penetrating

/ˈpenəˌtretɪŋ//ˈpenɪtreɪtɪŋ/

معنی: نافذ، رسوخ کننده
معانی دیگر: تراسهشگر، خلشگر، (بو) تند، (صدا) رسا، تیز، پر ذکاوت، ذکی، با هوش، هوشمندانه، زیرکانه، رسو  کننده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: penetratingly (adv.)
(1) تعریف: able to penetrate, or seeming to do so; piercing.
مترادف: biting, piercing, pungent, sharp, stabbing
مشابه: acute, clarion, cutting, earsplitting, poignant, pointed, profound, scathing, shrill, stinging

- The jacket was little help against the penetrating cold.
[ترجمه گوگل] ژاکت کمک کمی در برابر سرمای نافذ بود
[ترجمه ترگمان] در مقابل سرمای penetrating، ژاکت کمی به او کمک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We heard a penetrating scream.
[ترجمه سپیده] یک جیغ رسا شنیدیم
|
[ترجمه robert] صدای جیغ کر کننده شنیدیم.
|
[ترجمه گوگل] صدای فریاد نافذی شنیدیم
[ترجمه ترگمان] صدای جیغ penetrating را شنیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She fixed me with a penetrating stare.
[ترجمه گوگل] او با نگاهی نافذ مرا ثابت کرد
[ترجمه ترگمان] با نگاهی نافذ به من خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: keenly discerning; sharply perceptive.
مترادف: biting, incisive, mordant, piercing, pungent, searching, sharp-witted, trenchant
مشابه: acute, keen, perceptive, pointed, profound, sharp

- The author has a penetrating mind.
[ترجمه گوگل] نویسنده ذهنی نافذ دارد
[ترجمه ترگمان] نویسنده ذهن نافذ دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a penetrating oil
روغن رسوخ کننده

2. a penetrating sound
یک صدای تیز

3. his penetrating thoughts
افکار هوشمندانه ی او

4. the penetrating eyes of my grandmother, fatemeh khanom
چشمان نافذ مادر بزرگم فاطمه خانم

5. the penetrating smell of fried onions
بوی تند پیاز سرخ کرده

6. Mary heard the penetrating bell of an ambulance.
[ترجمه گوگل]مریم صدای نافذ آمبولانس را شنید
[ترجمه ترگمان]مری صدای نافذ آمبولانس را شنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. These new ideas are penetrating into the minds of the younger generation.
[ترجمه گوگل]این ایده های جدید در ذهن نسل جوان نفوذ می کند
[ترجمه ترگمان]این ایده های جدید در ذهن نسل جوان نفوذ می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He gave her a penetrating stare.
[ترجمه گوگل]نگاهی نافذ به او انداخت
[ترجمه ترگمان]نگاهی نافذ به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He had an extraordinarily penetrating gaze.
[ترجمه گوگل]نگاهی فوق العاده نافذ داشت
[ترجمه ترگمان]نگاهش نافذ و نافذ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Tiles stop moisture penetrating your walls.
[ترجمه گوگل]کاشی ها مانع از نفوذ رطوبت به دیوارهای شما می شوند
[ترجمه ترگمان]رطوبت مانع از نفوذ رطوبت به دیواره ای شما می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her voice was shrill and penetrating.
[ترجمه گوگل]صدایش تیز و نافذ بود
[ترجمه ترگمان]صدایش تیز و نافذ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The man in the black overcoat shot a penetrating look at the other man.
[ترجمه گوگل]مرد مانتو مشکی نگاهی نافذ به مرد دیگر انداخت
[ترجمه ترگمان]مرد شنل سیاه با نگاهی نافذ به مرد دیگر نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I recognized him by his raucous, penetrating laugh.
[ترجمه گوگل]من او را از خنده ی تند و نافذش شناختم
[ترجمه ترگمان]با صدای خشن و نافذ او او را شناختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He gazed at me with a sharp, penetrating look that made my heart pound.
[ترجمه گوگل]با نگاهی تیز و نافذ به من خیره شد که قلبم را به تپش انداخت
[ترجمه ترگمان]با نگاهی نافذ و نافذ به من خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نافذ (صفت)
pervasive, dominant, incisive, trenchant, predominant, penetrating, penetrative, penetrant, influent

رسوخ کننده (صفت)
penetrating, penetrant

انگلیسی به انگلیسی

• entering, passing into; permeating; cunning, shrewd; sharp
a penetrating sound is loud and clear.
something such as a remark or an argument that is penetrating shows deep understanding.
see also penetrate.

پیشنهاد کاربران

Hypocrisy in anything whatever may deceive the cleverest and most penetrating man,
وانمود کنندگی شاید زیرکترین و هوشمندترین مرد را هم بفریبد.
هوشمندانه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : penetrate
اسم ( noun ) : penetration
صفت ( adjective ) : penetrating / penetrable / penetrative
قید ( adverb ) : _
the odor of musk penetrating and persistent
is believed to act as an aphrodisiac in animals
نافذ، رسوخ کننده
بصیر
سرد
نفوذ پذیر
نافذ
فراگیر
نفو ذ

بپرس