پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٥,٢٦٤)

بازدید
١٧,٩٧٧
تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

## 🔸 معادل فارسی: • مرد همدم پولی • مردی که در ازای پول یا حمایت مالی وارد رابطه می شود • در زبان محاوره ای: مرد پولی، مردی که برای پول با زنان ر ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • ترک خانه • دور شدن از خانواده • جدا شدن از محیط امن - - - ** ( استعاری – اصلی ) :** ترک کردن خانه یا خانواده برای شروع زندگی ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

( محاوره ای – استعاری ) : داشتن رابطه ی جانبی یا پنهانی در کنار رابطه ی اصلی. مثال: She suspected he had a bite on the side. او شک داشت که او راب ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • داشتن معشوقه ی پنهانی • رابطه ی خارج از تعهد • خیانت عشقی - - - ** ( محاوره ای – اصلی ) :** داشتن یک شریک عشقی یا جنسی پنهان ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • چشم چران بودن • تمایل به نگاه کردن به دیگران ( غیر از شریک عاطفی ) • بی وفایی ذهنی یا بصری • در زبان محاوره ای: چشم چرونی کردن، ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • خیانت کردن به کسی • بی وفایی در رابطه • پشت کردن به شریک عاطفی 🔸 مترادف ها: cheat on – betray – be unfaithful – two - time – decei ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 مثال ها: • The tabloids exposed him as a philanderer. روزنامه های زرد او را به عنوان مرد زن باز رسوا کردند. • She divorced her husband after di ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • خیانتکار عشقی • آدم بی وفا در رابطه • نامرد عشقی - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** فردی که در رابطه ی عا ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • نقش شهرت آور • نقش جهشی • نقش برجسته ی آغازین - - - ## 🔸 مثال ها: • The actor’s breakout role was in a popular TV series. ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • نقش در سریال تلویزیونی ( به ویژه سریال های طولانی و روزانه ) • نقش در سریال های آبکی/ملودرام - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ر ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • کنار گذاشتن به نفع کسی/چیزی • رها کردن برای کسی/چیزی • صرف نظر کردن از چیزی برای دیگری 🔸 مثال ها: • He was dropped for the younger ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 مثال ها: • He methodized his schedule to save time. او برنامه اش را نظام مند کرد تا وقت صرفه جویی کند. • The teacher methodized the lesson pla ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • آدم معمولی • فرد عادی • انسان روزمره - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** فردی معمولی، بدون ویژگی خاص یا جا ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

🔸 مثال ها: • Traveling to all seven continents is on my bucket list. سفر به هر هفت قاره در لیست آرزوهای من است. • Learning a new language is part ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

🔸 مثال ها: • The store manager conducted an inventory to assess the stock levels. مدیر فروشگاه برای بررسی سطح موجودی، انبارگردانی انجام داد. • T ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 مثال ها: • The teacher began the class with roll call. معلم کلاس را با حضور و غیاب شروع کرد. • Roll call was taken at the beginning of the mee ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

اَلِم - - - 🔸 معادل فارسی: • فارغ التحصیل • عضو سابق • در زبان محاوره ای: کسی که قبلاً اون جا بوده، فارغ التحصیل یا عضو پیشین - - - ## 🔸 ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

اَرِین - - - 🔸 معادل فارسی: • تفهیم اتهام • احضار به دادگاه • محاکمه ی اولیه - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( حقوقی – اصلی ) :** احضار مته ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

🔸 مثال ها: • There’s no rhyme or reason to his behavior. هیچ منطق یا دلیلی برای رفتار او وجود ندارد. • The decision had no rhyme or reason. تصم ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

بالابوستا 🔸 معادل فارسی: • کدبانو • زن خانه دار توانمند • مدیر خانه 🔸 مثال ها: • She’s a real balabusta, hosting 20 guests with ease. او یک کدبانو ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

🔸 مثال ها: • They sent him to top - of - the - line places for rehab. او را برای ترک اعتیاد به مراکز درجه یک فرستادند. • This hotel is truly top ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • مکان های درجه یک • مراکز ممتاز • بهترین مراکز - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( بازاریابی – اصلی ) :** اشاره به محصولات یا خدما ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: • خیلی خوش گذشت • تجربه ی فوق العاده • انفجار شادی - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** تجربه ای بسیار لذت بخ ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • روابط و تعاملات ( در خانواده یا گروه ) • در زبان محاوره ای: جَو و روابط، رفتار و تعاملات • در علوم اجتماعی، family dynamics اصطلا ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

