ذوالقدر

فرهنگ اسم ها

اسم: ذوالقدر (پسر) (عربی) (تلفظ: zolqadr) (فارسی: ذوالقدر) (انگلیسی: zolghadr)
معنی: صاحب قدر، دارای حرمت و وقار، دارای قوه و طاقت، ( در قدیم ) دارای ارج و منزلت، ارجمند، ( اَعلام ) سلسله ای از فرمانروایان ترکمن [، قمری] از طایفه های اتحادیه ی قزلباش، در ناحیه ی مرعش و ملطیه در آسیای صغیر
برچسب ها: اسم، اسم با ذ، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

ذوالقدر. [ ] ( اِخ ) نام قبیله ای است و در شرح احوال تیمور گورکان نام آن قبیله آمده است. صاحب حبیب السیر در وقایع سال 803 می آورد: روز شنبه چهارم شعبان موافق اوائل ئیلان ئیل رایت مراجعت برافراشت [ تیمور از دمشق ] و در غوطه نزول اجلال اتفاق افتاده اشارت علّیه صدور یافت که منشیان آستان سلطنت آشیان باسم امیرزاده محمدسلطان که در سرحد مغولستان بود نشانی نویسند،مضمون آنکه خدایداد حسینی و بردی بیگ ساربوغا را بمحافظت آن سرحد بازداشته متوجه درگاه عالم پناه گردد که ایالت تختگاه هولاکوخان نامزد اوست و دانه خواجه بایصال آن مثال مأمور گشته موکب همایون از آنجا نهضت نمود و در اثناء راه شاهزادگان و امراء احشام ذوالقدر و تراکمه کنار آب فرات را تاخته اسب و شتر و گوسفند بی نهایت اولجه کردند. ( حبیب السیر ج 2 ص 161 س 7 و بعد آن ). و رجوع به تاریخ ادبیات براون ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 41 و 62 شود.

ذوالقدر. [ ذُل ْ ق َ دَ] ( اِخ ) یعقوب خان. از امراء عصر شاه عباس ، که در سال 999 هَ. ق. دم از خودسری و نافرمانی میزد، و در یکی از قلاع فارس متحصن شده بود در همان سال ، شاه عباس برای تسخیر استخر فارس باطناً و رفع زحمت یعقوبخان ،و در ظاهر بعنوان شکار بکرمان حرکت کرده و در آن حدود یعقوب خان را بحضور طلبید. خان که از تحصن خود بتنگ آمده بود، مصلحت در فرمانبرداری و دفع مخالفت خویش دیده. چندتن را خدمت شاه فرستاد، و پیغام داد که اگر حکومت فارس را به او کاملاً واگذار نماید از قلعه درآمده و تشرف جوید. شاه با فرستاده او اظهار شفقت ومهربانی نموده و درباره یعقوبخان التفات فرمود و او متعهد شد که خان را بحضور بیاورد، لذا فرستاده برگشته خان را راضی و مایل گردانید که تشرف حاصل کند.
خان از قلعه درآمده و آنجا را بیک هزار نفر از معتمدین خود سپرد، و با اعزاز و جلال تمام بجانب شهر روانه گردید، و در بین راه که موکب شاهی در حرکت بود تشرف یافته و مورد توجّه ظاهری گردید، ولیکن او خود را بهیچوجه گناهکار نمیشمرد، و خیالات فاسد خویش را هنوز در سر داشت ، و تا سه روز ملازم حضور بوده وبا شوکت و احتشام در دولتخانه شاهی آمد و شد مینمود، و گاهگاه از او حرفهای پوچ و بیهوده بروز میکرد. از همه بدتر اینکه قلعه را نگاهداشته و بتصرف نمیداد. علاوه بر این او مست نخوت و غرور بوده ، حتی روزی باوزیر ( اعتمادالدوله ) در خلوتخانه شاهی به تلخی و تندی رفتار نموده و حساب داد و ستد دولتی را که در آن موقع در آنجا شده بود میخواست وزیر در پاسخ چنین گفته بود: «هرگاه اشاره همایون شود در یک آن این حساب خاطرنشان تو خواهد شد» در آن روز از طرف شاه دستور داده شده بود که بی اجازه کسی را به خلوتخانه راه ندهند. یعقوب خان با این وضع کافرنعمتی و خیانت و نافرمانی ، آتش غضب شاه را درباره خود شعله ور نموده و به حسین خان قاجار که از امرای مقرب و صاحب اختیار دربار بود اشاره بقتل وی گردید. حسین خان به وی درآویخته ، اول او اندیشه شوخی کرد وبعد از آنکه تندی و دشنام حسین خان را دید بنای عجز و لابه را گذاشته ، حسین خان دست او را بسته در برابر آفتاب نگاهداشت ، در دنبال آن چندتن از مفسدین و همدستان ذوالقدر را یکی یکی بجلو آورده و بغلامان امر میشد که بَدَن آنان را پاره پاره کنند و بدنهای ایشان را برای عبرت دیگران به دار بیاویزند، از آن طرف در بیرون خلوتخانه کسی از این پیش آمد خبردار نبود، مردم چنین می اندیشیدند که شاه با خاصّان خود در خلوتخانه بساط عیش و عشرت چیده ، ولیکن هنگامی که بَدَن کشتگان را بالای دار دیدند، آن وقت فهمیدند که گزارش از چه قرار بوده ، و بحقیقت کار آگاه گردیدند. اما در آن روز یعقوب خان را نکشته و برای پُرسشهای لازمه نگاهداشتند، سپس او در سیاه چال ، یا چاهی که خود برای عدّه ای از بی گناهان کنده بود محبوس گردید، و مصداق : من حفر بئراً لأخیه فقد وقع فیه ، درباره او بعمل آمد و در این ضمن از او نوشته گرفته و بقلعه فرستادند تا معتمدین او قلعه را تسلیم دارند ولی اهل قلعه بنوشته او عمل نکرده و از تسلیم قلعه خودداری کردند، سپس چند روزی به مخالفت باقی مانده و پایداری بخرج دادند.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

