


پسر

فارسی
تداعی/tadaei/

یادآوری و بخاطر آوردن در ذهن


دختر

عربی
تذرو

قرقاول


دختر

فارسی
ترسا/tarsā/

ترسنده، راهب مسیحی


پسر

فارسی
تسکین/taskin/

ساکن و آرام قرار دادن کسی را


دختر

عربی
تقدیر/taghdir/

سرنوشت


دختر، پسر

عربی
تقوا/taqvā/

ترس از خدا و اطاعت امر او، پرهیزکاری، پرهیز، پارسایی، ( عربی، تقوی ) نگه داشتن خود از گناه و اطاعت ...


دختر

عربی

مذهبی و قرآنی
تندر/tan dor/

آن که بدنی سفید و درخشان چون دُر دارد، تن ( فارسی ) + در ( عربی ) آن که بدنی سفید و درخشان چون دُر ...


دختر

فارسی، عربی
تنی/teni/

در گویش مازندران شکوفه


دختر

فارسی
توان/tavān/

نیرو، زور، قوه، قدرت، طاقت، توانایی، توانایی تحمل چیزی، توانستن، تحمل کردن چیزی


پسر

فارسی
توتک/tutak/

طوطی، نی لبک


دختر

فارسی
تور

از شخصیتهای شاهنامه، نام دومین فرزند فریدون پادشاه پیشدادی


پسر

اوستایی، پهلوی
توسن

اسب سرکش


پسر

ترکی
توفان/tufān/

جریان هوای بسیار شدید، تندباد، ( به مجاز ) غوغا، هیاهو، ( = طوفان )، جریان هوایی بسیار شدید معمولاَ ...


پسر، دختر

فارسی، آرامی

طبیعت
تولا/tavala/

دوستی، محبت و مهربانی


پسر

عربی
توکا/tukā/

پرنده ای از خانواده ی گنجشک با منقاری باریک و تنی رنگارنگ، پرنده ای از خانواده گنجشک با منقاری باری ...


دختر

فارسی، مازندرانی

پرنده، طبیعت
ریما/rima/

آهو، نام حیوانی است


دختر

عربی، یونانی
ریکا/rika/

محبوب، معشوق


دختر

فارسی
ریکان

نام روستایی در نزدیکی جهرم


دختر، پسر

فارسی
زاب/zab/

زو، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند طهماسب و از نسل فریدون پادشاه پیشدادی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
زادان فرخ

نام رئیس نگهبانان در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی


پسر

فارسی
زادبه/zad-beh/

آزادبه


پسر

فارسی
زادفرخ/zād farrox/

فرخ زاد، از شخصیتهای شاهنامه، ( اَعلام ) نام یکی از ایرانیان اصیل ( باستان ) است و نیز نام میرآخورِ ...


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
زادک

نام روستایی در نزدیکی قوچان


دختر، پسر

فارسی
زانا/zana/

دانا، باهوش، کسی که در مورد همه چیز آگاهی دارد، دانشمند


پسر

کردی
زاور/zāve (a) r/

دلیری و یارایی، جرئت، ظاهراً از برخاسته های فرقه آذر کیوان است و معنای متعددی برای آن آورده اند از ...


پسر

فارسی، کردی
زراتشت

زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی


پسر

فارسی
زراسپ/zarasp/

( در اعلام ) نام پسر طوس بن نوذر است و او داماد کیکاووس بوده، از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری ایران ...


پسر

فارسی
زردهشت

زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی


پسر

فارسی
زرنگار/zar negār/

دارای نقش هایی از طلا، آنچه در آن زر به کار رفته است


پسر

فارسی
زرنوش/zar nuš/

زر و طلای جاوید، ( زر، نوش = جاوید، جاویدان )، ( اَعلام ) نام شهری که دارا آن را بنا کرده است، ( زر ...


پسر، دختر

فارسی
زروان داد

مرکب از زروان ( نام ایزدی ) + داد ( داده )، نام یکی از پسران مهرنرسی، وزیر بهرام گور پادشاه ساسانی، ...


پسر

فارسی
زرکام/zar kām/

خوشبخت، خوش اقبال، ( اعلام ) نام دهی در شهرستان صومعه سرا


دختر

فارسی
زریاب/zar yāb/

یابنده ی زر، زر، آب زر، زرباف، به تعبیری یابنده ی زر، ( اَعلام ) علی ابن نافع، زریاب: [قرن هجری] مو ...


پسر

فارسی
زرین گیس

آن که موهایی به رنگ طلا دارد، نام زنی در منظومه ویس و رامین


دختر

فارسی
زرین نرگسه

ستاره های آسمان


دختر

فارسی
زرین نگار

آراسته شده با زر


دختر

فارسی
زعیم الدین

پیشوا و رهبر دین


پسر

عربی
زند/zand/

بزرگ، عظیم، ( = ژند ) شرح و بیان و گزارش، ( در ادیان ) مجموعه ی تفسیر اَوِستا به زبان فارسی میانه، ...


پسر

اوستایی
زنگو/zango/

از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، همچنین نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
زهید

بسیار متقی، کسی که از دنیا گوشه گیری می کند برای رسیدن به آخرت، شکل افراطی آن ریاضت اسلات که از نظر ...


پسر

عربی
زوپین/zopin/

نام پسر کاووس پادشاه کیانی


پسر

فارسی
زوفا/zufa/

گیاهی پایا و معطر از خانواده نعناع


دختر

عربی
زوهر/zohar/

درخشندگی


دختر

عبری
زویا/zoya/

زندگی


دختر

لاتین
زوییش/zoish/

آرزو شده


دختر

اوستایی
زکی الدین

پارسا در دین


پسر

عربی
زیب النساء

زیب ( فارسی ) + نسا ( عربی )، بهترین زنان، زیباترین زنان، نام دختر پادشاه هند که به ادبیات فارسی و ...


دختر

فارسی، عربی
زیباچهر/ziba chehr/

آن که چهره ای زیبا دارد، زیبا


دختر

فارسی
زیبارخ/ziba rokh/

آن که چهره ای زیبا دارد، زیبا


دختر

فارسی



انتخاب نوع اسم

انتخاب ریشه اسم

انتخاب گروه اسم

برچسب ها