پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٥,٣٣٦)

بازدید
١٨,٠٣٦
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: که در پی آن / و سپس / که باعث شد / که منجر شد به در زبان محاوره ای: بعدش، همون موقع، که باعث شد، که در نتیجه ش _________________ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: ثبت کردن در صورت جلسه / یادداشت رسمی کردن / مکتوب کردن در گزارش اداری در زبان محاوره ای: تو گزارش نوشت، یادداشت کرد، رسمی اش کرد، ...

پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: حقوق بین الملل رایج / قوانین بین المللی حاکم / اصول حقوقی غالب در سطح جهانی در زبان محاوره ای: قانون بین المللی که اون موقع معتبر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: تبدیل کردن / تغییر وضعیت دادن / تغییر مالکیت دادن در زبان محاوره ای: کردنش مال خودشون، تبدیلش کردن به قلمرو خودشون، مصادره اش کردن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

/kɒnˌst�n. tɪˈnoʊ. pəl/ کانستانتینوپِل 🔸 معادل فارسی: قسطنطنیه / استانبولِ تاریخی در زبان محاوره ای: شهر قدیمی استانبول، پایتخت امپراتوری روم شرقی

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

اَدمرالتی ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: اداره ی نیروی دریایی بریتانیا / وزارت دریاداری / فرماندهی دریایی در زبان محاو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کانتینجِنسی پِلَن ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: برنامه اضطراری / طرح جایگزین / برنامه آمادگی در شرایط بحرانی در زبان ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دستور ثابت / دستور از پیش تعیین شده / دستور مداوم در زبان محاوره ای: دستور همیشگی، پرداخت خودکار، قانون ثابت، دستور از قبل تنظیم ش ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مَریتال بِهِیویِر ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: رفتار زناشویی / شیوه تعامل زوجین / رفتارهای مرتبط با زندگی مشترک در ز ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تنها گذاشته شدن در موقعیتی سخت، بدون کمک یا راه فرار معادل های رایج: تنها ماندن، رهای تنها، در تنگنا رها شدن 🔸 تعریف ها: - این ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: نادیده گرفتن، نرفتن به قرار یا مکانی، پشت گوش انداختن، قهر کردن یا ول کردن کسی 🔸 تعریف ها: 1. به معنای �نادیده گرفتن� یا �بی اعتن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔹 معادل های فارسی: 1. ارتباطی: در هوا ماندن 2. روانشناسی: تعلیق هیجانی 3. رسانه ای: پایان باز 🔸 تعریف ها: 1. ( روانشناسی ارتباطات - ۲۰۲۰ ) : ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ۱. ادبی: شادی آفرین ۲. نمایشی: مسخره باز حرفه ای ۳. فلسفی: آفریننده طنز وجودی ________________________________________ 🔸 تعریف ها: ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ۱. فرهنگی: طنز ویرانگر ۲. اجتماعی: شورش خنده دار ۳. رسانه ای: کمدی ساختارشکن ________________________________________ 🔸 تعریف ها: ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بافومِت ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: ۱. تاریخی: بت مورد ادعای شوالیه های معبد ۲. علوم خفیه: نماد وحدت اضداد ۳. پاپ کالچ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ۱. دینی: سرکرده شیاطین / اِبلیس ۲. فولکلور: موجود مکار و فریبنده ۳. ادبیات: نماد نافرمانی از نظام کیهانی __________________________ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اَبَدُن ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: ۱. دینی: فرشته هلاکت / ژرفای نابودی ۲. عرفانی: دروازه جهان زیرین ۳. پاپ کالچر: هیو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

ساکیوبَس ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: ۱. اساطیری: دیو شبانه مؤنث / پری خواب آور ۲. روانشناسی: تجسم امیال سرکوب شده ۳. پ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اینکیوبَس ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: ۱. اساطیری: دیو شبانه / جن خواب آور ۲. روانشناسی: کابوس جنسی ۳. موسیقی: گروه آلت ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فیند ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: ۱. رسمی: شیطان / جن ۲. عامیانه: معتاد پروپاقرص / دیوانه ی چیزی ۳. گیمینگ: هیولای سطح ...

پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: پرتنش مثل فنر فشرده / آماده انفجار / در آستانه ترکش در زبان محاوره ای: مثل بمب ساعتی / نوک مو کشیده / رگ های گردن برآمده ____________ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** عصبی و ازهم پاشیده / فردی با اعصاب خرد / کسی که از استرس یا فشار روانی به هم ریخته است در زبان محاوره ای: یه نفر که رو اعصابشه، ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 **معادل فارسی:** سوزاندن سطحی / زرد و خشک کردن / سوختگی سطحی دادن در زبان محاوره ای: یه کم سوزوندن، آفتاب زدن، یا چیزی رو حرارت دادن تا سطحش بسوز ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** بدون شعله سوختن / دود کردن / زیر خاکستر شعله ور بودن / ( استعاری ) احساسات فروخورده داشتن در زبان محاوره ای: آتیش زیر خاکستر بود ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** آتش سوزی عظیم / جهنم / دوزخ / شعله های سوزان در زبان محاوره ای: جهنم واقعی، آتیش به پا شده، وضعیت داغون و سوزان - - - 🔸 **ت ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 تعریف ها: 1. ( حقوقی – رسمی ) : مطابق قانون یا مقررات؛ چیزی که قانون آن را می پذیرد. مثال: They run a legitimate business. آن ها کسب وکار قانون ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

