پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٤,٢٨٤)
🔸 معادل فارسی: کارمند اداری / کارمند روزمره / کارمند ۹ تا ۵ در زبان محاوره ای: اونایی که صبح تا عصر پشت میز کارن، کارمند معمولی، آدم اداره ای، از ...
🔸 معادل فارسی: سراشیبی خطرناک / مسیر لغزنده / سراشیبی سقوط در زبان محاوره ای: اگه پا بذاری توش، دیگه نمی تونی جلوشو بگیری؛ یه قدم اشتباه، همه چی ...
کام پَتری اِت ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: هم وطن / هم میهن / هم کشوری در زبان محاوره ای: بچه ی کشور خودمون، هم وطن ...
🔸 معادل فارسی: داداش / رفیق / برو / رفیق فاب / هم پای در زبان محاوره ای: داداش، رفیق جون جون، پایه ای، هواتو دارم، رفیق قدیمی __________________ ...
🔸 معادل فارسی: خیلی وقته با هم ایم / سابقه ی طولانی داشتن / از قدیم با هم بودن در زبان محاوره ای: ما از اون قدیمیا با هم ایم، رفیق قدیمی ان، از ب ...
🔸 معادل فارسی: رفیق / هم پای / هم کار / یار / رفیق خاکی در زبان محاوره ای: داداش، رفیق قدیمی، هم پای، اون که همیشه پایه ست، رفیق جون جون _______ ...
🔸 معادل فارسی: نزدیک شدن / فرا رسیدن / نزدیک آمدن در زبان محاوره ای: داره نزدیک می شه، وقتشه، داره می رسه، کم کم داره میاد _____________________ ...
🔸 معادل فارسی: به پایان رساندن / نتیجه گیری کردن / تصمیم گرفتن / توافق کردن در زبان محاوره ای: تمومش کرد، جمع بندی کرد، به نتیجه رسید، توافق کردن ...
🔸 معادل فارسی: بسته / در خود / گارد گرفته / بسته ی احساسی در زبان محاوره ای: تو خودش ه، دلش قفل شده، حرف نمی زنه، نمی ذاره کسی بهش نزدیک شه، گارد ...
🔸 معادل فارسی: خیلی صمیمی / رازدار هم / رفیق گرمابه و گلستان در زبان محاوره ای: مثل دوتا دزد با هم ان، همه چی رو به هم می گن، خیلی با هم جور شدن ...
🔸 معادل فارسی: مثل سایه دنبال هم بودن / همیشه با هم بودن / چسبیده به هم در زبان محاوره ای: همه جا با هم ان، از هم جدا نمی شن، مثل دوقلوها، یه لحظ ...
کانفیدانت ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: محرم راز / دوست صمیمی / هم دل / رازدار در زبان محاوره ای: اون کسی که همه چی ر ...
کان فرِر ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: هم صنف / هم کار / هم پیشه / هم قطار در زبان محاوره ای: رفیق کاری، هم حرفه ای، ...
🔸 معادل فارسی: صمیمی / رفیق مآب / خودمانی / گرم و دوستانه در زبان محاوره ای: رفیق بازی، با هم حال می کنن، خیلی با هم جور شدن، مثل دوتا رفیق قدیمی ...
🔸 معادل فارسی: آرایش مو / مدل مو / حالت مو در زبان محاوره ای: مدل مو، موهاشو چه خوشگل درست کرده، اون شینیون خاص، اون حالت مو باحال _____________ ...
واژه "وات" در زمین شناسی و گویش محلی به معنای یک پایاب در یک رودخانه است. یعنی جایی که آب رودخانه به آرامی جریان دارد و معمولاً بخش پایانی رود است که ...
پلاکت غنی شده پلاسمایی ( Platelet - rich plasma یا PRP ) یک نوع درمان پزشکی است که از خون خود فرد استخراج می شود. این درمان شامل غلظت بالایی از پلاکت ...
پلاکت غنی شده پلاسمایی ( Platelet - rich plasma یا PRP ) یک نوع درمان پزشکی است که از خون خود فرد استخراج می شود. این درمان شامل غلظت بالایی از پلاکت ...
🔸 معادل فارسی: ورق زدن / سریع نگاه انداختن / مرور سطحی در زبان محاوره ای: یه نگاهی انداخت، سرسری ورق زد، فقط رد شد ازش، یه دور زد رو مطالب _____ ...
ای دال گو ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: نجیب زاده ی اسپانیایی / اشراف زاده ی بی زمین / طبقه ی پایین تر اشراف در زبان م ...
🔸 معادل فارسی: طبقه ی اشراف / خاندان های نجیب زاده / اشرافیت شهری در زبان محاوره ای: اونایی که تو شهر رئیس ان، خاندان های باکلاس، اشراف قدیمی، کل ...
🔸 معادل فارسی: اشراف زادگی / طبقه ی اشراف / مقام اشرافی / عنوان نجیب زادگی در زبان محاوره ای: طبقه ی بالا، خاندان سلطنتی، لُردها و بارون ها، اونا ...
🔸 معادل فارسی: نوازش کردن بیش از حد / لوس کردن / ناز کشیدن / زیادی مراقبت کردن در زبان محاوره ای: زیادی نازشو می کشه، لوسش کرده، هی قربون صدقه ش ...
در طراحی وب و رابط کاربری ( UI/UX ) ، واژه **placeholder** به معنی یک عنصر بصری موقت یا محتوای موقتی است که نشان می دهد در جای خاصی محتوای نهایی یا ا ...
🔸 معادل فارسی: پرمایه / غنی / قوی / پرحجم در زبان محاوره ای: جون دار، حسابی، پرمزه، سنگین، قوی، پر و پیمون _____________________________________ ...
🔸 معادل فارسی: اساسی / واقعی / محتوایی / ماهوی در زبان محاوره ای: واقعیه، پایه داره، حرف حسابه، از اون حرفاست که ته داره _______________________ ...
🔸 معادل فارسی: غیرقابل جبران / نابخشودنی / اصلاح ناپذیر / بی ارزش برای بازخرید در زبان محاوره ای: هیچ جوره درست نمی شه، دیگه نمی شه جبرانش کرد، ق ...
🔸 معادل فارسی: گسترده / عمیق اثر / فراگیر / دامنه دار در زبان محاوره ای: خیلی تأثیر داره، همه جا رو می گیره، پیامدش بزرگه، از این تصمیم خیلی چیزا ...
🔸 معادل فارسی: نافذ / عمیق / تیز و دقیق در زبان محاوره ای: تیزبین، خیلی دقیق، حرفش می ره تو عمق ________________________________________ 🔸 تع ...
🔸 معادل فارسی: راه حل موقتی / جایگزین موقت / تدبیر اضطراری در زبان محاوره ای: یه چیزی دم دستی، وصله پینه، راه حل موقتی، فعلاً با این سر کن _____ ...
🔸 معادل فارسی: چسب زخم / راه حل موقتی / درمان سطحی در زبان محاوره ای: چسب زخم، وصله پینه، راه حل دم دستی، یه چیزی زودبندیش کن __________________ ...
🔸 معادل فارسی: نوشتن کامل / با جزئیات نوشتن / تمام و کمال نوشتن در زبان محاوره ای: همه شو بنویس، کامل بنویس، سرسری ننویس، دقیق بنویس ___________ ...
🔸 معادل فارسی: غیرقابل انجام / ممنوع / شکست خورده / بی نتیجه در زبان محاوره ای: نشدنیه، نمی گیره، بی خیاله، جواب نمی ده، نمی شه رفت سراغش ______ ...
