پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٥,٥٦٣)
( فرهنگی – اصلی ) : اصطلاح عامیانه در بریتانیا برای پلیس، به ویژه پلیس راهنمایی و خیابان. مثال: A bobby was standing on the corner. یک پلیس در گوش ...
• ترکیب community sentence در حقوق مدرن برای اشاره به مجازات های غیرحبسی رایج است. • در نظام های حقوقی اروپایی و بریتانیایی، community sentence یکی ...
سوراخ گرد ( جنایی – اصلی ) : نشانه یا سوراخ دایره ای روی سطح ( مثل شیشه یا دیوار ) که معمولاً ناشی از گلوله یا ضربه است. مثال: Investigators found ...
سایِن - - - 🔸 معادل فارسی • نواده • فرزند خاندان ( به ویژه خاندان ثروتمند یا مشهور ) • وارث • در گیاه شناسی: پیوندک - - - ## 🔸 تعریف ه ...
موگُل - - - 🔸 معادل فارسی • غول ( اقتصادی/رسانه ای ) • سرمایه دار بزرگ • امپراتور / فرمانروای قدرتمند • در محاوره: کله گنده، بزرگ مقام - - ...
اسم - - - ## 🔸 معادل فارسی • اختلاف • دعوا • قطع رابطه - - - ## 🔸 تعریف ها 1. ** ( اجتماعی – اصلی ) :** اختلاف یا دعوای جدی میان دوستان، ...
🔸 مثال ها • Don’t be such a creep! این قدر مزاحم نباش! • He’s a creep who makes everyone uncomfortable. او آدم مزاحمی است که همه را ناراحت می کند.
🔸 معادل فارسی • آرایشگر • متخصص زیبایی • کارشناس مراقبت های زیبایی - - - ## 🔸 تعریف ها 1. ** ( حرفه ای – اصلی ) :** فردی که در زمینه ی آرای ...
دیوز‑پِیینگ 🔸 تعریف ها 1. ( سازمانی – اصلی ) : فرد یا گروهی که به طور منظم حق عضویت یا هزینه ی مقرر را به یک انجمن، اتحادیه یا سازمان می پردازد. ...
🔸 تعریف ها 1. ( رسانه ای – اصلی ) : اقدام عمدی برای تخریب اعتبار یا وجهه ی فرد، گروه یا کشور با انتشار اطلاعات منفی یا نادرست. مثال: The campaign ...
( پزشکی/اخلاقی – عمومی ) : حق بیمار برای تصمیم گیری درباره ی درمان یا پایان زندگی خود. مثال: Patient autonomy is respected in medical ethics. آزاد ...
🔸 معادل فارسی • بیمار ناتوان • بیمار رنجور • بیمار ضعیف - - - ## 🔸 تعریف ها 1. ** ( پزشکی – اصلی ) :** بیماری که از مشکل جسمی یا مزمن رنج م ...
🔸 معادل فارسی • خودمصرف کردن • خودبه کاربردن • خودتزریق کردن ( در زمینه دارو ) - - - ## 🔸 تعریف ها 1. ** ( پزشکی – اصلی ) :** مصرف دارو یا ...
یوتِنِژیا - - - 🔸 معادل فارسی • اتانازی • مرگ آسان • مرگ با کمک پزشک • در محاوره: مرگ با عزت یا پایان زندگی با تزریق پزشک - - - ## 🔸 ت ...
🔸 معادل فارسی • کمک پزشکی برای پایان زندگی • مرگ با کمک پزشکی • در محاوره: مرگ با عزت یا پایان زندگی با کمک پزشک - - - ## 🔸 تعریف ها 1. ** ...
ترِمِر ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: • لرزش • تکان ناگهانی • ارتعاش ________________________________________ 🔸 ت ...
🔸 مترادف ها: incurable disease – life‑limiting illness – end‑stage disease – fatal condition 🔸 مثال ها: • She is battling a terminal illness with c ...
🔸 مثال ها: • As the year draws to a close, families gather to celebrate. با نزدیک شدن سال به پایان، خانواده ها برای جشن گرد هم می آیند. • The com ...
🔸 معادل فارسی: • نمایش فرعی • برنامه ی جانبی • موضوع حاشیه ای ________________________________________ 🔸 تعریف ها: 1. ** ( نمایشی – اصلی ) : ...
🔸 مترادف ها: dilemma – predicament – puzzle – uncertainty – confusion – perplexity 🔸 مثال ها: • The manager was in a quandary about firing the empl ...
🔸 مثال ها: • He was convicted of assault of a public servant during a traffic stop. او به جرم حمله به مأمور دولت در جریان توقف رانندگی محکوم شد. ...
🔸 تعریف ها: 1. ** ( پزشکی – اصلی ) :** آسیبی یا زخمی که فرد خودش به بدن خود وارد کرده است. - *مثال:* He suffered a self‑inflicted wound. او دچا ...
🔸 معادل فارسی: • فتنه انگیزی • تحریک علیه حکومت • شورش طلبی • در محاوره: آشوب گری، تحریک به شورش ________________________________________ 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: • پشیمان کننده • موجب حس پشیمانی ________________________________________ 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ادبی – اصلی ) :** چیزی که باعث ا ...
