پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٤,٢٨٤)
🔸 تعریف ها: 1. ** ( شهری – اجتماعی ) :** منطقه ای در شهر که افراد بی خانمان، معتاد، یا فقیر در آن زندگی می کنند؛ معمولاً با شرایط سخت، جرم خیز و م ...
🔸 معادل فارسی: زندگی با بدهی / در وضعیت مالی منفی بودن / خرج بیشتر از دخل در زبان محاوره ای: تو قرض زندگی کردن، همیشه بدهکار بودن، دخل کمتر از خر ...
🔸 معادل فارسی: کاملاً بی پول / ته دیگ / ورشکسته ی کامل / هیچی نداره در زبان محاوره ای: یه قرون نداره، ته دیگه ته دیگه ست، بدجور بی پوله، هیچی تو ...
🔸 معادل فارسی: بی پول / مفلس / ته دیگ / ورشکسته در زبان محاوره ای: پول تو جیبم نیست، ته دیگم، هیچی ندارم، بی پولم بدجور - - - 🔸 تعریف ها: 1 ...
🔸 معادل فارسی: مراقبت کردن از اوضاع / نگه داشتن موقعیت / حفظ مسئولیت در غیاب دیگران در زبان محاوره ای: تو نبود بقیه مراقب باش، حواست به اوضاع باش ...
🔸 معادل فارسی: چرخ زندگی رو چرخوندن / ادامه دادن با حداقل امکانات / زنده نگه داشتن سیستم در زبان محاوره ای: فقط داریم سرپا نگهش می داریم، داریم ب ...
🔸 معادل فارسی: در جریان بودن / مطلع بودن / جزو حلقه ی اطلاعاتی بودن در زبان محاوره ای: تو جریان باش، خبر داشته باش، از ماجرا عقب نمون، تو بازی با ...
🔸 معادل فارسی: بدون فریب / بی پرده / بدون حقه بازی / بدون نمایش ساختگی در زبان محاوره ای: بی دروغ باش، فیلم بازی نکن، حقه بازی تعطیله، همه چی رو ...
🔸 معادل فارسی: بدون افسانه / بی خیال خیال پردازی / واقع گرایانه / خبری از رؤیا نیست در زبان محاوره ای: افسانه سازی نکن، اینجا خبری از قصه های قشن ...
🔸 معادل فارسی: ناهموار / پر دست انداز / پرفراز و نشیب / ناپایدار در زبان محاوره ای: راهش پر دست اندازه، اوضاع قاطی پاتیه، یه کم بالا پایین داره، ...
🔸 معادل فارسی: حکم / گفته ی رسمی / اظهار نظر قطعی / اصل حقوقی در زبان محاوره ای: حرف قطعی، گفته ی مهم، نظر رسمی، جمله ی معروف - - - 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: اصل / باور بنیادین / عقیده ی محوری / آموزه در زبان محاوره ای: باور اصلی، پایه ی فکری، اصل اعتقادی، چیزی که یه گروه یا فرد روش بنا شد ...
🔸 معادل فارسی: آیین نامه / مقررات داخلی / قانون محلی در زبان محاوره ای: قانون داخلی، مقررات شهری، دستورالعمل محلی 🔸 تعریف ها: 1. ( حقوقی – شهری ) ...
1. افشاگری یا آشکارسازی: این معنی به عمل یا فرآیند آشکار کردن مطلبی پنهان یا حقیقتی که قبلاً ناشناخته بوده گفته می شود. مثلاً افشای اطلاعات یا حقایق ...
🔸 معادل فارسی: در بند کردن / با زنجیر بستن / محدود کردن / اسیر ساختن در زبان محاوره ای: زنجیرش کرد، اسیرش کرد، گرفتش تو قید و بند، آزادی شو گرفت 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: پناه دادن / در پناه قرار دادن / محافظت کردن / سرپناه دادن در زبان محاوره ای: پناهش داد، زیر بال وپرش گرفت، جاش امن بود 🔸 تعریف ها: 1 ...
اِن ریث / اِن ریذ 🔸 معادل فارسی: احاطه کردن / حلقه وار دربر گرفتن / در تاج یا حلقه پیچیدن / در مه یا گل پوشاندن در زبان محاوره ای: دورش حلقه زد، پیچ ...
