تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

aggravate ( verb ) = بدتر کردن، وخیم تر کردن، دامن زدن به، تشدید کردن، مزید بر علت شدن/خشمگین کردن، خون کسی را به جوش آوردن، اذیت کردن، عصبانی کردن، ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٦

irritate ( verb ) = aggravate ( verb ) به معناهای : بدتر کردن، وخیم تر کردن، دامن زدن به، تشدید کردن، مزید بر علت شدن/خشمگین کردن، خون کسی را به جوش ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٠

aggravation ( noun ) = رنجش، آزار، اذیت/عامل عصبانیت، عامل تحریک، عامل تشدید examples: 1 - I've been getting a lot of aggravation at work recently. ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

irritating ( adj ) = aggravating ( adj ) به معناهای : ناراحت کننده، آزار دهنده، تشدید کننده، اعصاب خرد کن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

aggravating ( adj ) = ناراحت کننده، آزار دهنده، تشدید کننده، اعصاب خرد کن، تو مخی مترادف است با کلمه : irritating ( adj ) examples: 1 - The aggra ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

tangibility ( noun ) = لمس پذیری، واقعیت، حقیقت، محسوسیت، محسوس بودن، وضوح ، حس Definition = ارتباط با حس لامسه یا قابل درک شدن با حس لامسه/حالت آسا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

tangibly ( adv ) = به طور ملموس، به طور عینی، به طور قابل لمس، به طور مشهود، به طور حقیقی، به صورت واضح ، به شکلی عیان، به طور محسوس؛به طور مشخص exa ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

tangible ( adj ) = قابل لمس، ملموس، محسوس/بارز، واقعی، عیان، عینی، موثق، انضمامی، مجسم/مادی/روشن و واضح، حقیقی مترادف است با کلمه : concrete ( adj ) ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

concrete ( adj ) = tangible ( adj ) به معناهای: قابل لمس، ملموس، محسوس، مجسم/بارز، واقعی، عیان، عینی، موثق/مادی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

synthetic ( adj ) = ترکیبی، سنتزی، شیمی، مصنوعی، تلفیقی/نحوی، صرفی/دست ساز / ساختگی، کذب، تقلبی، نمادین/بدل، بدلیجات synthetic fibres = الیاف مصنوع ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

synthetically = از نظر نحوی ( در قواعد و دستور زبان ) ، به طور مصنوعی، مصنوعاً، به لحاظ ترکیبی، به لحاظ دستورالعمل ( در کامپیوتر ) ، طبق قواعد صرف ون ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

combination ( noun ) = synthesis ( noun ) به معناهای: تلفیق، ترکیب، آمیزه، اختلاط، آمیزش، ادغام

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

synthesis ( noun ) = تلفیق، ترکیب، آمیزه، اختلاط، آمیزش، ادغام/سنتز ( شیمیایی ) /تولید ماده مصنوعی، ترکیب مصنوعی/ مترادف است با کلمه : combination ( ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

معنی دیگر : به چیزی اشاره داشتن examples: 1 - I think this painting symbolizes the universal themes of humanity. من فکر می کنم این نقاشی نمادی از ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

symbolic ( adj ) = نمادین، سمبولیک، نماد، نشانه، نمونه، مظهر، نمایانگر examples: 1 - He shook his fist in a symbolic gesture of defiance. او مشتش ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

symbolically ( adv ) = به طور مثال، به صورت نمادین، به صورت سمبلیک، از روی ظاهر و نشانه، به طور نمونه، به شخصه ( به خودی خودش ) ، به طور ظاهری Defin ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

Mark ( noun ) = symbol ( noun ) به معناهای : سمبل، نشانه، نماد، مظهر/رمز/علامت

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

symbol ( noun ) = سمبل، نشانه، نماد، مظهر/رمز/علامت مترادف است با کلمه : Mark ( noun ) Examples: 1 - An olive branch is a symbol of peace. شاخه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

sustenance ( noun ) = نگهداری، ماندگاری، بقاء، استمرار، تداوم/امرار معاش، معیشت، ارتزاق/حمایت، مدد، یاری/تغذیه، خوراک، مواد غذایی، ارزش غذایی، غذا، ر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

1 - وسیله حمایت، نگهداری یا امرار معاش: الف: زندگی. ب: غذا، آذوقه نیز: تغذیه. 2عمل نگهدارنده: الف ) حالت تداوم. ب: امرار معاش یا تأمین مایحتاج زندگ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٦

sustain ( verb ) = متحمل شدن، چیزی را تجربه کردن، رنج بردن، دستخوش چیزی شدن/نگه داشتن، حفظ کردن، ادامه دادن، استمرار بخشیدن، تداوم بخشیدن، تقویت کردن ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

sustained ( adj ) = مداوم، پی در پی، مکرر، پیاپی، پایدار/مصمم، مستمر مترادف با کلمه : consistent ( adj ) sustained commitment/effort/success = ( ت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

consistent ( adj ) = sustained ( adj ) به معناهای : مداوم، پی در پی، مکرر، پیاپی، پایدار/مصمم، مستمر

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

supposition ( noun ) = حدس، فرض، تصور/فرضیه، گمان، ظن examples: 1 - there is a widespread supposition that he is dead. گمان گسترده ای ( فرضیه شای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

suppose ( verb ) = فرض کردن، تصور کردن، گمان کردن، انگاشتن، پنداشتن، انتظار چیزی را داشتن، به ذهن خطور کردن، حدس زدن، فکر کردن/در جملات که حالات امری ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

supposed ( adj ) = به اصطلاح، فرضی، گمانی، انگاشتی، مفروض، تصور شده ، احتمالی، ظاهری /ادعا شده a supposed genius = یک به اصطلاح نابغه examples: ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

شاهد عینی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

انتظار میرود، قرار بود که، قرار است

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٥

supposed to be = قرار است، قرار بود که examples: 1 - The children are supposed to be at school by 8. 45 a. m. بچه ها قرار است تا ساعت 8. 45 در مد ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٣

supposedly ( adv ) = از قرار معلوم، اینطور که پیداست، آن طور که گفته می شود، گویا، فرضاً، ظاهراً، به قول معروف / ناسلامتی مترادف است با کلمه : presu ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

معانی: کشیدن بر روی چیزی، از روی عکس کشیدن، کپی کردن از روی چیزی تعاریف: 1 - برای کپی کردن یک تصویر با کشیدن روی یک کاغذ شفاف یا نیمه شفاف که در با ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٨

reflect ( verb ) = منعکس کردن، انعکاس یافتن، بازتاب دادن/نشان دادن، حاکی از چیزی بودن، بیانگر چیزی بودن/تامل کردن، تعمق کردن، خوب بررسی کردن، عمیق فک ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

reflected ( adj ) = منعکس شده، بازتابیده شده، انعکاسی/معکوس، غیر مستقیم/نشان دهنده reflected light = نور مستقیم ( در صنعت هنر و سینما ) reflected p ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

تعریف: احترام یا تحسینی که شخص به خاطر کاری که شخص دیگری انجام داده به دست می آورد. ( افتخاری که با تلاش و زحمت دیگران کسب می شود ) معنی: نردبان تر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

reflection ( noun ) = تصویر، عکس/بازتاب، انعکاس، پیامد، عکس العمل/نشانه، نماد، مظهر/تامل، تفکر، اندیشه، تعمق/نظر، شرح، توصیف مترادف است با کلمه : im ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

image ( noun ) = reflection ( noun ) به معناهای : تصویر، عکس، بازتاب، انعکاس/نماد، مظهر

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

profusely ( adv ) = به طور فراوان، بیش از حد، بسیار زیاد، به شدت، به وفور ، به مقدار زیاد، به گونه ای افراطی examples: 1 - She apologized/thanked u ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

کتاب کمیک، کتابی با قالب های تصویری فراوان، کتاب مصور ( کتاب مصور به آن دسته از کتاب ها گفته می شود که به کمک تصویر، گاهی همراه با متنی اندک و گاهی ب ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

profuseness ( noun ) = فراوانی، وفور، شدت، زیادی، انبوهی، کثرت/گزافه گویی، پرچونگی/عظمت، بزرگی/ افراط، زیاده روی، ولخرجی examples: 1 - Since its fo ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

profuse ( adj ) = زیاد، فراوان، وافر، بی حد و حصر، مفرط مترادف است با کلمه : abundant ( adj ) profuse apologies = عذرخواهی فراوان profuse bleedin ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

abundant ( adj ) = profuse ( adj ) به معناهای : زیاد، فراوان، وافر، بی حد و حصر، مفرط

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٠

oddity ( noun ) = عجیب و غریبی، غرابت، غیرمعمول، نامتعارف/آدم عجیب و غریب، چیز عجیب و غریب، رفتار عجیب، فرد نابهنجار/ examples: 1 - Even today a ma ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

oddly ( adv ) = به طرز عجیب، به طور غیر عادی، به گونه ای نامأنوس، به گونه ای نا متعارف/به شکلی غافلگیر کننده، به طور غیر منتظره ، به گونه ای تعجب آور ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

strangely ( adv ) = oddly ( adv ) به معناهای : به طرز عجیب، به طور غیر عادی، به گونه ای نامأنوس، به گونه ای نا متعارف

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

odd ( adj ) = عجیب و غریب، نامتعارف، نامتداول، ناماأنوس، غیر عادی، عجیب، غیرمنتظره/فَرد، خرده، اندی ( در مورد اعداد ) /اضافی، مابقی، باقیمانده، مانده ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

strange ( adj ) = odd ( adj ) به معناهای : عجیب و غریب، غیر عادی، نامأنوس، نامتداول، غیرمتعارف

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

motivational ( adj ) = انگیزشی، محرک، تشویقی، ترغیب کننده، تشویق کننده examples: 1 - To speaker gave a motivational speech that inspired everyone i ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

motivated ( adj ) = تحریک شده، برانگیخته، با انگیزه a very motivated student = دانش آموز بسیار با انگیزه Revenge - motivated murder = قتل با انگیزه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

motivation ( noun ) = انگیزه، انگیزش، محرک/دلیل، هدف examples: 1 - He's a bright enough student - he just lacks motivation. او به اندازه کافی دانش ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

encourage ( verb ) = motivate ( verb ) به معناهای : ترغیب کردن، تشویق کردن، انگیزه دادن، برانگیختن، الهام بخشیدن، علاقه مند کردن، سر ذوق آوردن