🔸 مثال ها: • Social media users helped out by sharing donation links. کاربران شبکه های اجتماعی با اشتراک گذاری لینک های کمک مالی یاری رساندند. • ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 مثال ها: • The teacher was around and present during the exam. معلم در طول امتحان حاضر و در دسترس بود. • Good leaders are around and present w ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 مثال ها: • We went to the park to shoot hoops. رفتیم پارک تا بسکتبال بازی کنیم. • He spends his weekends shooting hoops at the gym. او آخر هف ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 مثال ها: • The report was all bullsh*t together. گزارش همه اش چرندیات بود. • Their excuses were all bullsh*t together. بهانه هایشان همه چرند ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • کفن گذاری و قرار دادن در تابوت • آیین تابوت گذاری • آماده سازی جسد برای دفن - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( آیینی – اصلی ) : ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 مثال ها: • The climbers scaled the steep rock face. کوهنوردان از دیواره ی سنگی شیب دار بالا رفتند. • The waterfall cascaded down the rock face. ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: • اقتصاد در رکود شدید • اقتصاد بی رمق • اقتصاد ضعیف و فروپاشیده • در زبان محاوره ای: اقتصاد داغون، اقتصاد فلج - - - ## 🔸 تع ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 مثال ها: • Don’t get lippy with your teacher. با معلمت گستاخی نکن. • He got lippy after being told to leave. وقتی به او گفتند برود، پررو شد. ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 مثال ها: • The stimulus package was designed to support the ailing economy. بسته ی محرک اقتصادی برای حمایت از اقتصاد بیمار طراحی شد. • An aili ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 مثال ها: • Social media users were quick to drink in the shocking news. کاربران شبکه های اجتماعی سریع خبر شوکه کننده را با تمام وجود جذب کردند. ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

انتقال گرم ( Warm Handoff ) روشی مستقیم و شخصی برای انتقال بیمار از یک ارائه دهنده مراقبت های بهداشتی به دیگری است، معمولاً در حضور بیمار، تا تداوم م ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: • گلوگاه • نقطه ی حیاتی • مسیر باریک و کنترل پذیر • در زبان محاوره ای: راه بند، مسیر حساس - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( جغرا ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • ناظر • مراقب • دیده بان • تماشاگر - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( عمومی – اصلی ) :** کسی که چیزی را تماشا یا نظارت می کند. ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

بار سطح پایین – میخانه ی محلی ساده و ارزان 🔸 مثال ها: • He loves hanging out at dive bars instead of fancy clubs. او به جای کلوب های شیک، عاشق وقت ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

اِیل هاوس 🔸 معادل فارسی: • میخانه • آبجوفروشی سنتی • در زبان محاوره ای: پاب یا بار 🔸 مثال ها: • He spent the evening at the local alehouse. او عص ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • نظارت کردن • مدیریت کردن • سرپرستی کردن - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( رسمی – مدیریتی ) :** نظارت بر اجرای یک کار یا پروژه ب ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. ( استعاری – اجتماعی ) : تأثیر گذاشتن بر ذهن، شخصیت یا رفتار افراد. مثال: The teacher molded the minds of her students through her inspiring less ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

( استعاری – اجتماعی ) : فردی که دیگران را مثل عروسک کنترل می کند، بدون اینکه به آن ها اختیار دهد. کسی که پشت پرده همه چیز را هدایت می کند، گاهی با ن ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

( فعل – اجتماعی ) : طراحی و هدایت کردن یک نقشه یا پروژه ی پیچیده. مثال: He masterminded the elaborate heist, carefully planning every detail. او ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
١

( اجتماعی – استعاری ) : با زیرکی یا حیله کسی را به کاری واداشتن یا موقعیتی را کنترل کردن. مثال: He maneuvered me into taking on more work than I co ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: • رازدار بودن • محتاطانه عمل کردن • اطلاعات را پیش خود نگه داشتن - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** کسی که ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
١

1. ( محاوره ای – اجتماعی ) : مدام جابه جا شدن بین موقعیت ها یا مکان ها. مثال: He bounced between rehab and homelessness as a teenager. او در نوجو ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • چرب زبان • خوش زبان و قانع کننده • در زبان محاوره ای: زبان ریس، حرف زن حرفه ای، زبان باز - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاو ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • چپاندن / به زور جا دادن • فرو کردن چیزی در جایی کوچک - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فیزیکی – اصلی ) :** چیزی را با فشار یا زو ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • بار زدن / پر کردن • زیاد مصرف کردن ( غذا، نوشیدنی، یا حتی دارو ) • آماده شدن یا تجهیز کردن - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فی ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: • فرو کردن / داخل کردن • گیر کردن / جا دادن • در ذهن باقی ماندن ( محاوره ای: تو ذهن موندن ) - - - ## 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فی ...