🔸 معادل فارسی: پیچیدن دور چیزی / دربر گرفتن / احاطه کردن / در هم تنیدن در زبان محاوره ای: دورش پیچیدن، تو خودش گرفت، مثل پیچک دورش پیچید 🔸 تعریف ها ...
🔸 معادل فارسی: در زندان یا محفظه حبس کردن / در دیوار محصور کردن / منزوی ساختن / در بند قرار دادن در زبان محاوره ای: حبس کردن، زندونی کردن، توی دیوار ...
🔸 معادل فارسی: در چیزی پوشاندن / محصور کردن / درون چیزی قرار دادن / محفظه سازی کردن در زبان محاوره ای: توی یه چیزی گذاشتن، کامل پوشوندن، توی قاب یا ...
ETI 🔸 معادل فارسی ( بسته به کاربرد ) : ابتکار تجارت اخلاقی / هوش فرازمینی / شاخص روند اشتغال / مؤسسه آموزش الکتریکی / فناوری های نوظهور در زبان محاو ...
"E. T. " مخفف Extra - Terrestrial به معنای غیرزمینی یا بیگانه ی فضایی است. 🔸 تعریف ها: 1. ( فرهنگی – سینمایی ) : اشاره به شخصیت اصلی فیلم معروف E ...
🔸 معادل فارسی: قانع نشدم / متقاعد نشدم / هنوز باورم نشده / هنوز جذبش نشدم در زبان محاوره ای: من هنوز راضی نیستم، هنوز حال نمی کنه، هنوز قانع نشدم، ه ...
🔸 معادل فارسی: حسش نیست / حال نمی کنم / علاقه ندارم / جذب نمی شم در زبان محاوره ای: حسش نیست، حال نمی ده، نمی چسبه، باهاش ارتباط نمی گیرم 🔸 تعریف ه ...
🔸 معادل فارسی: هم نظر بودن / توافق داشتن / دیدگاه مشترک داشتن در زبان محاوره ای: با هم کنار میایم، نظرامون یکیه، با هم مچیم، اختلاف نظر نداریم 🔸 تع ...
🔸 معادل فارسی: با کسی یا چیزی ارتباط برقرار کردن / حس خوبی داشتن / هم موج بودن / حال کردن با در زبان محاوره ای: باهاش حال می کنم، حسش خوبه، باهاش ار ...
🔸 معادل فارسی: با اون موافق نیستم / اون رو قبول ندارم / همراه نیستم با اون نظر در زبان محاوره ای: من با اون حال نمی کنم / با اون نظر موافق نیستم / ن ...
🔸 معادل فارسی: اون نیست / منظورم اون نبود / اشتباهه / نه، اون درست نیست در زبان محاوره ای: نه بابا، اون نیست / نه دیگه، منظورم اون نبود / اشتباه گرف ...
🔸 معادل فارسی: با احترام مخالفم / اجازه می خوام نظر متفاوتی داشته باشم / دیدگاه متفاوتی دارم در زبان محاوره ای: با عرض معذرت، نظرم فرق می کنه / اجاز ...
🔸 معادل فارسی: در بیشتر موارد / عمدتاً / به طور کلی / در مجموع در زبان محاوره ای: اگه بخوای کلی حساب کنی، بیشتر وقتا، در کل 🔸 تعریف ها: 1. ( تحلی ...
🔸 معادل فارسی: در مقیاس کلی / در تصویر بزرگ تر / در نگاه کلان / در چارچوب کلی امور در زبان محاوره ای: اگه کلی نگاه کنیم، در کل قضیه، تو تصویر بزرگ ت ...
🔸 معادل فارسی: در کل / عمدتاً / به طور کلی / در بیشتر موارد در زبان محاوره ای: در مجموع، بیشتر وقتا، به طور کلی 🔸 تعریف ها: 1. ( عبارت قیدی – رسم ...
عبارت "ham it up" یک اصطلاح عامیانه در زبان انگلیسی است که معنی آن "غلو کردن در بازیگری یا رفتار" است، به طوری که بیشتر برای خنداندن یا جلب توجه انجا ...
کلمه "anticachectic" به معنی ضد کَشَش است. "cachexia" یا کَشَش، یک سندروم یا اختلال پزشکی است که به کاهش شدید و غیرطبیعی وزن بدن، به ویژه کاهش توده ...
کلمه "v1rg1ns" که به این شکل نوشته شده است، معادل عامیانه و حروف جایگزین شده ( leet speak ) برای کلمه انگلیسی "virgins" است. "virgins" به معنی باکر ...
معادل های انگلیسی برای "قر دادن" به متن و سیاق جمله بستگی دارد، اما در حالت کلی می توان این معادل ها را مطرح کرد: - mince ( وقتی به معنی راه رفتن ی ...
Homo sapiens به زبان لاتین به معنای نسان خردمند یا انسان دانا است و گونه ای از پستانداران نخستین است که انسان های امروزی به آن تعلق دارند. این گونه ا ...
🔸 معادل فارسی: سیاست زمین سوخته / همه چیز رو نابود کردن / بدون بازگشت حمله کردن در زبان محاوره ای: زد همه چی رو نابود کرد، دیگه راه برگشتی نذاشت، ه ...
🔸 معادل فارسی: واقعی / اصیل / قسم خورده / به خدا راست می گم در زبان محاوره ای: راستِ راست، به خدا واقعیه، قسم می خورم، جدی جدی 🔸 تعریف ها: 1. ( ص ...
🔸 معادل فارسی: واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم / حسابی شگفت زده شدم / بزن به نام من: تحت تأثیر در زبان محاوره ای: وای، دمت گرم! / خب، من یکی که کف کردم ...
🔸 معادل فارسی: دل خوری مزمن / حس رنجش / عقده / حالت دفاعی دائمی در زبان محاوره ای: همیشه یه چیزی تو دلشه، انگار با همه لج داره، یه جور عقده داره، زو ...
🔸 معادل فارسی: وسواس آزاردهنده / گیر دادن بی مورد / حساسیت بی جا / حرص گرفتن از یه موضوع در زبان محاوره ای: یه چیزی رفته تو جونش، بدجوری گیر داده، ا ...
🔸 معادل فارسی: وسط آمدن / مانع شدن / دخالت کردن / فاصله انداختن در زبان محاوره ای: خودشو انداخت وسط، دخالت کرد، بینشون فاصله انداخت، مزاحم شد 🔸 تعر ...
🔸 معادل فارسی: رمان کوتاه / داستان بلند / داستان میان رده در زبان محاوره ای: یه داستان نه خیلی کوتاه، نه خیلی بلند؛ یه رمان جمع وجور 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: دانش سنتی / افسانه ها / حکمت قومی / روایت های فرهنگی در زبان محاوره ای: قصه های قدیمی، افسانه ها، دانسته های نسل به نسل، داستان های م ...
اَنِک دوت 🔸 معادل فارسی: حکایت / داستان کوتاه / خاطره / روایت شخصی در زبان محاوره ای: یه خاطره بامزه، یه داستان کوچیک، یه روایت شخصی، یه حکایت جالب ...
🔸 معادل فارسی: خیلی ساده ست، عزیزِ من واتسون در زبان محاوره ای: واضحه دیگه! / معلومه! / چیز پیچیده ای نیست 🔸 تعریف ها و کاربرد: 1. بیان سادگی یک م ...
🔸 معادل فارسی: عقب نشینی کردن / سریع ترک کردن / فرار کردن / پا پس کشیدن در زبان محاوره ای: زود زد به چاک، عقب کشید، در رفت، جا زد 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: در رفتن / قِسِر رفتن / پیچوندن / ترک کردن بدون اطلاع در زبان محاوره ای: یهو در رفت، قِسِر رفت، پیچوند، زد به چاک، یواشکی رفت 🔸 تعری ...
🔸 معادل فارسی: با سرعت بیرون پریدن / فرار کردن / ناگهانی بیرون زدن در زبان محاوره ای: یهویی زد بیرون، با عجله در رفت، مثل برق پرید بیرون 🔸 تعریف ها ...