🔸 معادل فارسی: راستشو می گم / جدی می گم / بدون شوخی / قسم می خورم در زبان محاوره ای: دروغ نمی گم، جدی می گم، قسم، باور کن، راستشو دارم می گم ___ ...
🔸 معادل فارسی: خودتو وفق بده / هماهنگ شو / بفهم قضیه چیه / از قافله عقب نمون در زبان محاوره ای: بجنب دیگه، بفهم چی به چیه، با جریان راه بیا، خودت ...
🔸 معادل فارسی: خفه شو / بس کن غر زدن / دیگه حرف نزن در زبان محاوره ای: بسه دیگه، ناله نکن، زر نزن، صداتو ببند، دیگه حرف نزن ____________________ ...
🔸 معادل فارسی: فشار آوردن / تمرکز کردن / زور زدن / با قدرت پیش رفتن در زبان محاوره ای: زور بزن، فشار بیار، جدی بگیر، با قدرت برو جلو، تمرکز کن _ ...
🔸 معادل فارسی: فرصت را غنیمت شمار / از لحظه استفاده کن / امروز را دریاب در زبان محاوره ای: بچسب به لحظه، وقتو تلف نکن، حالا وقتشه، از همین الآن ش ...
🔸 معادل فارسی: مرد باش / خودتو جمع وجور کن / قوی باش / مسئولیت بپذیر در زبان محاوره ای: نامرد نباش، خودتو جمع کن، ناله نکن، مردونه رفتار کن، دیگه ...
🔸 معادل فارسی: ساکت شو / آروم باش / صداتو بیار پایین در زبان محاوره ای: خفه شو، یواش تر حرف بزن، دیگه نزن حرف، آروم بگیر، صداتو کم کن __________ ...
🔸 معادل فارسی: عقب نشینی کردن / دست برداشتن / فاصله گرفتن در زبان محاوره ای: بکش عقب، دست بردار، بی خیال شو، ولم کن، دیگه نزدیک نشو ____________ ...
ABC ( اسم – عامیانه، طنزآمیز، استعاری – جنوب شرق آسیا، به ویژه سنگاپور و مالزی ) 🔸 معادل فارسی: خوراک نیم خورده / مونده / دست خورده / کهنه شده در ...
🔸 معادل فارسی: جرقه ی ذهنی / ایده ی ناگهانی / موج مغزی ( در معنای علمی ) در زبان محاوره ای: یه هو یه فکری به ذهنم رسید، یه جرقه زد، یه ایده ی ناب ...
🔸 معادل فارسی: باهوش نما / زرنگ باز / آدمی که زیادی خودش رو دانا نشون می ده در زبان محاوره ای: خودشو خیلی عاقل نشون می ده، زیادی ادعای فهم داره، ...
🔸 معادل فارسی: ارسال کردن / اعزام شدن / فرستادن به محل دیگر در زبان محاوره ای: فرستادنش رفت، اعزام شد، بارو فرستادن، رفت مأموریت، راهی شد ______ ...
🔸 معادل فارسی: تقسیم کردن / پخش کردن / سهم دادن در زبان محاوره ای: تقسیم کرد، به هرکی یه چیزی داد، پخش کرد بین جمع، سهم بندی کرد _______________ ...
________________________________________ 🔸 معادل فارسی: بخشیدن / لو دادن / فاش کردن / هدیه دادن در زبان محاوره ای: داد رفت، بخشید، لو داد، لو رف ...
/doʊl aʊt/ دول آوت ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: پخش کردن / بخشیدن / دادن ( به صورت محدود یا کنترل شده ) در زبان محاو ...
🔸 معادل فارسی: اعمال کردن / تحمیل کردن / روا داشتن ( مجازات، درد، تنبیه ) در زبان محاوره ای: مجازات کرد، حال گیری کرد، تنبیه سنگین داد، تاوانشو د ...
بانی اَند کلاید ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: بانی و کلاید / زوج خلافکار / عاشق های قانون گریز در زبان محاوره ای: یه ...