زین الدین قرجه .وی نخست رئیس قبیله ای از ترکمانان بود و در سال ۷۸٠ ه. ق.ابتدا مرعش و سپس البستان را مسخر کرد و در ۷۸۷ در گذشت و او موسس سلسله ذوالقدریه ( ه.م. ) است .
صاحب قدر، دارای حرمت ووقار، دارای قوه وطاقت
۱ - توانا ۲- صاحب شان و شکت
گفتار در بیان جشن فرمودن شاه گیتی فروز در روز نوروز و توجه نمودن جهه دفع شر علائ الدوله ذوالقدر بمساعدت بخت فیروز .

فرهنگ معین

( ~. قَ ) [ ع . ] (ص مر. ) ۱ - توانا. ۲ - صاحب بزرگواری .

فرهنگ عمید

۱. صاحب قدر.
۲. دارای حرمت و وقار.
۳. دارای قوه و طاقت.

دانشنامه آزاد فارسی

ذُوالْقَدْر
از قبایل بزرگ ترک در آناتولی و ایران، ساکن نواحی مرعش، ملطیه، یوزقات و البستان در آناتولی و نواحی فارس و زنجان در ایران. گروه هایی از این قبیله در قراباغ و اطراف گنجه سکونت داشتند. این قبیله متشکل از صدها طایفه و تیره بود که فقط نام تعدادی از آن ها باقی مانده است. تعداد ذوالقدرهای مرعش و البستان را در عهد صفویه بالغ بر ۸۰هزار خانوار نوشته اند. دولت ذوالقدریۀ مرعش و البستان که از ۷۳۸ تا ۹۲۸ق دوام یافت به دست قراجه بیگ ذوالقدر تأسیس شد. آخرین سلطان ذوالقدر، علاء الدولۀ ذوالقدر بود که در جریان جنگ با قوای سلطان سلیم عثمانی کشته شد (۹۲۱ق) و برادرزاده اش علی بیگ شهسواراوغلی که در رقابت با عموی خود به دولت عثمانی پیوسته بود، از طرف سلطان سلیم به حکومت ذوالقدریه منصوب شد. سلطان سلیمان قانونی در ۹۲۷/۹۲۸ق او و همۀ پسرانش را اعدام کرد و بدین ترتیب قلمرو ذوالقدریه ضمیمۀ خاک عثمانی شد. گروهی از ذوالقدرهای شیعه در آغاز برآمدن دولت صفویه به ایران رفتند و همراه با دیگر قبایل معروف ترک اتحادیۀ قزلباش را تشکیل دادند و گروهی دیگر نیز بعد از قتل علاء الدوله و انقراض دولت مستقل ذوالقدریه به ایران مهاجرت کردند و به قزلباشان پیوستند. خوانین ذوالقدر تا عهد شاه عباس از جمله اعیان و بزرگان دولت صفوی به شمار می آمدند. بسیاری از ذوالقدران پس از مهاجرت به ایران در فارس ساکن شدند و شاه اسماعیل حکومت فارس را به خوانین ذوالقدر واگذار کرد. امارت ذوالقدران فارس تا اوایل سلطنت شاه عباس، نزدیک به یک قرن دوام داشت و پس از واگذاری امارت فارس به فرهادخان قرامانلو و سپس الله وردی خان در ۱۰۰۴ق، امارت خوانین ذوالقدر به حکومت جهرم محدود شد. در ۱۲۶۷ق، حکومت موروثی خوانین ذوالقدر جهرم لغو شد و ادارۀ آن سامان در اختیار حاکم فارس و عمال منصوب او قرار گرفت.

پیشنهاد کاربران

نام یکی از طوایف قوم لر بود
که در منابع تاریخی از آن نام برده شده
( ( الوار ذوالقدر :آلوار ذوالقدر ::لر های ذوالقدر ) )
ولی امروزه از این طایفه جز نام چیزی نمانده
ذوالقدر یک فامیلیه عربی است که به معنای دارای قدر و منزلت است

بپرس