### 🔸 معادل فارسی: طلاق در سنین بالا / طلاق سالمندی / جدایی زوج های میان سال یا مسن در زبان محاوره ای: طلاق بعد از پنجاه سالگی، جدایی پیرها، طلاق ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

### 🔸 معادل فارسی در این بافت: 1. قلیان ساده / قلیان سنتی 2. صدای قل قل / همهمه / غوغا در زبان محاوره ای: قلیون / قل قل / سر و صدا / شلوغ کاری ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

استاره دِسای سیس - - - 🔸 **معادل فارسی:** اصل تبعیت از سوابق قضایی / پایبندی به رویه ی قضایی در زبان محاوره ای: قاضی طبق حکم های قبلی تصمیم م ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زِنوکرایم - - - 🔸 **معادل فارسی در این بافت:** جرم منتسب به بیگانگان / جرم اتباع خارجی / جرم مهاجران در زبان محاوره ای: جرم غریبه ها، جرم مها ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبجِرگِیت 🔸 **معادل فارسی:** سرزنش کردن / به شدت انتقاد کردن / با خشم نکوهش کردن در زبان محاوره ای: دعوا کردن، توپیدن، حسابی گرفتن، آتیش گرفتن سر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی در این بافت:** نقش مؤثر / نقش تعیین کننده / نقش ملموس و واقعی در زبان محاوره ای: نقش جدی، نقش حسابی، تأثیر واقعی داشتن - - - ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔸 **معادل فارسی در این بافت:** جای دادن / امکان پذیرش داشتن / ظرفیت داشتن برای نگهداری در زبان محاوره ای: جا داشتن براش، توان نگه داریش رو داشتن، ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 **معادل فارسی در این بافت:** نصب کردن / سوار کردن / مجهز کردن / بالا رفتن - - - 🔸 **تعریف ها و مثال های مستقل:** 1. ( نظامی – تجهیزاتی ) : ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 **معادل فارسی:** تصویر فرعی / قاب کوچک / عکس درج شده / تصویر جانبی - - - 🔸 **تعریف ها در این کانتکست:** 1. ( رسانه ای – تصویری ) : تصویر ک ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی در این بافت:** طفره رفتن / دوپهلو حرف زدن / از زیر بار پاسخ گویی در رفتن / محافظه کاری کردن در زبان محاوره ای: حرفو می پیچونه، خو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی:** به طور دائمی / همیشگی / پیوسته / بی وقفه در زبان محاوره ای: همیشه، مدام، هی، بی وقفه، یه ریز - - - 🔸 **تعریف ها:** 1. ( ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی در این بافت:** نام نویسی کردن برای رقابت / اعلام آمادگی برای انتخاب / وارد چرخه ی بررسی شدن در زبان محاوره ای: خودتو گذاشتی تو لی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 **معادل فارسی در این بافت:** رنگ وبوی شخصیتی / شور و حال / جذابیت فردی / روحیه ی پرشور و خلاق - - - 🔸 **تعریف ها در این کانتکست:** 1. ( است ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: جون کندن / بی وقفه کار کردن / با تمام توان تلاش کردن در زبان محاوره ای: تا تهش کار کردن، له شدن از کار، جونتو گذاشتن، سگ دو زدن _ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: جون کندن / بی وقفه کار کردن / با تمام توان تلاش کردن در زبان محاوره ای: تا تهش کار کردن، جونتو گذاشتن، بی نفس کار کردن، له شدن از ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: با زحمت تلاش کردن برای رسیدن به چیزی / خود را به سختی انداختن برای هدفی در زبان محاوره ای: جون می کَنه براش، زور می زنه واسش، با ف ...

پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: همه چیزتو بذار وسط / تمام توانتو خرج کن / چیزی نگه ندار / با تمام وجود بجنگ در زبان محاوره ای: تا تهش برو، کم نذار، همه چی رو بریز ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: هدف های خیلی بزرگ داشتن / بلندپروازی کردن / دنبال آرزوهای بزرگ رفتن در زبان محاوره ای: بزن به هدفای گنده، رویاپردازی کن، کوچیک فکر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: در جهتِ چیزی تلاش کردن / برای رسیدن به هدفی کار کردن / قدم به قدم نزدیک شدن در زبان محاوره ای: دارم روش کار می کنم، دارم بهش نزدیک ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: بی ربط / نامربوط / خارج از بحث / بی اهمیت در این زمینه در زبان محاوره ای: ربطی نداره، به موضوع نمی خوره، مهم نیست الآن، خارج از بح ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: کنار گود نشستن / تماشاگر بودن / وارد عمل نشدن / بی تفاوت ماندن در زبان محاوره ای: فقط نشسته نگاه می کنه، خودش رو کنار کشیده، تو با ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: آهنربای پول / جذب کننده ی ثروت / کسی که پول به سمتش کشیده می شه در زبان محاوره ای: پول جذب کن، پول دُرآر، اون که پول خودش میاد سمت ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔸 معادل فارسی: داد زدن / صدا زدن / فریاد / ندا / تماس گرفتن ( در زبان عامیانه ) در زبان محاوره ای: یه داد بزن، صدام کن، یه ندا بده، یه پیام بنداز ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: با در نظر گرفتن این موضوع / با توجه به این نکته / بر همین اساس در زبان محاوره ای: اگه اینو در نظر بگیریم، حالا با این حساب، خب با ...