🔸 معادل فارسی: • قدرت داشتن • در قدرت بودن • اعمال نفوذ کردن ________________________________________ 🔸 تعریف ها: 1. ** ( سیاسی – اصلی ) :** ...
فولسِم 1. ( رسانه ای – کاربردی ) : امروزه بیشتر بار منفی دارد؛ یعنی �اغراق آمیز و غیرصادقانه�. مثال: The spokesman offered a fulsome apology. سخن ...
🔸 مترادف ها: trigger – spark – ignite – provoke – set off – cause 🔸 مثال ها: • The scandal touched off a wave of criticism. رسوایی موجی از انتقاده ...
مانِتِری پولی، مالی، وابسته به پول ________________________________________ 🔸 مترادف ها: financial – fiscal – pecuniary – economic – currency - ...
🔸 معادل فارسی: • حساب وکتابش درنمیاد • اعداد و ادعا با هم جور نیست • قضیه نمی خونه / می لنگه • در محاوره: یه جاش میلنگه، جمعش درنمیاد __________ ...
سویژِن ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: • ترغیب • اقناع • متقاعدسازی • در زبان محاوره ای: �زور نرم�، �وادار کردن با حرف ...
🔸 معادل فارسی: • بی عرضه • بی اثر / بی نتیجه • ناتوان / بی کفایت • در زبان محاوره ای: �دست و پا چلفتی�، �بی خاصیت� ___________________________ ...
🔸 معادل فارسی: • اغراق آمیز به نظر رسیدن • بیش از حد بزرگ نمایی شدن • غیرواقعی جلوه کردن • خیلی پرطمطراق بودن ________________________________ ...
اِپلام 🔸 مترادف ها: confidence – poise – composure – assurance – self‑possession 🔸 مثال ها: • She performed the difficult task with aplomb. او کار ...
بِلای 🔸 **معادل فارسی طبیعی** - دروغین جلوه دادن - نقض کردن / بی اعتبار کردن - خلاف واقع نشان دادن - پرده برداشتن از نادرستی - - - ### ...
🔸 **معادل فارسی طبیعی** - موسیقی آرام و راحت - موسیقی بی دغدغه - موسیقی سبک و دلنشین - موسیقی ریلکس - - - ### 🔸 **تعریف ها** 1. ** ( ...
🔸 تعریف ها ( پزشکی – اصلی ) : یک واکنش شدید و نادر به داروها که می تواند پوست، خون و اندام های داخلی را درگیر کند. ( کاربردی – بالینی ) : بروز ت ...
🔸 **معادل فارسی طبیعی** - لذت بردن از دیوانگی - هیجان گرفتن از جنون - انرژی گرفتن از هرج ومرج - کیف کردن از بی منطقی - - - ### 🔸 **تعر ...
🔸 **معادل فارسی طبیعی** - کوتاه شدن ( زندگی/فرصت ) - ناتمام ماندن - به پایان رسیدن زودهنگام - ناگهانی قطع شدن - - - ### 🔸 **تعریف ها** ...
🔸 **معادل فارسی طبیعی** - با اتهام روبه رو شدن - متهم شدن به - تحت پیگرد قرار گرفتن - - - ### 🔸 **تعریف ها** 1. ** ( حقوقی – اصلی ) :** ...
🔸 مثال ها She is studying parasitology to become a medical researcher. او انگل شناسی می خواند تا پژوهشگر پزشکی شود. Parasitology helps us underst ...
🔸 مثال ها The comedian played off the exchange with the audience to create more laughter. کمدین از گفت وگو با تماشاگران بهره برد تا خنده ی بیشتری ا ...
🔸 **معادل فارسی طبیعی** - فحش بسیار رکیک ( معادل لعنتی یا ک… در فارسی ) - به هیچ وجه در گفت وگوی محترمانه یا رسمی استفاده نمی شود. - - - ## ...
"سوارکار مسابقه بشکه دوانی" یا "اسب سوار بشکه دوان" - - - ### 🔸 **تعریف و کاربرد** - **Barrel racing**: یک مسابقه ی پرهیجان در رودئو که در آن سو ...
🔸 مترادف ها flourishing – thriving – expanding – blossoming – growing 🔸 مثال ها The burgeoning tech industry is transforming the economy. صنعت ف ...
🔸 **تعریف ها** 1. ** ( اصلی – روزمره ) :** چیزی را در وضعیت کنترل یا محدودیت نگه داشتن. 2. ** ( استعاری – کاربردی ) :** جلوگیری از رشد یا شدت گرفت ...
رِناوْن 🔸 مترادف ها fame – reputation – distinction – eminence – prestige 🔸 مثال ها He achieved international renown as a filmmaker. او به عنوا ...
🔸 **تعریف ها** 1. ** ( رسانه ای – اصلی ) :** تولید یا انتقال پیام هایی که آشکارا بیان می شوند، بدون لایه های پنهان یا استعاری. 2. ** ( کاربردی – ا ...
🔸 **معادل فارسی** - دسته - گروه - نسل ( در یک دوره خاص ) - مجموعه - - - 🔸 **تعریف ها** ** ( استعاری – کاربردی ) :** گروهی از افراد ی ...
🔸 **معادل فارسی** - به گذشته نگاه کردن - بازنگری کردن - مرور کردن - به عقب نگریستن - - - 🔸 **تعریف ها** 1. ** ( اصلی – روزمره ) :** ن ...