belligerent

/bəˈlɪdʒərənt//bəˈlɪdʒrənt/

معنی: داخل در جنگ، متخاصم، جنگجو، متحارب
معانی دیگر: دریای بلینگز هاوزن (در جنوب اقیانوس آرام)، در حال جنگ، درگیر در جنگ، ستیهنده، ژکاره، جنگاور، خصم آمیز، دشمنانه، ستیزگرانه، جنگجویانه، جنگی، رزمی، وابسته به جنگ، جنگ گرا، رزمجو، ستیزگرای، طالب جنگ و دعوا، پرخاشگر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: having or showing an eagerness to fight; aggressive; warlike.
مترادف: aggressive, bellicose, combatant, combative, contentious, truculent, warlike
متضاد: friendly
مشابه: antagonistic, argumentative, hostile, martial, offensive, pugnacious

- More guards were called when the prisoner became belligerent.
[ترجمه گوگل] وقتی زندانی متخاصم شد نگهبانان بیشتری فراخوانده شدند
[ترجمه ترگمان] وقتی زندانی وارد جنگ شد، نگهبان های بیشتری صدا می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: pertaining to war or to people or countries at war.
مترادف: hostile, martial, militant, warlike
متضاد: neutral, peaceful
مشابه: at war, combatant, combative, inimical

- The belligerent nations could not be brought to the negotiating table.
[ترجمه شان] ملت های ستیزه گر و جنگ طلب را نمی توان به میز گفتگو کشاند .
|
[ترجمه گوگل] کشورهای متخاصم نمی توانند پای میز مذاکره کشیده شوند
[ترجمه ترگمان] ملت های متخاصم را نمی توان به میز مذاکره وارد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: belligerently (adv.)
(1) تعریف: one who behaves in a belligerent manner.
مشابه: antagonist, combatant, enemy, gladiator, warmonger

- The belligerents were expelled from school.
[ترجمه گوگل] متخاصمان از مدرسه اخراج شدند
[ترجمه ترگمان] The از مدرسه اخراج شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a person, state, or nation engaged in war.
مترادف: enemy, foe
متضاد: neutral
مشابه: adversary, competitor, opponent

- The belligerents met to draw up a truce.
[ترجمه گوگل] متخاصم برای ایجاد آتش بس با یکدیگر ملاقات کردند
[ترجمه ترگمان] The یکدیگر را ملاقات کردند تا متارکه جنگ را آغاز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a belligerent gesture or tone
حرکت یا لحن ستیزآمیز (خصومت آمیز)

2. the belligerent countries
کشورهای در حال جنگ

3. Watch out! Lee's in a belligerent mood.
[ترجمه گوگل]مواظب باش! لی در خلق و خوی جنگ طلبانه است
[ترجمه ترگمان]! مراقب باش لی حال belligerent دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was almost back to his belligerent mood of twelve months ago.
[ترجمه گوگل]او تقریباً به حال و هوای جنگ طلبانه دوازده ماه پیش خود بازگشته بود
[ترجمه ترگمان]تقریبا دوازده ماه پیش به حالت belligerent برگشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The belligerent countries are having difficulties funding the war.
[ترجمه گوگل]کشورهای متخاصم در تأمین مالی جنگ با مشکلاتی روبرو هستند
[ترجمه ترگمان]کشورهای متخاصم در تامین بودجه جنگ مشکلاتی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He is always very belligerent towards me.
[ترجمه گوگل]او همیشه نسبت به من بسیار خصمانه است
[ترجمه ترگمان]همیشه نسبت به من very است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. When getting drunk or belligerent became too exhausting, I went out exploring on layovers.
[ترجمه گوگل]زمانی که مست شدن یا جنگ طلبی بیش از حد خسته کننده شد، برای کاوش در مکان های استراحت بیرون رفتم
[ترجمه ترگمان]وقتی مست بودم یا belligerent بیش از حد خسته کننده شد، رفتم تا layovers را کشف کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Apparently I became belligerent and he stepped in front of her.
[ترجمه گوگل]ظاهرا من جنگ طلب شدم و او جلوی او ایستاد
[ترجمه ترگمان]ظاهرا من به او وارد شده بودم و او جلو او قدم برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They gave my new acquaintance a somewhat belligerent aspect, you may be sure!
[ترجمه گوگل]آنها به آشنای جدید من تا حدودی جنبه جنگ طلبانه دادند، مطمئن باشید!
[ترجمه ترگمان]با این همه آشنایی جدید و کمی تهاجمی به من دادند، شاید مطمئن باشید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The police said that George was drunk and belligerent.
[ترجمه گوگل]پلیس گفت که جورج مست و جنگ طلب بود
[ترجمه ترگمان]پلیس گفت که جورج مست و belligerent است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A belligerent crowd of some fifty thousand gathered around the court house.
[ترجمه گوگل]یک جمعیت متخاصم حدود پنجاه هزار نفری در اطراف دادگاه جمع شدند
[ترجمه ترگمان]جمعیت پنجاه هزار نفری دور خانه جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. When police officers questioned him, he became belligerent and tried to hit one of them.
[ترجمه گوگل]زمانی که مأموران پلیس از او بازجویی کردند، او متخاصم شد و سعی کرد یکی از آنها را بزند
[ترجمه ترگمان]هنگامی که افسران پلیس از او سوال کردند، تهاجمی شد و سعی کرد یکی از آن ها را بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He had a belligerent aspect.
[ترجمه گوگل]جنبه جنگ طلبی داشت
[ترجمه ترگمان]چهره belligerent داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Some conversations of couples, whether affectionate or belligerent, have scant informational content.
[ترجمه گوگل]برخی گفتگوهای زوجین، چه محبت آمیز و چه خصمانه، محتوای اطلاعاتی کمی دارند
[ترجمه ترگمان]برخی از مکالمات زوج ها، چه مهرآمیز یا belligerent، محتوای اطلاعاتی اندکی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. North Korea remained belligerent despite Mr Obama's plea to tyrannies to "unclench your fist".
[ترجمه گوگل]کره شمالی علیرغم درخواست آقای اوباما از ظلم و ستم مبنی بر "گشودن مشت خود" همچنان متخاصم بود
[ترجمه ترگمان]کره شمالی با وجود درخواست آقای اوباما مبنی بر \"شل کردن مشت خود\" به دفاع از خود ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

داخل در جنگ (اسم)
belligerent

متخاصم (صفت)
adversary, hostile, belligerent, antagonistic

جنگجو (صفت)
combatant, belligerent, combative, agonistic, bellicose, pugnacious, martial

متحارب (صفت)
belligerent, waging war

تخصصی

[حقوق] (کشور) متخاصم، (کشور) در حال جنگ

انگلیسی به انگلیسی

• country that is engaged in war; member of the military of a warring nation
warlike, aggressive; hostile
belligerent people are eager to defend themselves and their opinions in an aggressive or forceful way.
a belligerent is a person or country that is fighting in a war; a formal use.

پیشنهاد کاربران

این واژه هم اسم و هم صفت است
۱ _ متخاصم ( کشوری که در جنگ است )
Country that is at war
۲ _ جنگ طلب
Person who is ready to fight
ستیزه کار
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : belligerent / belligerence / belligerency
صفت ( adjective ) : belligerent
قید ( adverb ) : belligerently
پرخاشگر، ستیزه جو، جنگ طلب
جنگ طلب
belligerent ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: ستیزه‏جو
تعریف: دارای تمایلات خصمانه یا جنگجویانه
متخاصمانه
Yakuza members are so belligerent : اعضای یاکوزا خیلی جنگی هستن ( خشمگین و عصبی و پرخاشگر و آماده به آتش )
محرب
متخام
1 - متخاصم
2 - طرف مخاصمه
عصبانی
in a belligerent tone با لحنی عصبانی/ پرخاشگر
جنگی،
If someone is belligerent, they're eager to fight. It's a good idea to avoid hardcore hockey fans after their team loses — they tend to be belligerent.
یکی از طرفین مخاصمه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس