پیشنهادهای دکتر احمد. ع. معینی (٢,٠٤٠)
آب و جارو زده تر و تازه کرده باغبان باغ را مُطرّا کرد شاهی آمد درو تماشا کرد ✏ �نظامی�
شیوه ات شیوه تو روش تو گفت پردت چه پرده؟ گفتا ساز گفت شیوت چه شیوه؟ گفتا ناز ✏ �نظامی�
چنگ نواز نوازنده نوازنده چنگ وان بت چنگزن که تاخته بود کار او را چو چنگ ساخته بود ✏ �نظامی�
حیله مکر تزویر ترفند آن پری زاده را به تنبل و رنگ آوریدند با نوازش چنگ ✏ �نظامی�
1_نقاش صورتگر 2_بازیگر کارپرداز خواجه نقشی که در پسند آورد در میانِ دو نقشبند آورد ✏ �نظامی�
مخفیانه یواشکی پنهانی خواجه را در حجابگه دیدند حاجبانه ز کار پرسیدند ✏ �نظامی�
مخفی گاه جای پوشیده مکان سری محل مخفی خواجه را در حجابگه دیدند حاجبانه ز کار پرسیدند ✏ �نظامی�
دیده بان کسی که شکار را به شکارچی می نماید راهنمای شکارچی و آهو انگیز آن ختن بودند آهوان را به یوز بنمودند ✏ �نظامی�
آواز خواندن ترانه خواندن نغمه سرایی کردن چون به دستان زدن گشادی دست عشق هشیار و عقل گشتی مست ✏ �نظامی�
یارایی توانایی ایستادگی پایداری صبر استقامت خواجه کان دید، جای صبر نبود یاری و یارگی نداشت چه سود ؟! ✏ �نظامی�
هوای ماهی کردن میل به ماهی گیری دل به ماه سپردن کنایه از به هوس افتادن ماه ایشان در آن درم ریزی خواجه را کرد ماهی انگیزی ✏ �نظامی�
بالا پوش پوشش سینه سینه بند صدره کندند و بی نقاب شدند وز لطافت چو دُر در آب شدند ✏ �نظامی�
حوض استخر حوضه ای ساخته ز سنگ رخام حوض کوثر بدو نوشته غلام ✏ �نظامی�
سیمین تن. سپیدگون تن و بدن سفید با سمن سینگانِ سیم اندام پای برداشت بر امید تمام ✏ �نظامی�
بیقرار شدن صبر نداشتن نا شکیبا شدن مردی اش مردمی اش را بِفْریفت مرد بود از دَم ِ زنان نَشْکیفت ✏ �نظامی�
شکیبائیش زایل شد بی صبر شد نا شکیبا گردید بیقرار شد مردی اش مردمی اش را بِفْریفت مرد بود از دَم ِ زنان نَشْکیفت ✏ �نظامی�
ترا زخمی کردیم ترا آزردیم بر تو زخم زدیم ما که لختی به چوب خستیمت شاید ار دست و پای بستیمت ✏ �نظامی�
زخمیش کردند زخمش زدند آزردند زخم برداشتند و خستندش دزد پنداشتند و بستندش ✏ �نظامی�
زخم زدند زخمی کردند زخم برداشتند و خستندش دزد پنداشتند و بستندش ✏ �نظامی�
سیمین تن سپیدگون آمد افسانه تا به سیمبری شهد در شیر و شیر در شکری ✏ �نظامی�
خنده کنان خنده زنان قهقهه زنان خندان درهم آمیختیم خنداخند من و چون من فسانه گویی چند ✏ �نظامی�
کنایه از سیاهی شب که سبب روشن شدن ستاره ها میشود چون شب از سرمهٔ�فلک پرورد چشم ماه و ستاره روشن کرد ✏ �نظامی�
گردان گذران تندرو زودگذر آن نگر کاسمان چابک سیر نام من شر نهاد و نام تو خیر ✏ �نظامی�
سودن تارک قطع کردن سر سر بریدن چون به هنگام تیغ تارک سای شرط خویش آورید شاه به جای ✏ �نظامی�
بنگاه جا مقام منزل محل اقامت تا بدانجا که بود بنگه او مرد بی دیده بود همره او ✏ �نظامی�
راهنمایش پیشروش امامش کرد جهدی تمام تا برخاست قایدش گشت و برد بر ره راست ✏ �نظامی�
مردمک چشم مردم چشم کاسه چشم گر خراشیده شد سپیدی توز مقله در پیه مانده بود هنوز ✏ �نظامی�
چشمه آب قنات آب مخزن آب خانیی آب بود دور از راه بود ازان خانی آب آن بنگاه کوزه پر کرد از آبِ آن خانی تا برد سوی خانه پنهانی ✏ �نظامی�
کسی که به ناز راه می رود با ناز خرامیدن به نرمی خرامیدن آن خرامنده ماه خرگاهی شد طلبکار آب چون ماهی ✏ �نظامی�
شگفت عجیب دل گرمش به آب سرد فریفت تشنه ای کاو کز آب سرد شکیفت ✏ �نظامی�
محل خشک محل گرم و بی آب گرمسیری ز خشک ساری بوم کرده باد شمال را به سموم ✏ �نظامی�
گوشه جوال داخل خورجین در گوشه کیسه در گوشه انبان هر یکی در جوال گوشه خویش کرده ترتیب راه توشه خویش ✏ �نظامی�
سرکه آهن رنگی تیره ترکیب شده از سرکه و آهن و آنگهی پیش راح ریحانی کرد باید سِکاهن افشانی ✏ �نظامی�
چینی بزرگ شده در چین پرورش یافته به چین شاه ازان تنگ چشم ِ چین پرورد خواست کز خاطرش فشاند گرد ✏ �نظامی�
کبود سرمه ای نیلگون آبی صدف این محیط کحلی رنگ چو برآمود دُر به کام نهنگ ✏ �نظامی�
مهره مار بس مبصّر که مار مُهره خرید مهره پنداشت مار در سَله دید ✏ �نظامی�
رهگذر راهی مسافر عابر پای آن نی که رهگذار شود روی آن نی که پایدار شود ✏ �نظامی�
دباغی کردن دباغی شده و آن تتق های گوهر آموده چرم های دباغت آلوده ✏ �نظامی�
که آوری که بیاوری تن چو سیماب کآوری در مشت از لطافت برون رود ز انگشت ✏ �نظامی�
هم سفره بودن هم غذا شدن با هم بر خوان نشستن کرد با او به خورد هم خوانی کاین چنین است شرط مهمانی ✏ �نظامی�
زان جوانی که در سر افتادش نامد از پند پیر خود یادش ✏ �نظامی�
با آرایش روم زیبا دلفریب چون بر آن تخت رومی آرایش یافت از فرش چینی آسایش ✏ �نظامی�
همدمی همزبانی مصاحبت با هم معاشرت با هم زیر خوانش ز روی دمساز ی تا کند با خیال ما بازی ✏ �نظامی�
شادی می کردند طرب می نمودند تفریح می کردند تا شب آنجا نشاط می کردند گاه می گاه میوه می خوردند ✏ �نظامی�
لباس نازکی تن پوشی هر یک آرایشی دگر کرده قصبی بر گل و شکر کرده ✏ �نظامی�
پا بر دوال نهادن از دوال برکشیدن گفت بر شو دوال سایی کن یکی امشب دوال پایی کن ✏ �نظامی�
از دوال بالا رفتن بر کشیدن از دوال گفت بر شو دوال سایی کن یکی امشب دوال پایی کن ✏ �نظامی�
صحت و سقم جیزی را بررسی کردن بررسی کن دقت نما مطمئن شدن اطمینان کردن گر من آیم ز من درستی خواه آنگهی ده مرا به پیشت راه ✏ �نظامی�
درخت صندل درختی با پوست خوشبوی پیش آن صفه کیانی کاخ رسته صندل بُنی بلند و فراخ ✏ �نظامی�
فریبنده حیله گر مکار دودوزه باز پشت هم انداز آدمی کاو فریب ناک بوَد هم ز دیوان آن مغاک بود ✏ �نظامی�
دیروزم روز قبلم روز گذشته ام ترس دوشینم از کجا برخاست ؟ وامشبم کام ایمنی ز کجاست؟ ✏ �نظامی�
واجب شدن فرض گشتن گفت بر ما فریضه گشت سپاس که ایمنی یافتی ز رنج و هراس ✏ �نظامی�
واجب گشت فرض شد گفت بر ما فریضه گشت سپاس که ایمنی یافتی ز رنج و هراس ✏ �نظامی�
کیستی جه کسی هستی گفت کای دیوِ میوه دزد ، که یی؟ شب به باغ آمده ز بهر چه یی ؟ ✏ �نظامی�
گلابی شیرین گلابی رسیده شکر امرود در شکر خندی عقد عناب در گهر بندی ✏ �نظامی�
موز با لقمه خلیفه به راز رطبش را سه بوسه برده به گاز ✏ �نظامی�
سرچشمه نور منبع نور منشاء نور چون شد آگه که آن فواره نور تابد از ماه و ماه از آنجا دور ✏ �نظامی�
به اندازه درم شبیه درم به اندازه یک سکه یک درم وار دید نور سپید چون سمن بر سواد سایه بید ✏ �نظامی�
چاهی گودال عمیقی نقبی چاه سار ی هزار پایه درو ناشده کس مگر که سایه درو ✏ �نظامی�
دخمه ای جای متروکه ای مخروبه ای تا به بیغوله ای رسید فراز دید نقیبی درو کشیده دراز ✏ �نظامی�
خیالبافی چون نباشد خیال های درشت ؟ خاطرم را خیال بازی کشت ✏ �نظامی�
خیال باف متوهم چون نباشد خیال های درشت ؟ خاطرم را خیال بازی کشت ✏ �نظامی�
افکار مغشوش دیوانه شده مالیخولیایی من خود اندر مزاج سودایی وین هوا خشک و راه تنهایی ✏ �نظامی�
محل کار گذاشتن دام و تله ورطه یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان ✏ �نظامی�
ترسیدن وحشت کردن خوف نمودن راه برداشت می دوید چو دود سهم زد ز آن هوای زهرآلود ✏ �نظامی�
1_می نگاشت تحریر می کرد ثبت میکرد 2_درمی نوردید می پیمود رفت ماهان میان آن دو دلیل راه را می نوشت میل به میل چون قدر مایه راه بنوشتند وز خطرگاه کوه ...
شراب غلیظ شده باده از دست ساقی یی مستان کآورَد سِیِکی یی به صد دستان ✏ �نظامی�
دیگ بزرگ بینی یی چون تنور خشت پز ان دهنی چون لوید رنگرز ان ✏ �نظامی�
گوژ پشتی قوزی خمیده پشتی چفته پشتی نغوذ بالله کوز چون کمانی که برکشند به توز ✏ �نظامی�
آش انار یک نوع قلیه که با ناردانه و گوشت درست میشود زیربا یی به زعفران و شکر ناربایی ز زیربا خوش تر ✏ �نظامی�
زیربا یی به زعفران و شکر ناربایی ز زیربا خوش تر ✏ �نظامی�
مانند مرغ پرنده مانند پرنده سان برکشیدند مرغ وار نوا درکشیدند مرغ را ز هوا ✏ �نظامی�
بزمی بزم گاهی جشنی سوری بزمه ای خسروانه بنهادند پیشگاه بساط بگشادند ✏ �نظامی�
نان سفید سفره نان گشاد و لختی خو َرد از رقاق سپید و گِرده زرد ✏ �نظامی�
عنبرین خوش بو رایحه خوش شامه نواز در چنان خانه معنبر پوش شد چو باد شمال خانه فروش ✏ �نظامی�
گفت بر شو دوال سایی کن یکی امشب دوال پایی کن ✏ �نظامی�
وز زمین برکش آن دوال دراز تا نگردد کسی دوالک باز ✏ �نظامی�
ساخته شده از دوال چرمی نردبان پایه دوالین بود کز پی آن بلند بالین بود ✏ �نظامی�
گوش نکن گوش مده سر بگردان محل نگذار هرکه پرسد ترا بگردان گوش در جوابش سخن مگوی و خموش ✏ �نظامی�
صُفّه ای تا فلک سر آورده گیلویی طاق او برآورده ✏ �نظامی�
آن بیابان که گرد این طرف ست دیو لاخی مهول و بی علف ست ✏ �نظامی�
حای دیو محل دیو دیوکده آن بیابان که گرد این طرف ست دیو لاخی مهول و بی علف ست ✏ �نظامی�
دیوخانه محل دیو سرای دیو محل جنیان پیشم آمد هزار دیوکده در یکی صد هزار دیو و دده ✏ �نظامی�
چاه سار چاه گودال نقب شد در آن چاه خانه یوسف وار چون رسن پایش اوفتاده ز کار ✏ �نظامی� چون به پایان چاهخانه رسید مرغ گفتی به آشیانه رسید ✏ �نظا ...
گرم شدن جان گرفتن تا نتفسید از آفتاب سرش نه ز خود بود و نز جهان خبر ش ✏ �نظامی�
وآن ستمگاره دیو بازیگر هر زمانی بازیی نمود دگر ✏ �نظامی�
کنایه از شاخ و شانه کشیدن تهدید کردن ترساندن رعب ایجاد کردن آتش از حلق شان زبانه زنان بیت گویان و شاخشانه زنان ✏ �نظامی�
کلاه های سیاه کلاه تیره مانند قیر لفچه هایی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و قیر کلاه ✏ �نظامی�
شاخ دار همه خرطوم دار و شاخ گرای گاو و پیلی نموده در یکجای ✏ �نظامی�
قباهای سیاه عبای تیره به رنگ نفت لفچه هایی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و قیر کلاه ✏ �نظامی�
هیلا و غیلا نام دو غول یا دیو نر و ماده هستند که در هفت پیکر نظامی نام برده شده اند نر و ماده و غول چاره گرند که آدمی را ز راه خود ببرند ماده هیل ...
در دنبالم پشت سرم بر پی ام بادپا ی را می ران در دل خود خدای را می خوان ✏ �نظامی�
صدای خروس بانگ مرغ صبحگاهی در مغاک افکنند و خون ریزند چون شود بانگ مرغ ، بگریزند ✏ �نظامی�
خوش خرام خوب رو گفت کای ره نورد خوب خرام گوش کن سرگذشت بنده تمام ✏ �نظامی�
زندانبان آن دو زندان گه بی کلید شدند هردو از دیده ناپدید شدند ✏ �نظامی�
نام یک دیو مردم نشان در هفت پیکر نظامی دیو بود آنکه مردمش خوانی نام او هایل بیابانی ✏ �نظامی�
سیاه کاری نیرنگ بازی دغل بازی مکر سازی حیله گری با من آن یارِ فارغ از یاری یا غلط کرد یا غلط کاری ✏ �نظامی�
تصوری اشتباه محاسبه ای غلط باز گفتا مگر که من مستم ! بر نظر صورتی غلط بستم ✏ �نظامی�
فکر و خیال وهم اوهام تصورات راه چون از حساب خانه گذشت تیر اندیشه از نشانه گذشت ✏ �نظامی�
طی کننده راه قاصد راهرو رهرو مسیر پیما راه پیما پیش می شد شریک راه نورد او به دنبال می دوید چو گرد ✏ �نظامی�
باد رفتار به تندی باد به شتاب باد به سرعت باد هردو در پویه گشته باد خرام تا ز شب رفت یک دو پاس تمام ✏ �نظامی�
بدون دوستی نارفیق با من آن یارِ فارغ از یاری یا غلط کرد یا غلط کاری ✏ �نظامی�
دوست توام رفیق توام همنشین توام مردی آمد که من همال توام از شریکان ملک و مال توام ✏ �نظامی�
نیکمرد جوانمرد مرد نیک خیرخواه گفت لله و فی الله ای سره مرد آن کن از مردمی که شاید کرد ✏ �نظامی�
نام شخصی در هفت پیکر نظامی که در دام دیوان می افتد گفت مردی غریب و کارم خام هست ماهان گوشیار م نام ✏ �نظامی�
هم صحبتی همراهی همنشینی رفاقت دوستی بانگ بر زد برو که هان چه کسی ؟ با که داری چو باد هم نفسی ؟ ✏ �نظامی�
از سنگینی از بار زیاد هردو بر دوش پشته ها بسته می شدند از گرانی آهسته ✏ �نظامی�
میرفتند هردو بر دوش پشته ها بسته می شدند از گرانی آهسته ✏ �نظامی�
خانه دیو سرای دیو دیو سرای محل ترسناک محل خوفناک محل دهشتناک او در آن دیو خانه رفته ز هوش کآمد آواز آدمی ش به گوش ✏ �نظامی�
راه می پیمود راه میرفت مسیر را می پیمود پویه می کرد و زور پایش نه راه می رفت و رهنما یش نه ✏ �نظامی�
گنبد پیروزه ای گنبد مینایی آسمان آسمان نیلگون شد به پیروزه گنبد از سر ناز روز کوتاه بود و قصه دراز ✏ �نظامی�
نقاب سیاه نقاب تیره پوشش تاریک زلف شب چون نقاب مشکین بست شه ز نقابی نقیبان رست ✏ �نظامی�
چاره شناس جوینده راه کسی که راهکار ارائه دهد علاج گر با فکر چون شد آن چاره جوی چاره شناس باز پس گشت با هزار سپاس ✏ �نظامی�
مانند دوزخ شبیه دوزخ دوزخ نما او برآن اژدهای دوزخ وش کرده بر گردنش دو پای به کش ✏ �نظامی�
مکار حیله گر دسیسه باز گفت کای ره نشین زرق نمای چه کسی و چه جای تست اینجای ؟ ✏ �نظامی�
خروشان غرش کنان این بر و بوم جای دیوان ست شیر از آشوب شان غریو ان ست ✏ �نظامی�
مرغ صبحگاهی کنایه از خروس چون پر افشاند مرغ صبح گهی شد دماغ شب از خیال تهی ✏ �نظامی�
بندرگاه نیل کرانه نیل محل تخیله بار در رودخانه نیل گفت ماهان ز ما به فرضه نیل دوری راه نیست جز یک میل ✏ �نظامی�
راهنما بلد راه او که در رهبری مرا یار ست راهدان ست و نیز هشیار ست ✏ �نظامی�
همتایش شریکش هم اندازه اش برابرش چون که بشناختش همال ش بود در تجارت شریک مالش بود ✏ �نظامی�
بندگی خدمت گذاری خدمت کردن وظیفه بجای آوردن من و بهتر ز من هزار کنیز از زمین بوسی تو گشته عزیز ✏ �نظامی�
داستان گو افسانه گو روایت کننده راوی خواست تا بانوی فسانه سرای آرد آیین بانوانه به جای ✏ �نظامی�
تقبل نمودن دردسر پذیر قبول زحمت چون ز فرمان شاه نیست گزیر گویم ار شه بود صداع پذیر ✏ �نظامی�
زیبایی بخش خالق زیبایی گفت کای چرخ بنده فرمانت و اختر فرخ آفرین خوانت ✏ �نظامی�
زنانه همسرانه خواست تا بانوی فسانه سرای آرد آیین بانوانه به جای ✏ �نظامی�
روساء وزراء سرپرستان بزرگان مسئولین زلف شب چون نقاب مشکین بست شه ز نقابی نقیبان رست ✏ �نظامی�
به رنگ پیروزه نیلگون چارشنبه که از شکوفه مهر گشت پیروزه گون سواد سپهر ✏ �نظامی�
سفید بختی خوشبختی کاولین روز بر سپیدی حال سرخی جامه را گرفت به فال ✏ �نظامی�
1_شکر ریختن 2_شادی ساختن جشن و سرور در شکر ریز سور او بنشست زُهره را با سهیل کابین بست ✏ �نظامی�
فرشته مانند فرشته خصال پری روی پریوش پدر از لطف آن حکایت خوش با پری گفت کای فریشته وش ✏ �نظامی�
مهره ای کبود مهره ای نیلگون مهره ای ازرق از غلامان خواست کان دویم را سوم نیامد راست ✏ �نظامی�
گوهر های یک رشته گوهرهایی که در یک عقد رشته شده باشند چون که به خُرد نظر بران انداخت آن دو هم عقد را ز هم نشناخت ✏ �نظامی�
به یک اندازه هم اندازه یکسان شبیه هم وزن تا دری یافت هم طویله آن شبچراغی هم از قبیله آن ✏ �نظامی�
یک مشت پر یک قبضه مشت به اندازه یک مشت قبضه واری شکر بران افزود آن در و آن شکر به یکجا سود ✏ �نظامی�
سبک و سنگین کردن سنجیدن ارزش سنجی کردن محک زدن مرد لؤلؤی خرد بر سنجید عیره کردش چنانکه در گنجید ✏ �نظامی�
زمین خورده سرنگون شده مرده افتاده شده زان سواران کزو پیاده شدند چاه کندند و درفتاده شدند ✏ �نظامی�
مردم شهروندان ساکنان شهر شهریان بر سرش نثار افشان همه بام و درش نگار افشان ✏ �نظامی�
دعایی افسونی وردی چون به نزدیک آن طلسم رسید رخنه ای کرد و رقیه ای بدمید ✏ �نظامی�
زره پولادی جوشن فولادی همتِ خلق و رایِ روشن او دِرع پولاد گشت بر تن او ✏ �نظامی�
مسیر دشوار راه پرخطر مغاک راه خوفناک زالت راه آن گریوه تنگ هرچه بایستش آورید به چنگ ✏ �نظامی�
اسباب کار اسباب مورد نیاز تدارک دیدن کار زالت راه آن گریوه تنگ هرچه بایستش آورید به چنگ ✏ �نظامی�
چاره کار دانستن راهکار بلد بودن علاج کردن چون شد آن چاره جوی چاره شناس باز پس گشت با هزار سپاس ✏ �نظامی�
رازها اسرار رموز نهانی فیلسوف از حسابهای نهفت هرچه در خورد بود با او گفت ✏ �نظامی�
همه فن حریف همه چیز دان دانشمند کاردان در همه توسنی کشیده لگام به همه دانشی رسیده تمام ✏ �نظامی�
افسونگری ساحری جادوگری تا خبر یافت از خردمندی دیو بندی فرشته پیوندی ✏ �نظامی�
اندوه خورد ناراحت شد اندوهگین شو این سخن گفت و لختی انده خورد وز نفس برکشید بادی سرد ✏ �نظامی�
کوته فکر ریز نگر جزیی نگر ریز بین کوته بین در تصرف مباش خُرداندیش تا زیانی بزرگ ناید پیش ✏ �نظامی�
گوهری که بر نهنگ آویخته اند کنایه از گنج پر خطر گوهر ی که بسختی بدست آید گفت ازین گوهر نهنگ آویز چون گریزم که نیست جای گریز ✏ �نظامی�
نامه شیرین آگهی دلچسب دید یک نوش نامه بر در شهر گرد او صد هزار شیشه زهر ✏ �نظامی�
کوشش کننده ای کوشایی سخت کوشی پرتلاشی فعالی زرنگی هیچ کوشنده ای به چاره و رای نشد آن قلعه را طلسم گشای ✏ �نظامی�
پادشاه امیر سلطان چون به هر تخت گیر و تاجوری زین حکایت رسیده شد خبری ✏ �نظامی�
امیر قلعه آقا صاحب رئیس به چنین شرط راه برگیرد یا شود میر قلعه یا میرد ✏ �نظامی�
سرپوش حاجب پوشش گفت برخیز و این ورق بردار وین طبق پوش ازین طبق بردار ✏ �نظامی�
حصاری زندانی محبوس چون در آن برج شهربندی یافت برج از آن ماه بهره مندی یافت ✏ �نظامی�
زلف زیبا رویان زلف نگار از سواد قلم چو طره حور سایه را نقش برزدی بر نور ✏ �نظامی�
راه غلط مسیر اشتباه گر یکی پی غلط شدی ز صدش اوفتادی سرش ز کالبدش ✏ �نظامی�
سلاحی حربه ای دشنه ای خنجری پیکر هر طلسم از آهن و سنگ هر یکی دهره ای گرفته به چنگ ✏ �نظامی�
صبور شکیبا صابر چون شکیبنده شد در آن باره دل ز مردم برید یکباره ✏ �نظامی�
در همه کاری آن هنر پیشه چاره گر بود و چابک اندیشه ✏ �نظامی�
ایمن گشت در محل ایمنی قرار گرفت محفوظ شد گنج او چون در استواری شد نام او بانوی حصاری شد ✏ �نظامی�
پوزش خواست عذخواهی کرد معذرت خواست پوزش انگیخت وز پدر درخواست تا کند برگ راه رفتن راست ✏ �نظامی�
درخواست کردن چانه زدن اصرار نمودن خواهش کردن رغبت هرکسی بدو شد گرم آمد از هر سویی شفاعت نرم ✏ �نظامی�
از شوهر کردن خودداری میکرد تمایلی به ازدواج نداشت شوهر نمی خواست درکشیده نقابِ زلف به روی سرکشیده ز بارنامه شوی ✏ �نظامی�
افراشته بلند بالا رفیع قدی افراخته چو سرو به باغ رویی افروخته چو شمع و چراغ ✏ �نظامی�
خواستاران خواستگاران طالبان مشتاقان دختر خوبروی خلوت ساز دست خواهندگان چو دید دراز ✏ �نظامی�
سحر نامه افسون نامه باطل السحر خوانده نیرنگ نامه های جهان جادویی ها و چیزهای نهان ✏ �نظامی�
مشک با زلف او جگرخواری گل ز ریحانِ باغ او، خاری ✏ �نظامی�
جن گیر باطل کننده سحر و جادو دلفریبی به غمزه جادوبند گلرخی قامتش چو سرو بلند ✏ �نظامی�
سیب سرخ کنایه از زیبا شاه از آن سرخ سیبِ شهدآمیز خواست افسانه ای نشاط انگیز ✏ �نظامی�
به رنگ آتش سرخ گون بانوی سرخ روی ِ سَقلابی آن به رنگْ آتشی به لطفْ آبی ✏ �نظامی�
فرار کردم ترک موضع کردم در رفتم مهاجرت کردم چونکه صبرم در اوفتاد ز پای رفتم و در گریختم به خدای ✏ �نظامی�
تنگ راه کوچه محل عبور که فلان روز در فلان ره ْتنگ برقعت را ربود باد از چنگ ✏ �نظامی�
هوشیار بیدار هشیوار هوشْ رفته چو هوشْ یافته شد سرش از تابِ شرم تافته شد ✏ �نظامی�
بی هوش مدهوش هوشْ رفته چو هوشْ یافته شد سرش از تابِ شرم تافته شد ✏ �نظامی�
شیرین لب لب شیرین خوش گفتار چون چنان دید، نوش لب بشتافت بوی خوش کرد و جان او دریافت ✏ �نظامی�
تسلیم شده مطیع شده گوش بفرمان بوده من ز بادش سپر فکنده چو میغ او کشیده چو برق بر من تیغ ✏ �نظامی�
حیله گر مکار فریب کار به عقیدتْ جهودِ کینه سرشت مارِ نیرنگ و اژدهایِ کنشت ✏ �نظامی�
دریای مواج دریای ناآرام دریای طوفانی وان شدن چون محیط موج زنش عاقبت ماندن آب در دهنش ✏ �نظامی�
سکه های کهن سکه های باستانی سکه های قدیمی زر مصری درو هزار درست زان کهن سکه ها که بود نخست ✏ �نظامی�
آکندیم پر کردیم انباشته کردیم هرچه در آب آن خم افکندیم آتش اندر خم خود آگندیم ✏ �نظامی�
تیز رایی تدبیر نمودن رای نیکو زدن تیز هوشی وان نمودن که بنگرم پیشی کارها را به چابک اندیشی ✏ �نظامی�
پیش گویی کنم پیش بینی کنم آینده را بنگرم وان نمودن که بنگرم پیشی کارها را به چابک اندیشی ✏ �نظامی�
کنایه از قبر گور برکشید آن غریق را به شتاب در چَهِ خاک بردش از چه آب ✏ �نظامی�
چاه آب برکشید آن غریق را به شتاب در چَهِ خاک بردش از چه آب ✏ �نظامی�
دریا نوردان قایقرانان کسانیکه عمق آب را اندازه گیری می کنند ملوانان کشتی رانان چون مساحت گرانِ دریایی زد در آن خم به آب پیمایی ✏ �نظامی�
چرکین کثیف آلوده پلشت ترسم این چِرگنِ نمونه خصال آرد آلودگی به آب زلال ✏ �نظامی�
راز دان سر گوی داننده اسرار غیب دان غیب گوی بشر گفت ای نهفته گویِ جهان هرکسی را عقیده ایست نهان ✏ �نظامی�
شنونده گوش دهنده مستمع بندها را چنین گشای گره تا نیوشنده بر تو گوید زه ✏ �نظامی�
نشانده پرکرده انباشته جا داده آب این خم که در نشاخته اند از پی دام صید ساخته اند ✏ �نظامی�
1_صیادان دام گستران شکارچیان 2_دامداران چوپانها شبانان این وطن گاهِ دامیاران است جای صیاد و صیدکار ان است ✏ �نظامی�
حرارت التهاب جوش گرما تفتیده خاصه در وادی یی که از تف و تاب صد در صد درو نیابی آب ✏ �نظامی�
آکنده انباشته گنجانده مملو پر آکنیده خُمی سفال درو آبی الحق خوش و زلال درو ✏ �نظامی�
بزرگ تناور گشن به که با این درختِ عالی شاخ نشود دستِ هرکسی گستاخ ✏ �نظامی�
باد وزان طوفان تندباد گفت برگو که بادجنبان چیست؟ خیره چون گاو و خر نباید زیست ✏ �نظامی�
دانشگاهی مدرسه ای مکتبی دانشی علمی نیست در هیچ دانش آبادی فحل و داناتر از من استاد ی ✏ �نظامی�
آگاه هستم مطلع هستم اشراف دارم از فلک نیز و آنچه هست در او آگهم نارسیده دست بر او ✏ �نظامی�
خانه خدا مسجد بیت المقدس کعبه چون بسی سجده زد بران سر خاک بازگشت از حریم خانه پاک ✏ �نظامی�
ساز و برگ سفر توشه کوله بار سفر رفت از آنجا و برگ راه بساخت به زیارتگه مقدس تاخت ✏ �نظامی�
مار سیاه و سفید مار خطرناک باد سحری چو بردمم ز دهن مار پیسه کُنم ز پیسه رسن ✏ �نظامی�
ادرار بول نبض و قاروره را چنان دانم که آفتِ تب ز تن بگردانم ✏ �نظامی�
تکر رو تنها یکه رو ماهِ تنها خرام از آن آواز بند بُرقع به هم کشید فراز ✏ �نظامی�
چشم فریب زیبا دل انگیز با چنان زلف و خالِ دیده فریب هیچ دل را نبود جای شکیب ✏ �نظامی�
پاک نهادی پرهیزگاری پاکدامنی با چنان خوبی و خردمندی بود میلش به پاک پیوندی ✏ �نظامی�
پاک خویی پرهیزگاری پاک بازی با چنان خوبی و خردمندی بود میلش به پاک پیوندی ✏ �نظامی�
جادو کردن جنبل نمودن سحر کردن خواب غمزش به سِحرکاریِ خویش بسته خواب هزار عاشق بیش ✏ �نظامی�
تزویر گری حیله گری فریب کاری مکاری دروغگویی به دروغم مزوری فرمود داشت ناخورده آش مزور سود ✏ �نظامی�
حکم دستور رای قفل گنج گهر بیندازم با به افتاد شاه در سازم ✏ �نظامی�
آرام رام برده پرور ریاضتش داده او خود از اصل نرم سم زاده ✏ �نظامی�
بازیگری عیاری رندی دلفریبی شوخ و رعنا خرید نوش لبی مهره بازی کنی و بوالعجبی ✏ �نظامی�
همیان کیسه صندوق من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست ✏ �نظامی�
راستگویی راست گفتن چو در حریم خدای آفت از دست برد و رنج از پای ✏ �نظامی�
در شعر زیر کنایه از حضرت سلیمان است گفت کای پیشوای دیو و پری چون هنر خوب و چون خرد هنری ✏ �نظامی�
دارای بوی گلاب بوی گلاب به مشام رسیدن شاه چون گرم گشت از آتش تیز گفت با آن گل گلاب انگیز ✏ �نظامی�
بالاتر از کنیز صدایش نکنند بیشتر از کنیز او را خطاب نکنند بانگ بر زد بر آن عجوزه خام کز کنیزیش نگذراند نام ✏ �نظامی�
عصیان کرد غالب شد نافرمانی نمود عاقبت عشق سر گرایی کرد خاک در چشم کدخدایی کرد ✏ �نظامی�
نوشین لب شیرین لب از نوش لبان آن قبیله گردش چو گهر یکی طویله ✏ �نظامی�
از آنچه زانچه گوینده داده بود خبر خوب تر بود در پسند نظر ✏ �نظامی�
لبها شبیه مرجان ولیکن محافظ دندانهای مرواریدفام هستند یعنی لب و دندان به قائده و زیبا هستند لب چو مرجان ولیک لؤلؤ بند تلخ پاسخ ولیک شیرین خند ✏ �نظ ...
محافظ لؤلؤ کنایه از استتار شدن دندان توسط لب لب چو مرجان ولیک لؤلؤ بند تلخ پاسخ ولیک شیرین خند ✏ �نظامی�
گوش سوراخ شده حلقه بگوش کنایه از برده و غلام سفته گوشی چو دُر ناسفته در فروشش بها به جان گفته ✏ �نظامی�
حلقه بگوشی گوش سوراخی کنایه از برده و کنیز و غلام سفته گوشی چو دُر ناسفته در فروشش بها به جان گفته ✏ �نظامی�
مهر انگیز مهربان پر مهر و عطوفت مهر پرور هریکی از چهره عالم افروز ی مِهر ساز ی و مهربان سوز ی ✏ �نظامی�
دست نخوره باکره دختر زناشویی نکرده دست ناکرده چند گونه کنیز خلخی دارد و ختایی نیز ✏ �نظامی�
حیله گر سیاس مکار پر فریب بود در خانه گوژپشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر ✏ �نظامی�
راه و روش خدمت گذاری روش بندگی راه فرمانبرداری چون کنیز آن غرور دیدی پیش باز ماندی ز رسم خدمت خویش ✏ �نظامی�
گستاخ نامهربان هرکه را جامه ای ز مهر بدوخت چونکه بد مهر دید باز فروخت ✏ �نظامی�
روابط زناشویی همخوابگی جز در خفت و خیز کان دربست هیچ خدمت رها نکرد از دست ✏ �نظامی�
ساق سپید چون نقره ساق بلورین سیم در پای سیم ساق کشید گنبد سیم را به سیم خرید ✏ �نظامی�
سیمین تن سیم تن بدن نقره فام سپید بدن سیم در پای سیم ساق کشید گنبد سیم را به سیم خرید ✏ �نظامی�
کنایه از: داستان شیرینی بازگو کند لب به لعل تشبیه شده و سخنان شیرین به طبرزد شه بدان شمع شکر افشان گفت تا کند لعل بر طبرزد جفت ✏ �نظامی�
مانند گیاه شبیه گیاه سرو با قامتت گیاه فشی تشت مه با تو آفتابه کشی ✏ �نظامی�
هوس باز شیدا واله جز یکی خوی زشت و آن نه نکوست که آرزو خواه را ندارد دوست ✏ �نظامی�
چرک کثافت کثیفی جرم به سیاهی بصر جهان بیند چرگنی بر سیاه ننشیند ✏ �نظامی�
زار زدن نالیدن ناله کردن التماس کردن عجز و لابه نمودن زارزوئی چنانکه بود نداشت لابها کرد و هیچ سود نداشت ✏ �نظامی�
مکیدنم لب به دندان گزیدنم تا چند وآب دندان مزیدنم تا چند ✏ �نظامی�
نعلک گوش را چو کردی ساز نعل در آتشم فکندی باز ✏ �نظامی�
شربت شراب می نمائی به تشنه آب شکر گوئی آنگه که لب بدوز و مخور ✏ �نظامی�
خرده غذاهای سفره دربیت زیر کنایه از انواع غذاهای سفره می باشد چون ز خوانریزه خورده شد روزی می در آمد به مجلس افروزی ✏ �نظامی�
شبیه رنگرز مانند رنگ کننده پارچه و لباس روز چون جامه کرد گازر شوی رنگرزوار شب شکست سبوی ✏ �نظامی�
جامه شسته شده لباس شسته شده در بیت زیر کنایه از برآمدن روز روز چون جامه کرد گازر شوی رنگرزوار شب شکست سبوی ✏ �نظامی�
ایکاش کاشکی خوشدل آن شد که باشدش یاری گر بود کاچکی چنان باری ✏ �نظامی�
گلوگیر گلو در بند داده گلو پیش کسی گیر گردن تشنه ای را که او گلوده تست آب در ده که آب در ده تست ✏ �نظامی�
آشفته نشوم پریشان نگردم از خود بیخود نشوم در به زنجیر کن ترا گفتم تا چو زنجیریان نیاشفتم ✏ �نظامی�
بزرگ زاده بزرگ منش راد به قناعت کسی که شاد بوَد تا بوَد محتشم نهاد بوَد ✏ �نظامی�
گوارا خوشگوار باب طبع نوش ساقی و جام نوشگوار گرم تر کرد عشق را بازار ✏ �نظامی�
ساخته و پرداخته مهیا آماده بر پا شده چون شد انگیخته سریر بلند بسته شد بر سرش بساط پرند ✏ �نظامی�
بر پا کننده بساط عیش و عشرت لعبتان آمدند عشرت ساز آسمان بازگشت لعبت باز ✏ �نظامی�
آهوی شب چو گشت نافه گشا ی صدفی شد سپهر غالیه سای ✏ �نظامی�
آمدم زان نشاط گاه برون بود یک یک ستاره بر گردون ✏ �نظامی�
نماز خواندم عبادت کردم خدای را ستودم در خزیدم به گوشه ای خالی فرض ایزد گزاردم حالی ✏ �نظامی�
مانع نشد جلوگیری نکرد منع نکرد وان شکر لب ز روی دمسازی باز گفتی نکرد از آن بازی ✏ �نظامی�
سیاه مستان مستان خراب بسیار مست من به نیروی عشق و عذر شراب کردم آنها که رطلیان خراب ✏ �نظامی�
اسباب شرم دلیل آزرم دلیل خجالت کشیدن شد به دادن شتاب ساقی گرم برگرفت از میان وقایه شرم ✏ �نظامی�
آشپز خوان سالار هرچه اندیشه در گمان آورد مطبخی رفت و در میان آورد ✏ �نظامی�
قوت جان از می مغانه کنیم نقل و می نوش عاشقانه کنیم ✏ �نظامی�
شبیه ترکان مانند ترکان خیز تا ترک وار در تازیم هندوان را در آتش اندازیم ✏ �نظامی�
سیاه مستان مست و خراب من به نیروی عشق و عذر شراب کردم آنها که رطلیان خراب ✏ �نظامی�
پایکوبی رقصیدن چون ز پا کوفتن برآسودند دستبردی به باده بنمودند ✏ �نظامی�
فرشته خصال فرشته خوی فرشته مانند پریوش گفتم ای بانوی فریشته خو ی با چو من بنده این حدیث مگوی ✏ �نظامی�
لباس تن پوش پیراهن رومی و زنگیش چو صبح دو رنگ رزمه روم داد و بزمه زنگ ✏ �نظامی�
دستبد طلا دستبند زرین حلقه زرین دست و ساعد پر از علاقه زر گردن و گوش پر ز لؤلؤ تر ✏ �نظامی�
خورشید تابان خورشید درخشان بر سر کوه مهر تافته تافت زُهره صبح چون شکوفه شکافت ✏ �نظامی�
آدمیان بنی بشر انسانها دل آن مرغ نیز تاب گرفت بال برهم زد و شتاب گرفت روضه ای دیدم آسمان زمیش نارسیده غبار آدمیش ✏ �نظامی�
ورطه جای خطر مهلکه جای خطرناک به که در پای مرغ پیچم دست زین خطر گه بدین توانم رست ✏ �نظامی�
کنایه از دل نداشتن قویدل نبودن جرئت نداشتن یارای آن نبودن سوی بالا دلم ندید دلیر زَهرهٔ�آن که را که بیند زیر ؟! ✏ �نظامی�
جان به لب رسیدن جان بسر شدن جان بر آمدن زان سیاست که جان رسید به ناف دیده در کار ماند زهره شکاف ✏ �نظامی�
معنی پنهان راز نهفت خیز تا بر تو راز بگشایم صورت نانموده بنمایم ✏ �نظامی�
پنهان شدیم مخفی گشتیم چون در آن منزل خراب شدیم چون پری هردو در نقاب شدیم ✏ �نظامی�
عنبر افشاند بوی خوش پراکند سیاهی غالب شد ( در بیت زیر ) شب چو عنبر فشاند بر کافور گشت مردم ز راه مردم دور ✏ �نظامی�
که آنچه گفت وقت است کانچه می خواهی بینی و یابی از وی آگاهی ✏ �نظامی�
سزا مجازات بادافره زان نهادم که این چنین گنجی نبُوَد بی جزا و پارنجی ✏ �نظامی�
مدیون بودن بدهکار بودن مقروض بودن احساس دین کردن گفت من خود ز وام دار ی ِ تو نرسیدم به حق گزاری تو ✏ �نظامی�
نوازش من بزرگ داشتن من مرد که آگه نبد ز نازش من در خجالت شد از نوازش من ✏ �نظامی�
سکه های تمام زرهای بی کم و کاست زان گرانمایه نقدهای درست بیش از آن دادمش که بود نخست ✏ �نظامی�
سکه های ناب زرهای بی بدیل تا دویدند و از خزانهٔ خاص آوریدند نقدهای خلاص ✏ �نظامی�
خوش خدمتی پذیرایی شایان پذیرایی درخور اولم خوان نهاد و خورد آورد خدمتی خوب در نورد آورد ✏ �نظامی�
ترسوها آشفته ها دل نگران ها ساعتی ماند چون رمیده دلان دیده بر هم نهاده چون خجلان ✏ �نظامی�
شکر گزاری سپاس گزاری حق شناسی گفت من خود ز وام دار ی ِ تو نرسیدم به حق گزاری تو ✏ �نظامی�
سکه های تازه ضرب شده سکه های جدید و نو دادمش نقدهای رو تازه چیزهایی برون ز اندازه ✏ �نظامی�
گفتمش بازگو ، بهانه مگیر خبرم ده ز قیروان و ز قیر ✏ �نظامی�
راز سخن پنهانی اسرار مگو حرف پنهانی باز پرسیدن حدیث نهفت هم تو دانی و هم توانی گفت ✏ �نظامی�
اندیشه کردم بفکر فرو رفتم پاسخ شاه را سگالیدم روی در پای شاه مالیدم ✏ �نظامی�
بر عهد خود ماند عهدش را نشکست خلف وعده نکرد همه عمرش بر آن قرار گذشت تا نشد عمرش ، از قرار نگشت ✏ �نظامی�
در شأن در حد لیاقت به اندازه مقام چون به ترتیب خوان نهادندش در خور پایه نزل دادندش ✏ �نظامی�
گرفتن لگام به قصد فرود آوردن دعوت به میهمانی پذیرش میهمان هرکه آمد لگام گیر شدند به خودش میهمان پذیر شدند ✏ �نظامی�
گل سرخ چون گل ِ باغ بود مهمان دوست خنده می زد چو سرخ گل در پوست ✏ �نظامی�
در تاریکی بصورت پنهانی مخفیانه بازجستند کز چه ترس و چه بیم در سوادی تو ای سبیکهٔ سیم ؟ ✏ �نظامی�
شمش نقره در بیت زیر کنایه از سیمین تن سپید گون سپید اندام نقره فام بازجستند کز چه ترس و چه بیم در سوادی تو ای سبیکهٔ سیم ؟ ✏ �نظامی�
افراد تیز هوش هوشیاران افراد تیز بین بخردان که شنیدم به خردی از خویشان خرده کاران و چابک اندیشان ✏ �نظامی�
از کودکی در کودکی که شنیدم به خردی از خویشان خرده کاران و چابک اندیشان ✏ �نظامی�
هندی اهل هندوستان آهوی ترک چشم هندو زاد نافهٔ مشک را گره بگشاد ✏ �نظامی�
صندوقچه جواهر در شعر زیر کنایه از دهان تا ز دُرج گهر گشاید قند گویدش مادگانه لفظی چند ✏ �نظامی�
سیاه مشکین تیره هم رنگ غالیه سوی گنبد سرای غالیه فام پیش بانوی هند شد به سلام ✏ �نظامی�
شاد خوشحال خوش گذران اهل عیش و عشرت چونکه بهرام شد نشاط پرست دیده در نقشِ هفت پیکر بست ✏ �نظامی�
شبیه باز شکاری مانند پرنده شکاری باز جمله مرغان منازع بازوار بشنوید این طبل باز شهریار
خانه خدا این همه خانه های کام و هواست خانهٔ خانه آفرین به کجاست؟ ✏ �نظامی�
بی دردسر بی مزاحمت بی زحمت جای در حرز گاه جان دارد بر زمین حکم آسمان دارد هفته را بی صداع گفت و شنید روزهای ستاره هست پدید ✏ �نظامی�
بتخانه بتکده جای در حرز گاه جان دارد بر زمین حکم آسمان دارد رنگ هر گنبدی جداگانه خوش تر از رنگ صد صنم خانه ✏ �نظامی�
جان پناه پناهگاه جای در حرز گاه جان دارد بر زمین حکم آسمان دارد ✏ �نظامی�
نقاشی. صورتگری نگارگری در نگارندگی و گُلکاری وحی صنعت مراست پنداری ✏ �نظامی�
طالع بین ستاره شناس منجم که آسمان سنجم و ستاره شناس آگه از کار اختران به قیاس ✏ �نظامی�
کوه کن تیشه گیر تراش کار سنگ تراش کز لطافت چو کلک و تیشه گشاد جان ز مانی ، ستد دل از فرهاد ✏ �نظامی�
نقش زدا شیده نامی به روشنی چون شید نقش پیرای هر سیاه و سپید ✏ �نظامی�
بزرگ منش بزرگ زاده در میان بود مردی آزاده مهتر آیین و محتشم زاده ✏ �نظامی�
زغال ذغال شوشه های زکال مشگین رنگ گرد آتش چو گرد آینه زنگ ✏ �نظامی�
زرتشتی آتشی زو نشاط را پشتی کان گوگرد سرخ زردشتی ✏ �نظامی�
پشتیبان کمک دهنده یاری رسان آتشی زو نشاط را پشتی کان گوگرد سرخ زردشتی ✏ �نظامی�
گرمخانه خانه گرم گرمابه آشپزخانه در چنین فصل تاب خانه شاه داشته طبع چار فصل نگاه ✏ �نظامی�
گیاه نبات رستنی علف رستنی در کشیده سر به زمین نامیه گشته اعتکاف نشین ✏ �نظامی�
ارژنگ نگارخانه بوم و تخته نقاشی وان سراچه که هفت پیکر بود بلکه ارتنگ هفت کشور بود ✏ �نظامی�
شوشتر شهر شوشتر گوهر آموده تاجی از سر خویش با قبائی ز دخل ششتر بیش ✏ �نظامی� صبا چون درآید به دیبا گری زمین رومی آرد هوا ششتری ✏ �نظامی�
گران قیمت دار پربها مرتفع جامه های قیمت مند بیشتر زانکه گفت شاید چند ✏ �نظامی�
کاروان داران حمل کنندگان راهیان حمل داران در آمدند به کار حمل بر حمل ساختند نثار ✏ �نظامی�
شبیه برق هستم مانند آذرخش هستم برق وار م به وقت بارش میغ به یکی دست می به دیگر تیغ ✏ �نظامی�
تیر دان جعبه تیر تیر بر هر کجا زدی حالی تیر گشتی ز تیر خور خالی ✏ �نظامی�
جاسوسی خبر رسانی خبرچینی منهی یی زانکه نامه داند خواند این سخن را به سمع شاه رساند ✏ �نظامی�
افراد دورو منافقان افراد ترسو زرد گوشان به گوشه ها مردند سر به آب سیه فرو بردند ✏ �نظامی�
شادی کنان خوشحال بشاش شد سوی شهر شادی انگیزان کرد در بزم خود شکرریزان ✏ �نظامی�
عذرخواهی کرد پوزش خواست طلب بخشش کرد در کنارش گرفت و عذر انگیخت وآن گل از نرگس آبِ گل می ریخت ✏ �نظامی�
طبقه زیرین ساختمان طبقه پایین در جهان کیست کاو به زور و به رای ؟ از رواقش بَرَد به زیر سرای ✏ �نظامی�
ماه تمام ماه شب چهارده بدر کامل چونکه ماه دو هفته از سر ناز کرد هر هفت از آنچه باید ساز ✏ �نظامی�
گوشواره گوش آویز پیرایه ای که بر گوش آویزند گوهر ِ گوش ِ گوهر آویز ش کرده بازار عاشقان تیزش ✏ �نظامی�
زلف زنگی زلف سیاه موی سیاه زنگی زلف و خال هندو رنگ هردو بر یک طرف ستاده به جنگ ✏ �نظامی�
1_نگاشتن نوشتن 2_پیمودن درنوردیدن طی کردن از پس شصت سال کز تو گذشت چون توانی به زیر پای نوشت ؟ ✏ �نظامی�
پیشانیش صورتش چهره اش شاه چون خورد ساغری دو سه می از گل جبهتش برآمد خوَی ✏ �نظامی�
خوراک های خوشمزه خوراک های خوشگوار چون شه از خوردهای خوش پرداخت می روان کرد و بزم شادی ساخت ✏ �نظامی�
چرخ کبود آسمان آبی آسمان نیلگون طرح کرده رخش خَوَرنَق را فرش افکنده چرخ ازرق را ✏ �نظامی�
شکارگاه محل شکار گفت فرمان تو راست ، کار بساز تا ز نخچیر گه من آیم باز ✏ �نظامی�
کدخدا صاحب ده مالک ده باز پرسید کاین دیار که راست ؟ ده خداوند این دیار کجاست ؟ ✏ �نظامی�
خوراکی ها خورش ها غذا ها خوردهای ملوک وار سره مرغ و ماهی و گوسپند و بره ✏ �نظامی�
شاهانه ملوکانه درخور شاه خوردهای ملوک وار سره مرغ و ماهی و گوسپند و بره ✏ �نظامی�
رفیع بلند بر چنین منظر ی ستاره سریر گاه شهدش دهیم و گاهی شیر ✏ �نظامی�
دل بدریا زدن یک دل شدن تصمیم گرفتن قصد کردن دل درانداز و جان پذیری کن یک زمانش لگام گیری کن ✏ �نظامی�
گرفتن لگام کنایه از مانع حرکت شدن به قصد پذیرایی دل درانداز و جان پذیری کن یک زمانش لگام گیری کن ✏ �نظامی�
حورافش شبیه حور مانند زنان بهشتی چار گوهر ز گوش گوهر کَش برگشاد آن نگار حورا فَش ✏ �نظامی�
حوراوش شبیه حوری مانند زنان بهشتی چار گوهر ز گوش گوهر کَش برگشاد آن نگار حورا فَش ✏ �نظامی�
رهنمود راهنمایی ارشاد گری مرد سرهنگ از آن نمونش راست از سر خون آن صنم برخاست ✏ �نظامی�
تیر پیکان دار یاسج شه که خون گوران ریخت مگر آتش ز بهر آن انگیخت ✏ �نظامی�
آهن آبدیده فولاد بران آهنی که از آن شمشیر تیز و بران بسازند بر زمین ز آهن بلارک تیر گاهی آتش فکند و گه نخجیر ✏ �نظامی�
دورادور گرداگرد پیرامون محافظان از سواران پره بسته به دشت رمه گور سوی شاه گذشت ✏ �نظامی�
محافظان دورادور گرداگرد پیرامون از سواران پره بسته به دشت رمه گور سوی شاه گذشت ✏ �نظامی�
گنجینه محل گنج گنج خانه خزانه راه در گنجدان غار کنند گنج بیرون برند و بار کنند نظامی
آماده مهیا ساخته و پرداخته حاضر ساز و کار چون ز بهرام گور تاج و سریر سازوَر گشت و شد شکوه پذیر ✏ �نظامی�
دامن دشت و کوه شاه بهرام ازین قرار نگشت سوی شیر آمد از تنیزه دشت ✏ �نظامی�
نگهبان شیر مراقب شیر شیر دار آورَد به میدان گاه گِرد بر گرد صف کشند سپاه ✏ �نظامی�
شاهزاده سلطان زاده فرزند شاه کی منم، کی برد مخالف تاج ؟ جز به کی زاده کی دهند خراج ؟ ✏ �نظامی�
دزدان متصرفان من به سختی به خانه دگران خانهٔ من به دست خانه بر ان ✏ �نظامی�
خر که با بالغان زبون گردد چون به طفلان رسد حرون گردد ✏ �نظامی�
پیمان بستن عهد نمودن بیعت کردن با نشیننده ای که دارد تخت دست عهدی شده ست ما را سخت ✏ �نظامی�
تباهی فساد خرابی ملک را پاس دارم از تبهی پاسبانی ست این نه پادشهی ✏ �نظامی�
1_وصله کردن لباسهای کهنه 2_کینه های گذشته را یاد کردن تا توانم چو باد نوروزی نکنم دعوی کهن دوزی ✏ �نظامی�
جاسوسان خبرچین ها مخبران چون ز بهرام گور با پدرش باز گفتند منهیان خبرش ✏ �نظامی�
1_نهی شده 2 - جاسوس خبر رسان مخبر چون ز بهرام گور با پدرش باز گفتند منهیان خبرش ✏ �نظامی�
دسترنج دستمزد مزد حق العمل لاجرم عاقبت به پا رَنجَش هم سلامت دهند و هم گنجش ✏ �نظامی�
ستمکار ظالم خواند شه را که دادگر داند کز ستمگاره داد بستاند ✏ �نظامی�
شکارچی صیاد چون درآمد شکارزن به شکار اژدها خفته دید بر در غار ✏ �نظامی�
شکارچی گورخر کنایه از بهرام گور گوری الحق دونده بود و جوان گور گیر از پسش چو شیر دوان ✏ �نظامی�
حیله گر مکار فریب کار شعبده باز رگ آن خون بر او دوال انداز راست چون زنگیِ دوالک باز ✏ �نظامی�
عطف کیمُختش از سواد ادیم یافت آنچ از سواد یابد سیم ✏ �نظامی�
گوی برده ز هم تکان طللش برده گوی از همه تنش کفلش ✏ �نظامی�
تصویر گران نقاشان رسامان گفت منذر به کارفرمایان تا به پرگار صورت آرایان ✏ �نظامی�
خرامیدن گام زدن ما که با داغ نام سلطانیم خَتلی آن به که خوش تَرَک رانیم ✏ �نظامی�
اسیری دربندی زندانیی بوسه بر داغگاه او دادی بندی یی را ز بند بگشادی ✏ �نظامی�
جای داغ بر بدن جای مهر داغ شده بر بدن ستوران و بندگان بوسه بر داغگاه او دادی بندی یی را ز بند بگشادی ✏ �نظامی�
آنکه عرصه و صحرا را درنوردد شه بر آن اشقر گریوه نورد کز شتابش ندید گردون گرد ✏ �نظامی�
این است این ترا برای تو کس ندیدش دیگر به خانهٔ خویش اینت کیخسرو زمانه خویش ✏ �نظامی�
معنی فرش و جایگاه و محل و تخت و هم میدهد. همه صحرا بساط شوشتر ی جایگاه تذرو و کبک دری ✏ �نظامی�
گوارایی خوشگواری از یکی سو رونده آب فرات به گوارندگی چو آب حیات ✏ �نظامی�
اشاره به ستاره سهیل دارد که در آسمان یمن می تابد تا یمن تاب شد سهیل سپهر آن پرستش نه ماه دید و نه مهر ✏ �نظامی�
می بستم نقش این کارگاهِ چینی کار بهترک بستمی در این پرگار ✏ �نظامی�
دربان نگهبان پرده دار دست بخشنده که آفتِ درم است حاجب الباب درگهِ کرم است ✏ �نظامی�
قصری عجیب که معمارش صنمار بوده ز آسمان برگذشت رونق او خور به رونق شد از خورنق او ✏ �نظامی�
پوششی به رنگ آبی برنگ نیلی نیلگون صبح دم ز آسمان ازرق پوش چون هوا بستی ازرقی بر دوش ✏ �نظامی�
شبانه روزی از صبح تا شب تمام اوقات در شبان روز ی از شتاب و درنگ چون عروسان برآمدی به سه رنگ ✏ �نظامی�
منعکس کننده صاف و صیقلی بازتاب دهنده صقلش از مالش سریشُم و شیر گشته آیینه وار عکس پذیر ✏ �نظامی�
صیقل دادنش جلا دادنش زدودنش صاف کردنش صقلش از مالش سریشُم و شیر گشته آیینه وار عکس پذیر ✏ �نظامی�
صیقل دادن جلا دادن صاف کردن زدودن صقلش از مالش سریشُم و شیر گشته آیینه وار عکس پذیر ✏ �نظامی�
منجم ستاره شناس ستاره شمر اختر شناس چون بلیناس روم صاحب رای هم رصد بند و هم طلسم گشا ی ✏ �نظامی�
بیشه چون برآمد چهار سال برین گور عیار گشت شیر عرین ✏ �نظامی�
رصد کنندگان ستاره شناسان کیهان شناسان منجمان حکم کردند راصد ان سپهر کان خلف را که بود زیبا چهر ✏ �نظامی�
اندیشه قوی رای استوار فکر صائب زحل از دلو با قوی رایی خصم را داده باد پیمایی ✏ �نظامی�
طلای خالص زر خالص کنایه از افراد خالص خود زرِ دَه دَهی به چنگ آمد دُر ز دریا گهر ز سنگ آمد ✏ �نظامی�
به معنی: نقره نیمه خالص است کنایه از : افراد پر ادعا ولی با توان کم
کنایه از: آسمان سپهر پر ستاره کوره تابانِ کیمیا ی ِ سپهر که آگهی بودشان ز ماه و ز مهر ✏ �نظامی�
کنایه از زوال و شکست در پی غرور بیجا روز اول که صبح بهرامی از شب تیره برد بدنامی ✏ �نظامی�
گوهر آرا جواهری گوهر آما ی ِ گنج خانهٔ�راز گنج گوهر چنین گشاید باز ✏ �نظامی�
آموزش دیده آموخته شده تربیت شده سگ به دانش چو راست رشته شود آدمی شاید ار فرشته شود ✏ �نظامی�
شکارچی آموزش دیده برای شکار نیم خوردِ سگان ِ صیدْ سگال جز به تعلیم علم نیست حلال ✏ �نظامی�
یاوه گوی بیهوده گوی سخنان بی ارزش گفتن ژاژ خاییدن همنشینی که نافه بو ی بوَد خوب تر زانکه یافه گو ی بود ✏ �نظامی�
تا من آنجا که شهربند شوم از بلندی ات سربلند شوم ✏ �نظامی�
بیم گاه محل خطرناک محل خطر راه پر از خوف راه خطرناک راه رو را بسیچِ ره شرط است تیز راندن ز بیمگه شرط است ✏ �نظامی�
دوغ دوغ ترش نوشیدنی کم ارزش ترکی ام را در این حبش نخرند لاجرم دو غ با ی خوش نخورند ✏ �نظامی�
زودگذر برق آسا سریع السیر زنده چون برق میر تا خندی جان خدایی به از تنومند ی ✏ �نظامی�
جان الهی روح پاک روح بی آلایش زنده چون برق میر تا خندی جان خدایی به از تنومند ی ✏ �نظامی�
دیر پا طولانی ماندگار هر مرادی که دیر یابد مَرد مژده باشد به عمر دیر نورد ✏ �نظامی�
گیاه جارو چو درمنه درم ندارد هیچ باد در پیکر ش نیارد هیچ ✏ �نظامی�
نگهبانی حفظ و حراست از مال و خواسته به جوی زر، نیازمند ی چند ؟ هفت قفلی و چاربند ی چند ؟ ✏ �نظامی�
به جوی زر، نیازمند ی چند ؟ هفت قفلی و چاربند ی چند ؟ ✏ �نظامی�
نفت از پی دوزخ آتش انگیزند نفط جویند و طلق را ریزند ✏ �نظامی�
بدخواهی فکر پلید نتوان برد جان مگر به دو چیز به بدی و به بدپسند ی نیز ✏ �نظامی�
ریسیدن بافتن آلودن چون مگس بر سیه سپید خزند هردو را رنگ برخلاف رزند ✏ �نظامی�
سخت دلی بد اخلاقی خوی درشت گر سگی خود بود مرقع پوش سگ دلی را کجا کند فرموش ؟ ✏ �نظامی�
ژنده پوش لباس پاره پوره پوش کنایه از درویش گر سگی خود بود مرقع پوش سگ دلی را کجا کند فرموش ؟ ✏ �نظامی�
نیستند ز آفت ایمن نی اند نامور ان بی خطر هست کار بی خطران ✏ �نظامی�
یک نوع صمغ درخت خواجه چین که نافه بار کند مشک را ز انگژه حصار کند ✏ �نظامی�
بالغ لایق پسندیده بالغانی که بُلغه ای کارند سر به جذر اصم فرو نارند ✏ �نظامی�
هوشیار زیرک باهوش هرکسی در بهانه تیزهُش است کس نگوید که دوغ من ترش است �نظامی�
بسیار دانی دانشمندی زیاد دانستن علم زیاد بیشیت هست بیش دانی باد وز همه بیش زندگانی باد ✏ �نظامی�
زندگانی دراز عمر طولانی بیشیت هست بیش دانی باد وز همه بیش زندگانی باد ✏ �نظامی�
غذای پخته شده در دیگ چونکه پختم به دور هفت هزار دیگ پختی چنین به هفت افزار ✏ �نظامی�
در همه سفره که آسمان دارد اجری مملکت دو نان دارد کمتر اجری خور تو را به قیاس قوت هفت اختر است جرعه کاس ✏ �نظامی�
آب خوردن فروخوردن آب داد جرعش به کوه و دریا قوت نام این در نشان آن یاقوت ✏ �نظامی�
چون او شبیه او مانند او از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری وز کمان چنو جهان گیری چرخ نه قبضه کمترین تیری ✏ �نظامی�
نقاشان تصویرگران ناف خلقش چو کلک رسامان مشک در جیب و لعل در دامان ✏ �نظامی�
تبرزینش تبرزین او ناچخش زیر اژدها ی علم اژدها را چو مار کرده قلم ✏ �نظامی�
نام یکی از حکم رانان اسدی را که بودلَف بنواخت طالع و طالعی به هم در ساخت ✏ �نظامی�
گنج دفینه مدفون شده پنهان کرده وز دگر نسخه ها پراکنده هر دُری در دفینی آکنده ✏ �نظامی� داد تا بر وی آفرین کردند با تن کشتگان دفین کردند ✏ �نظامی�
اندکی کمی پاره ای ذره ای مانده زان لعل ریزه لختی گرد هر یکی زان قراضه چیزی کرد ✏ �نظامی�
زیرک باهوش هوشمند روشن رای چابک اندیشه ای رسیده نخست همه را نظم داده بود درست ✏ �نظامی�
خوشبو عطرآگین عطسه ای ده ز کلک نافه گشا ی تا شود باد صبح غالیه سای ✏ �نظامی�
قطرات اشک قطرات آب پلپلی چند را بر آتش ریز غلغلی در فکن به آتش تیز ✏ �نظامی�
احاطه کردن محیط بودن اشراف داشتن همگی را جهت کجا سنجد ؟ در احاطت جهت کجا گنجد ؟ ✏ �نظامی�
عازم راهی سفر کرده عزیمت نموده گشت از آن تخت نیز رخت گرای رفرف و سدره هردو ماند به جای ✏ �نظامی�
مردم شیطان صفت مردم دیو سرشت پلید دو امین بر امانتی گنجور این ز دیو آن ز دیو مردم دور ✏ �نظامی�
سرافرازی سربلندی سروری سر برآور به سرفراختنی دو جهان خاص کن به تاختنی ✏ �نظامی�
سرافرازی سربلندی سروری سر برآور به سرفراختنی دو جهان خاص کن به تاختنی ✏ �نظامی�
تاجدار پادشاه سلطان تاج بِستان که تاج ور تو شدی بر سر آی از همه که سر تو شدی ✏ �نظامی�
گنجینه محل نگهداری گنج خزانه چار یارش گزین به اصل و به فرع چار دیوار گنج خانهٔ شرع سخنی کاو چو روح بی عیب است خازن گنج خانهٔ�غیب است ✏ �نظامی�
چشم او را که مهر ما زاغ است روضه گاهی برون ازین باغ است ✏ �نظامی�
وعده پنج نوبت زن ِ شریعت پاک چار بالش نِهِ ولایت خاک ✏ �نظامی�
پناه خواه یاری خواه این نظامی پناه پرور تو به در کس مرانش از در تو ✏ �نظامی�
دارای راز دارای اسرار اسرار نهان داشتن راز پوشیده گرچه هست بسی بر تو پوشیده نیست راز کسی ✏ �نظامی�
مرا بپذیر مرا قبول کن در که نالم ؟ که دستگیر تویی در پذیرم که درپذیر تویی ✏ �نظامی�
برای من هستی چه سخن کاین سخن خطاست همه تو مرایی جهان مراست همه ✏ �نظامی�
رازهای نجوم رازهای ستارگان دقایق آسمانها هر چه هست از دقیقه های نجوم با یکایک نهفته های علوم ✏ �نظامی�
غوغا آشوب گیتی و آسمانِ گیتی گَرد بر درِ تو زنند بردابرد ✏ �نظامی�
آسمان گرد گردش آسمان گردش افلاک گیتی و آسمانِ گیتی گَرد بر درِ تو زنند بردابرد ✏ �نظامی�
سرخ به رنگ آتش به رنگ اخگر آتشین رنگ تو دهی و تو آری از دل سنگ آتش لعل و لعلِ آتش رنگ ✏ �نظامی�
گرداننده حال و احوال یا محول حول و الاحوال تغییر دهنده اوضاع و احوال حال گردان تویی به هر سانی نیست کس جز تو حال گردانی ✏ �نظامی�
گرداننده حال و احوال تغییر دهنده اوضاع حال گردان تویی به هر سانی نیست کس جز تو حال گردانی ✏ �نظامی�
شب تاریک شب ظلمانی ای ز روز سپید تا شب داج به مدد های فیض تو محتاج ✏ �نظامی�
خود رای خود پسند تو که جوهر نیی نداری جای چون رسد در تو وهم شیفته رای؟ ✏ �نظامی�
حلقه بگوشان غلامان بندگان روز و شب سالکانِ راه تواند سفته گوشانِ بارگاه تواند ✏ �نظامی�
هستی بخش آفریننده خالق هست بود ِ همه درست به تو بازگشت همه به توست ، به تو ✏ �نظامی�
1_خنیانگر آهنگ ساز. آهنگ نواز 2_رحیم بخشاینده ناز و نواز ای جهان را ز هیچ سازنده هم نوا بخش و هم نوازنده ✏ �نظامی�
روزی دهنده روزی رسان نان و نوا رزاق رازق ای جهان را ز هیچ سازنده هم نوا بخش و هم نوازنده ✏ �نظامی�
نی حصیر فرشی بافته شده از برگ درخت نخل ندهد هوشمند روشن رای به فرومایه کارهای خطیر بوریاباف اگر چه بافنده ست نبرندش به کارگاه حریر گلستان سعدی
تغذیه شده خورده شده غذا داده شده زنده از تو شاد از تو عایلی مغتذی بی واسطه و بی حایلی
به معنی بارگاه و حرم و مقبره هم بکار رفته کردند چنانکه داشت راهی بر تربت هر دو روضه گاهی ✏ �نظامی�
پهلو کنار جنب بغل نزدیک پهلوگه دخمه را گشادند در پهلوی لیلی اش نهادند ✏ �نظامی�
دردمندان مبتلایان درد دیدگان خویشان و گزیدگان و پاکان جمع آمده جمله دردناکان ✏ �نظامی�
دلیران افراد نترس افراد بی باک گستاخ روان آن گذرگاه کردند درون آن حرم راه ✏ �نظامی�
وان یاوگیان رایگان گرد پیرامن او گرفته ناورد ✏ �نظامی�
خوابیده مرده بر مهد عروس خوابنیده خوابش بربود و بست دیده ✏ �نظامی�
مسیل محل عبور سیلاب در خانهٔ سیل ریز منشین سیل آمد، سیل، خیز! منشین! ✏ �نظامی�
آسیاب گردان آسیابی که با نیروی خر و گاو و شتر می چرخد دوری کن از این خراس گردان کو دور شد از خلاص مردان ✏ �نظامی�
جایگاه محل محل فرو رفتن محل غور کردن محل ابتلا ریشی نه که غورگاه غم نیست خاریدهٔ ناخن ستم نیست ✏ �نظامی�
نیستی گر دور شدی ز چشم رنجور یک چشم زد از دلم نه ای دور ✏ �نظامی�
ماهش شبیه ماه ماه وش مهوش شد بدر مهیش چون هلالی وان سرو سهیش چون خیالی ✏ �نظامی�
حدیث کنان سخن گویان سیب از زنخی بدان نگونی بر نار زنخ زنان که چونی؟ ✏ �نظامی�
کوزه خمره هر شام کز این خم گل آلود بر خنبرهٔ فلک شود دود ✏ �نظامی�
نیایی نمی آیی تا جان نرود ز خانه بیرون نایی تو از این بهانه بیرون ✏ �نظامی�
لباس سالم تن پوش سالم ( استفاده نشده ) دستی سلب خلل ندیده برد از پی آن سلب دریده آنگه سلبی که داشت در بند پوشید در او به عهد و سوگند ✏ �نظامی�
لباس جامه پوشش دستی سلب خلل ندیده برد از پی آن سلب دریده آنگه سلبی که داشت در بند پوشید در او به عهد و سوگند ✏ �نظامی�
بی مهری ناراحتی اندوهگینی عبوسی لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او به سرد مهری ✏ �نظامی�
غرور نداشته باش مغرور مشو متکبر نباش خودپسندی نکن بر خاک نشین و باد مفروش ننگی چو ترا به خاک می پوش ✏ �نظامی�
زود گذر رونده گذران زین عمر چو برق پای در راه می کرد چو ابر دست کوتاه ✏ �نظامی�
حیوانات وحشی متضاد دام ( دام و دد ) مشتی ددگان فتاده از پس نه یار کس و نه یار او کس یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان ✏ �نظامی�
بی هوش ناهوشیار بی حال از حال رفته چون هوش رمیده گشت هشیار دادند بر او درود بسیار ✏ �نظامی�
مبتلا دردمند بیمار گرفتار بگذار مرا تو در چنین درد من درد زده م ، تو باز پس گرد ✏ �نظامی�
زنگ زده زنگار بسته دید آن گل سرخ زرد گشته وآن آینه زنگ خورد گشته ✏ �نظامی�
غلام بنده برده با اینکه ازو سیاه رویم هم هندوک سیاه اویم ✏ �نظامی�
خانه منزل اقامتگاه مأوا پناهگاه آمد عجبش که آنچنان مرد مأوا گه خود خراب چون کرد ✏ �نظامی�
جویدن خائیدن خوردی که خورد گوزن یا شیر ایشان خایند و من شوم سیر ✏ �نظامی�
تلاش کرد کوشش نمود مجاهدت کرد از بس که سلیم باز کوشید آن جامه چنانکه بود پوشید ✏ �نظامی�
قمارباز گفتا که منم سلیم عامر سرکوب زمانهٔ مقامر ✏ �نظامی� صد هزاران چنین فسون و فریب کرده ام از مقامری به شکیب ✏ �نظامی�
گردباد می تاخت نجیب دشت بر دشت دیوانه چو دیوباد می گشت همه چون دیوباد خاک انداز بلکه چون دیوِ چَه سیاه و دراز ✏ �نظامی�
منتقدان نقادان ایراد گیران عیب جویان کز نقد کنان حال مجنون پیری سره بود خال مجنون ✏ �نظامی�
برده زر خرید بنده آن به که درم خریدهٔ تو سرمه نبرد ز دیدهٔ تو خوابِ نرگس، خُمار دیده او نازِ نسرین، درم خریدهٔ او ✏ �نظامی�
چون برخیزد طریق آزرم گردد همه شرمناک بی شرم ✏ �نظامی�
گردآلود غبارآلود خاک آلود بنواز مرا مزن که خاکم افروخته کن که گردناکم ✏ �نظامی�
اسباب نوشتن نوشت افزار لوازم التحریر واسباب دبیری ای که باید بسپرد بدو چنانکه شاید ✏ �نظامی�
نمی آید برنمی آید جز آمدنی که نامد از دست هر شرط که باید آن همه هست ✏ �نظامی�
بنالد ناله کند ضجه زند بگرید گریه کند آن دل که رضای تو نجوید به گر به قضای بد بموید ✏ �نظامی�
زندانی محبوس دربند یعنی ز من حصار بسته نزدیک تو ای قفس شکسته ✏ �نظامی�
نام آوران مشاهیر سران قوم گفت ای شرف ِ بلند نامان بر پای ِ ددان کشیده دامان ✏ �نظامی�
نیکویی کننده احسان کننده احسان گر ای کار برآور بلندان نیکو کن ِ کار مستمندان ✏ �نظامی�
کار راه انداز مستجاب کننده ای کار برآور بلندان نیکو کن ِ کار مستمندان ✏ �نظامی�
به من یاری برسان یاریم کن کمکم کن یاریت رساد تا نهانی این نامه به یار من رسانی ✏ �نظامی�
مرثیه خواندن مرثیه ساختن مرثیه سرایی گه مرثیت پدر کند ساز وز سنگ سیه برآرد آواز ✏ �نظامی�
مورد اعتماد اعتماد کننده بر زهره نظر گماشت اول گفت ای به تو بخت را معوّل ✏ �نظامی�
سیاره مشتری برجیس به مهر او نگین داشت که اقبال جهان در آستین داشت ✏ �نظامی�
نیزه زن نیزه دار صاحب نیزه توقیع سماک ها مسلسل گه رامح بوده گاه اعزل ✏ �نظامی�
جمع خیمه و خرگاه یکی از منازل فلکی ذابح ز خطر دهان گرفته سعد اخبیه را عنان گرفته ✏ �نظامی�
شترمرغ یکی از منازل قمر در آسمان با صادر و وارد نعایم بلده دو سه دست کرده قایم ✏ �نظامی�
جدی سر خود چو بز بریده که افسانهٔ سربزی شنیده ✏ �نظامی�
یکی از صور فلکی عوا ز سماک هیچ شمشیر تازی سگ خویش رانده بر شیر ✏ �نظامی�
یکی از منازل فلکی میزان چو زبان مرد دانا بگشاده زبانه با زبانا ✏ �نظامی�
یکی از منازل فلکی انگیخته غفر چون کریمان سه قرصه به کاسهٔ یتیمان ✏ �نظامی�
معادل گنجشک روزی
زلزله ها سختی ها بلاها فجایع از شکل بروج و از منازل افتاده سپهر در زلازل ✏ �نظامی�
گروه چیزی مانند پنبه یا خمیر را گرد کردن و گلوله کردن گفتی ز کمان گروههٔ شاه یک مهره فتاد بر سر ماه ✏ �نظامی�
وحشی شبیه دیوان در سلسله داشتی سگی چند دیوانه فش و چو دیو دربند ✏ �نظامی�
تک و تنها تک روان در موکب آن جریده رانان می رفت چو با گله شبانان ✏ �نظامی�
تک روی تنها رفتن تک وتنها در موکب آن جریده رانان می رفت چو با گله شبانان ✏ �نظامی�
پیش قراول جلودار لشکر دیده بان گرگ از جهتِ یتاق داری رفته به یَزک به جان سپاری ✏ �نظامی�
پاسبانی حراست کشیک داری مراقبت گرگ از جهتِ یتاق داری رفته به یَزک به جان سپاری ✏ �نظامی�
کیسه کشی دلاکی خدمت نمودن آهو به مُغَمَزی دویدی پایش به کنار در کشیدی ✏ �نظامی�
تماشاچیان مردم پرسش گران دیده وران گفتند نظارگان �چه رای است؟ کز هر دو رقم یکی بجای است؟� ✏ �نظامی�
جایگاه طرد شده مکان تنهایی سرای غربت دشت بی کسی روزی ز طریده گاهِ آن دشت بر خاک دیار یار بگذشت ✏ �نظامی�
کوهپایه دشتی مشرف به کوه دشتی آرمیده در پای کوه کان دشت ْبساطِ کوه ْبالین ریحانِ سراچهٔ سفالین ✏ �نظامی�
کنایه از: درآمد اندک معاش ناچیز کار با دستمزد پایین خوش خور که گلِ جهان فروزی چون مار مباش خاکْ روزی ✏ �نظامی�
عزیز دل کنایه از عزیزترین فرد یا نورچشم گفت ای جگر و جگرخور من هم غل من و هم افسر من ✏ �نظامی�
غمخوار غصه خوار گفت ای جگر و جگرخور من هم غل من و هم افسر من ✏ �نظامی�
چون دید پدر که دردمند است در عالم عشق شهربند است ✏ �نظامی�
عصبانیت عاشقی بی قراری شیدایی به کابله را ز طفل پوشند تا خون بجوش را نخوشند ✏ �نظامی�
ننوشند نیاشامند به کابله را ز طفل پوشند تا خون بجوش را نخوشند ✏ �نظامی�
قنداق پیچک به کابله را ز طفل پوشند تا خون بجوش را نخوشند ✏ �نظامی�
فراموشیم نسیانم هر یاد که بود رفت بر باد جز فرمُشیَم نماند بر یاد ✏ �نظامی�
کرم زالو کنه بید حشره گه مشرف دیو خانه بودن گه دیوچهٔ زمانه بودن همه چون دیوباد خاک انداز بلکه چون دیوِ چَه سیاه و دراز ✏ �نظامی�
یاوه گویان هرزه گویان ساکن شو از این جمازه راندن با یاوگیان فرس دواندن ✏ �نظامی�
رودخانه نهر جویبار مسیل محل عبور آب آن رودکده که جای آب است از سیل نگر که چون خراب است ✏ �نظامی�
بدست آوردن با دست درست کردن از چرم ددان بدست واری بر ناف کشیده چون ازاری ✏ �نظامی�
سیاه کار دغل باز نیرنگ باز بدطینت مجنون ز گزاف آن سیه کوش بر زد ز دل آتشی جگر جوش ✏ �نظامی�
زنبارگی مردی که کند زن آزمایی زن بهتر از او به بی وفایی ✏ �نظامی�
نالان ناله کننده گامی دو سه تاختی چو مستان نالنده تر از هزار دستان ✏ �نظامی�
آمد ز پی عروس خواهی با طاق و طرنب پادشاهی ✏ �نظامی�
پر فروغ پرنور روشن منیر تابنده چون شمع دلم فروغ ناک است گر باز بری سرم چه باک است؟ ✏ �نظامی�
می ریخت سرشک دیده تا روز مانندهٔ شمع خویشتن سوز ✏ �نظامی�
فاسد شد تباه شد از بین رفت از گرمی آفتاب سوزان تفسید به وقت نیم روزان ✏ �نظامی�
بزرگ سرور خرگه نشین رئیس ای پیشرو سپاه صحرا خرگاه نشینِ کوهِ خضرا ✏ �نظامی�
صیادی شکارچی گفتا که به رسم دامیاری مهمان توام بدانچه داری ✏ �نظامی�
نوعی حلوا هر زن که به دست زور خواهند نان خشک و عصیده شور خواهند ✏ �نظامی�
حلوای شور حلوای بد طعم حلوای ناگوار هر زن که به دست زور خواهند نان خشک و عصیده شور خواهند ✏ �نظامی�
بد نام خوار بیمقدار بی سر و پا با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن ✏ �نظامی�
بد نام ها گمنام ها بی سرو پاها با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن ✏ �نظامی�
ولگرد بیکاره دوره گرد این شیفته رایِ ناجوانمرد بی عاقبت است و رایگان گرد ✏ �نظامی�
چوب دستی گازران گرز چماق بر هر که زدی کدینهٔ گرز بشکستی اگرچه بودی البرز ✏ �نظامی�
پیشانی جبهه چون طرهٔ این کبود چنبر بر جبهت روز ریخت عنبر ✏ �نظامی�
شکار رانده شده گله رمیده رم داده شده می برد به هر طریده جانی افکند به حمله ای جهانی ✏ �نظامی�
کوشش کننده فعال می بود در این سپاه جوشان بر نصرت آن سپاه کوشان ✏ �نظامی�
هشدار دادن فن زدن گر دل نزدیش پای پشتی پشتی گر خویش را بکشتی ✏ �نظامی�
پشتیبان یاور یاران گر دل نزدیش پای پشتی پشتی گر خویش را بکشتی ✏ �نظامی�
هم لشکریان یاران هم قطاران هم سپاهیان گر دسترس ش بُدی به تقدیر بر هم سپران خود زدی تیر ✏ �نظامی�
هیکل شخص فرد کسی هرکس طللی به تیغ می کشت او خویشتن از دریغ می کشت ✏ �نظامی�
کسی فردی هیکلی شخصی هرکس طللی به تیغ می کشت او خویشتن از دریغ می کشت ✏ �نظامی�
پولادین فولادی ساخته شده از فولاد پولادهٔ تیغ مغز پالای سرهای سران فکنده بر پای ✏ �نظامی�
کاینک من و لشگری چو آتش حاضر شده ایم تند و سرکش ✏ �نظامی�
پذیرفته قول داده اقرار کرده تعهد نموده بر عهده گرفته پذرفته که پیشت آورم نوش پذرفتهٔ خویش کرده فرموش ✏ �نظامی�
خوشگذرانی تفریح عیش و عشرت ماهی دو سه در نشاط کاری کردند به هم شراب خواری ✏ �نظامی�
سریع السیر تند رفتار مصمم نوفل ز نفیرِ زاری او شد تیز عنان به یاری او ✏ �نظامی�
آشامید آشامیدن خوشدل شد و آرمید با او هم خورد و هم آشمید با او ✏ �نظامی�
خواستگاری طلب زناشویی تا لیلی را به خواستاری در موکب خود کشد عماری ✏ �نظامی�
رمه گله پذرفت هزار گنج شاهی وز رَم گله بیش از آنکه خواهی ✏ �نظامی�
صبر کردن تحمل نمودن صبوری کردن چون ابن سلام از آن نیازی شد نامزد شکیب سازی ✏ �نظامی�
بهبودی بهبود یافتن او خوب شدن چون ما ز بهیش باز خندیم شکرانه دهیم و عقد بندیم ✏ �نظامی�
وطن موطن سرزمین مادری چون سوی وطن گه آمد از راه بودش طمع وصال آن ماه ✏ �نظامی�
نشاط گاه سرور گاه تفرجگاه تفریح گاه تا یک چندی نشاط می ساخت آخر ز نشاط گه برون تاخت ✏ �نظامی�
خدا بدهدت خدا بتو عطا نماید زلفش ره بوسه خواه می رُفت مژگانش خدا دهاد می گفت ✏ �نظامی�
آرایشگر پیرایش گر پیرایه بند پیرایه گر پرند پوشان سرمایه ده شکر فروشان ✏ �نظامی�
مستخدم خدمتکار خدمت گذار اجرت بگیر نوکر کارگزار فهرست جمال هفت پرگار از هفت خلیفه جامگی خوار ✏ �نظامی�
غنی شدن توانگر شدن بی نیاز شدن بردند به تحفه ها در آفاق زان غنیه غنی شدند عشاق ✏ �نظامی�
نان سفید بدون سبوس نان نرم از آرد سبوس گرفته نان از آردی که دوبار بیخته شده خشگار ، گرسنه را کلیچ است با سیر ی ، نان میده هیچ است ✏ �نظامی� هر ...
آرد سبوس گرفته آرد نرم و سفید خشگار ، گرسنه را کلیچ است با سیر ی ، نان میده هیچ است ✏ �نظامی�
نان خشن و زمخت نان پر از سبوس نان کم ارزش خشگار ، گرسنه را کلیچ است با سیر ی ، نان میده هیچ است ✏ �نظامی�
چاره پذیر درمان شدنی قابل درمان دانست که دل اسیر دارد دردی نه دوا پذیر دارد ✏ �نظامی�
مردم تماشاگران تظاره کنندگان مشاهده گران این گفت و فتاد بر سر خاک نظارگیان شدند غمناک ✏ �نظامی�
ترید کردن نان خرد کردن نان در کاسه جهت تهیه ترید سیری که به گرسنه نهد خوان خردک شکند به کاسه در نان ✏ �نظامی�
تشنه عطش ناک واله شیدا کاین تشنه جگر که ریگ زاده است بر چشمه تو نظر نهاده است ✏ �نظامی�
روسری چارقد دستمال سر گیسو بند پوشش گیسو لیلی گُله بند باز کرده مجنون گله ها دراز کرده ✏ �نظامی�
کلون در محل اقامت بر رسم عرب نشسته آن ماه بر بسته ز در شکنج خرگاه ✏ �نظامی�
چشم زخم خورده زخم چشم رسیده خورشید که نیلگون حروف است هم چشم رسیدهٔ کسوف است ✏ �نظامی�
انگشت نما شدن دست نشان شدن معروف شدن شهره شدن مشهور شدن انگشت کش زمانه اش کشت زخمی ست کشنده زخم انگشت ✏ �نظامی�
چشم زخم خوردن زخم چشم رسیدن از چشم رسیدگی که هستم شد چون تو رسیده ای ز دستم ✏ �نظامی�
پری وش مانند پری فرشته خصال شبیه فرشته لیلی چه سخن؟ پری فشی بود مجنون چه حکایت؟ آتشی بود ✏ �نظامی�
ناز کش خاطرخواه طرفدار مجنون رمیده دل چو سیماب با آن دو سه یار ناز برتاب ✏ �نظامی�
افسار دهنه او نیز فسار سست می کرد دیوانگی ای درست می کرد ✏ �نظامی�
علم آموزی درس خواندن یاران به حساب علم خوانی ایشان به حساب مهربانی ✏ �نظامی�
مشعلی زلفش چو شبی رخش چراغی یا مشعله ای به چنگ زاغی ✏ �نظامی�
دبستان مکتب ادبستان هر یک ز قبیله ای و جایی جمع آمده در ادب سرایی ✏ �نظامی�
همکلاس هم درس با آن پسران خرد پیوند هم لوح نشسته دختری چند ✏ �نظامی�
بی وارثی بی فرزندی بی جانشینی می بود خلیفه وار مشهور وز بی خلفی چو شمع بی نور ✏ �نظامی�
بزم گاه عشرت گاه محل طرب طرب خانه عشرتکده با ذره نشین چو نور خورشید تو کی و نشاطگاه جمشید؟ ✏ �نظامی�
ستم پذیری ظلم پذیری خواری خللِ درونی آرد بیدادکِشی زبونی آرد ✏ �نظامی�
افراد: نادان ترسو کودن بزدل بی شیر دلی بسر نیاید وز گاو دلان هنر نیاید ✏ �نظامی�
اسبم مرکوبم ساقی پی بارگیم ریش است می ده که ره رحیل پیش است ✏ �نظامی�
میوه نوبر میوه تازه رسیده آن می که عصارهٔ حیات است باکورهٔ کوزهٔ نبات است ✏ �نظامی�
آوازه خوان خواننده هر رود که با غنا نسازد بُرَّد چو غنا گرش نوازد ✏ �نظامی�
ابریشمین از ابریشم ساخته شده از ابریشم پیله که بریشمین کلاه است از یاری همدمان راه است ✏ �نظامی�
آزار کشیدن آسیب دیدن رنج کشیدن آزار کشی کن و میازار کآزرده تو بِه که خلق به آزار ✏ �نظامی�
آزرده شده اذیت شده بدی دیده آسیب دیده آزار کشی کن و میازار کآزرده تو بِه که خلق به آزار ✏ �نظامی�
آزرده نشده نیازرده تا من منم از طریق زوری نازرد ز من جناح موری ✏ �نظامی�
اسفندیار روئین تن که به دستور پدرش گشتاسپ و در تلاش برای بندی کردن رستم و با تیر رستم از ناحیه چشم که نقطه آسیب پذیرش بود از پای درآمد و شرح مبسوط آن ...
کرو لال مادرزاد نطقم اثر آنچنان نماید کز جذر اَصَم زبان گشاید ✏ �نظامی�
حقوق بگیر مزد بگیر مزدور اجری خور دسترنج خویشم گر محتشمم ز گنج خویشم ✏ �نظامی�
فریضه جهاد . . . آنگاه آیات جهاد بیامد و فریضت مجاهدت. . . کتاب کلیله و دمنه نصرالله منشی
میل ناکی مایل شدن تمایل پیدا کردن وآنگه به طریق میل ناکی گردد به طواف دیر خاکی ✏ �نظامی�
ادعا داشتن توانایی داشتن قدرتمند بودن در لافگه شگفت کاری بنمای فصاحتی که داری ✏ �نظامی�
بیکاران بی هنران تهیدستان دوران که نشاط فربهی کرد پهلو ز تهی روان، تهی کرد ✏ �نظامی�
محل برآمدن محل صعود ابری که برآید از بیابان تا مصعد خود شود شتابان ✏ �نظامی�
خراشیده خراشیده شده شیار داده شده جویی که دراین گل خراب است خاریدهٔ باد و چاک آب است ✏ �نظامی�
بیابان جای خراب و مخروبه وان درز به صدمه های ایام وادی کده ای شود سرانجام ✏ �نظامی�
اسب مرکوب چندانکه جنیبه رانم آنجا پی برد نمی توانم آنجا ✏ �نظامی�
دلیلش چرایی آن باعث آن علت آن چون وضع جهان ز ما محال است چونیش برون تر از خیال است ✏ �نظامی�
سروری پادشاهی رئیسی بزرگی کاین کار و کیایی از پی چیست او کیست کیای کار او کیست ✏ �نظامی�
روی گردانی احتراز کنی دور شوی از خواب و خورش به ار بتابی کاین در همه گاو و خر بیابی ✏ �نظامی�
فیض بخشیدن فیض رساندن فیاضهٔ ابر جود گشتن ریحان همه وجود گشتن ✏ �نظامی�
هلاک شدن ازبین رفتن زیان دیدن آسیب دیدن نوباوهٔ باغ اولین صلب لشکر کش عهد آخرین تَلْب ✏ �نظامی�
خوردن گاه محل خوردن محل زندگی کردن از خوردگَه ای به خوابگاهی وز خوابگه ای به بزم شاهی ✏ �نظامی�
خوابیدن خوابیدم چون شوق تو هست خانه خیزم خوش خسبم و شادمانه خیزم خسبم امشب ز راه دمسازی تا نبینم خیال شب بازی ✏ �نظامی�
لاف زدن گزاف گفتن ادعا کردن از عطر تو لافد آستینم گر عودم و گر دِرمنه اینم ✏ �نظامی�
پیمان عهد میثاق سریرش باد در کشور گشائی وثیقت نامه کشور خدائی ✏ �نظامی�
پیمان نامه عهدنامه میثاق سریرش باد در کشور گشائی وثیقت نامه کشور خدائی ✏ �نظامی�
1_جمع عمر 2_عمران و آبادی خصوص آن وارث اعمار شاهان نظرگاه دعای نیک خواهان ✏ �نظامی�
وارثان تاج و تخت جانشینان شاه گر او را خاک داد از تخته بندی مباد این تخت گیران را گزندی ✏ �نظامی�
محل عبور محل کوچ خط سیر مسیر حرکت نفیر کوس گفتی تا دو ماهست که را در دل که شه در کوچگاهست ✏ �نظامی�
قدرت نفوذ حیطه اقتدار حکومت شکوهش پنج نوبت بر فلک برد نفاذش کرد هفت اقلیم را خرد ✏ �نظامی�
محل بارگاه جای اتراق طرف داران ز سقسین تا سمرقند به نوبتگاه درگاهش کمربند ✏ �نظامی�
کاروان گروه جمعیت شکوه تاجش از فر جهانگیر فکنده قیروان را جامه در قیر ✏ �نظامی�
پارچه چینی بسی چینی نورد نابریده بجز مشک از هوا گردی ندیده ✏ �نظامی�
پارچه چینی ندوخته پارچه ابریشمین ندوخته بسی چینی نورد نابریده بجز مشک از هوا گردی ندیده ✏ �نظامی�
ابریشم پوش لباس ابریشمین بریشم زن نواها بر کشیده بریشم پوش پیراهن دریده ✏ �نظامی�
نوازنده ساز زن مطرب بریشم زن نواها بر کشیده بریشم پوش پیراهن دریده ✏ �نظامی�
خرامیدن مانند اسب ختلی همان ختلی خرام خسروانی سرْ افسار ِ زر و طوق کیانی ✏ �نظامی�
مانند باران تر و تازه است نیکو تر و تازه پر طراوت سخن های کهن زالی مطراست و گر زال زر است انگار عنقا ست ✏ �نظامی�
پوستین ترا لباس تو را بالاپوش ترا لبادت را چنان بر گاو بندد که چشمی گرید و چشمیت خندد ✏ �نظامی�
برون کش پای ازین پاچیلهٔ�تنگ که کفش تنگ دارد پای را لنگ ✏ �نظامی�
منافقان افراد متزور افراد دورو طبیب روزگار افسون فروش است چو زراقان ازان ده رنگ پوش است ✏ �نظامی�
ز رنگ آمیزی ریحان آن باغ نهاده چشم خود را مهر مازاغ ✏ �نظامی�
جهانگردان قاصدان پیک ها بپرسید از بریدان جهانگرد که در گیتی که دیدست اینچنین مرد ✏ �نظامی�
نقشه نشان کرده شده نشان دادند و چون آگاه شد شاه زمین را داد کندن بر نشانگاه ✏ �نظامی�
جامه های ابریشمی پارچه های ابریشمی ز عطر و جوهر و ابریشمینه بسنجیم آنچه باشد از خزینه منسوجات ابریشمی
همیان کیسه محل نگهداری مسکوکات کیسه زر خریطه بر خریطه بسته زنجیر ز خسرو تا به کیخسرو همی گیر ✏ نظامی هر ورق که اوفتاد در دستم همه را در خریطه ای ب ...
بیغوله جای تنگ و کوچک و خراب بفرساید زمین و بشکند سنگ نمانَد کس درین پیغوله تنگ ✏ �نظامی�
به اندازه یک شکم سیر خوردن درین پشته منه بر پشت باری شکم واری طلب نه پشت واری ✏ �نظامی�
سیر خوردن سیر شدن به اندازه یک شکم خوردن درین پشته منه بر پشت باری شکم واری طلب نه پشت واری ✏ �نظامی�
شکارچی صیاد هر آنچ او فحل تر باشد ز نخجیر شکارافکن بدو خوشتر زند تیر ✏ �نظامی�
درخت توت درخت تود از آن آمد لگد خوار که دارد بچهٔ�خود را نگونسار ✏ �نظامی�
جل دوزی پالان دوزی شغلی دوختن پالان خران و استران به چشمی بیند این دیو آن پری را که خر در پیشه ها پالانگری را ✏ �نظامی�
کسی که دهانش بوی گند بدهد گنده دهان ز مریم بود یک فرزند خامش چو شیران ابخر و شیرویه نامش ✏ �نظامی�
وهم خیالات اوهام چو می مردند می گفتند هیهات کزین بازیچه دور افتاد شهمات ✏ �نظامی�
نیاوری چو روزی بگذری زین محنت آباد از آن ترسم کز این هم ناوری یاد ✏ �نظامی�
بلند مرتبه گانی افراد بلند مرتبه ای دانایانی عالمانی بلندانی که راز آهسته گویند سخنهای فلک سر بسته گویند ✏ �نظامی�
چو آن گاوی که ازوی شیر خیزد لگد در شیر گیرد تا بریزد ✏ �نظامی�
که آسمان بر آن سر کاسمان سیماب ریزد چو سیماب از بت سیمین گریزد ✏ �نظامی�
یک شبانه روز شبان روزی به تَرکِ خواب گفتند به مرواریدها یاقوت سفتند شبان روزی دگر خفتند مدهوش بنفشه در بر و نرگس در آغوش ✏ �نظامی�
راهزن دزد کاروان کرشمه کردنی بر دل عنان زن خمار آلوده چشمی کاروان زن ✏ �نظامی�
خمیده قد پشت خمیده نه بس شیرین شد این تلخ دو تا پشت چه شیرین کز ترش رویی مرا کشت ✏ �نظامی�
شبیه عروس مانند عروس در جلد عروس به عمدا زیوری بر بستش آن ماه عروسانه فرستادش برِ شاه ✏ �نظامی�
1_بارگاه خیمه سراپرده 2_طویله جای خر نه بینی! خرگهی بر روی بسته نه دندان! یک دو زرنیخ شکسته ✏ �نظامی�
لب و لوچه لب های زمخت دهان و لفجنش از شاخ شاخی به گوری تنگ می ماند از فراخی ✏ �نظامی�
لبهایش لب و لوچه اش دهان و لفجنش از شاخ شاخی به گوری تنگ می ماند از فراخی ✏ �نظامی�
که او را چنان بُد مست ، که ش بیهوش بردند بجای غاشیه ش بر دوش بردند ✏ �نظامی�
دندان بر جگر نهادن صبوری کردن صبر کردن تحمل نمودن ولیکن بود روز باده خوردن جگرخواری نمی شایست کردن ✏ �نظامی�
پوست خشن پوست دباغی شده اسب و خر پوست چین و چروک شده تنی چون خرکمان از کوژپشتی بر و پشتی چو کیمخت از درشتی ✏ �نظامی�
کمان بزرگ بشدت خمیده پشت دوتا تنی چون خرکمان از کوژپشتی بر و پشتی چو کیمخت از درشتی ✏ �نظامی�
جفتی حریفی همسری همبستری به شیرینی جمال از شاه بنهفت نهادش جفته ای شیرین تر از جفت ✏ �نظامی�
کاسه ای پیاله ای جامی به شادی هر زمان می خورد کاسی بدینسان تا ز شب بگذشت پاسی ✏ �نظامی�
تهیدست ندار فقیر بی چیز نه بر مرد تهی رو هست باجی نه از ویرانه کس خواهد خراجی ✏ �نظامی�
پیمان گسستن خیانت کردن بد عهدی نمودن بی وفایی کردن امانت داری نکردن ولیکن بود صحبت زینهاری نکردند از وفا زنهار خواری ✏ �نظامی�
هم آواز شدن هم صدا شدن هم نوا شدن شهنشه چون شنید آواز شیرین رسیلی کرد و شد دمساز شیرین ✏ �نظامی�
1_نار به معنی انار 2_نار به معنی آتش 3_نارم به معنی نمی آورم در این تب گرچه بر نارم فغانی گرم پرسی ، ندارد هم زیانی ✏ �نظامی�
فرش تشک زیر انداز نهالی ز ترکیب ملک برد آن خلل را به زیرافکن فرو گفت این غزل را ✏ �نظامی�
نرسم وصل نشوم متصل نشوم نگردم از تو تابی سر نگردم ز تو تا در نگردم برنگردم ✏ �نظامی�
که آهو شکار ( است ) که شکارچی آهو ( است ) بدان چشم سیه کاهوشکار است کز آهوی تو چشمم را غبار است ✏ �نظامی�
دیشب شب پیش شب گذشته به جان آوردن دوشینه منگر به جان بین کاوریدم دیده بر سر ✏ �نظامی�
که آوریدم که آوردم به جان آوردن دوشینه منگر به جان بین کاوریدم دیده بر سر ✏ �نظامی�
اندام کشیده اندام شبیه به شمش نقره بدان نازک میان ِ شوشه اندام ولیکن شوشه ای از نقره خام ✏ �نظامی�
باج و خراج مالیات به نازش کز جبایت بی نیاز است به عذرش کان بسی خوشتر ز ناز است ✏ �نظامی�
با بوی مشگ یا مشک بوی خوش مشک بو بهاری مشگبو دیدم در آن باغ به چنگ زاغ و در خون چنگ آن زاغ ✏ �نظامی�
با بوی مشک با بوی خوش بهاری مشگبو دیدم در آن باغ به چنگ زاغ و در خون چنگ آن زاغ ✏ �نظامی�
نوشیدن طلب نوشیدن جرعه جرعه نوشیدن دعوت به نوشیدن لبالب کرده ساقی جام چون نوش پیاشی کرده مطرب نغمه در گوش ✏ �نظامی�
خوش آواز خوش صدا خوش صحبت کز او خوشگوتری در لحن آواز ندید این چنگ پشت ارغنون ساز ✏ �نظامی�
دست افشان با دست فشردن با دست افشادن و پخش کردن ملک را زر دست افشار در مشت کز افشردن برون می شد از انگشت ✏ �نظامی�
چادرهای کوچ خیمه های کوچک سراپرده های کوچک ز گردک های دورادور بسته مه و خورشید چشم از نور بسته ✏ �نظامی�
مشهور آشنا شناخته شده عجب در ماند شاپور از سپاسش فراتر شد که گردد روشناسش ✏ �نظامی�
نیمه جان نصف جان نیم بسمل ( همچو مرغ نیم بسمل ) چو مرغی نیم کُشت افتادن و خیزان ز نرگس بر سمن سیماب ریزان ✏ �نظامی�
نیرزد نمی ارزد ارزشش را ندارد رفیقی کاو بُوَد بر تو حسدناک به خاکش ده که نرزد صحبتش خاک ✏ �نظامی�
ز یارت بخت باد از بخت یاری که پشتیوان پشت روزگاری ✏ �نظامی�
ریسمان باف ریسمان تاب طناب باف تو را تا پیش تر گویم که بشتاب شوی پَس تر چو شاگرد رسن تاب ✏ �نظامی�
حسود رفیقی کاو بُوَد بر تو حسدناک به خاکش ده که نرزد صحبتش خاک ✏ �نظامی�
بی مهری نامهربانی سرد مهری بی اعتنایی شب آمد برف می ریزد چو سیم آب ز یخ مهری چو آتش روی برتاب ✏ �نظامی�
یک نوع آش یک نوع شوربا هنوز این زیربا در دیگ خام است هنوز اسبابِ حلوا ناتمام است ✏ �نظامی�
غرور آمیز متکبرانه سخن های فسون آمیز گفتن حکایت های بادانگیز گفتن ✏ �نظامی�
حوض آبگیر کوچک استخر کوچک من آن خانیچه ام کآبم عیان است هر آنچم در دل آید بر زبان است ✏ �نظامی�
سخنور سخنران گوینده خطیب بس است این طاق ابرو ناگشادن به طاقی با نطاقی وا نهادن ✏ �نظامی�
اسیران دربندان محبوسان زندانیان گرفتاران دلدادگان ز نیکو کردن زنجیر خلخال نه نیکو کرد بر زنجیریان حال ✏ �نظامی�
پارچه باف نساج کسی که پارچه می بافد به شیرین از شکر چندین مزن لاف که از قصاب دور افتد قصب باف ✏ �نظامی�
خیمه شب بازی شعبده بازی اجرای نمایش اقدامات نمایشی به شب بازی فلک را در نگیری به افسون، ماه را در بر نگیری خسبم امشب ز راه دمسازی تا نبینم خیال شب ...
نیشکر گره بر دل چرا دارد نیِ قند؟ مگر کاو نیز شیرین راست دربند؟ ✏ �نظامی�
صندوق مروارید جعبه مروارید دگر ره لعبت طاوس پیکر گشاد ز درج لؤلؤ تنگ شکر ✏ �نظامی�
رجوع شود به کلیج کلوچه ام نه آن طفلم که از شیرین زبانی به خرمایی کلیجم را ستانی ✏ �نظامی�
کلوچه نان روغنی نان شیرین نه آن طفلم که از شیرین زبانی به خرمایی کلیجم را ستانی ✏ �نظامی�
1_نعل کوچک 2_نعلبکی 3_گوشواره گوش آویز ز نعلک های گوش گوهرآویز فکندی لعل ها در نعل شبدیز ✏ �نظامی�
راهم مسیرم محل عبورم ز گنج و گوهر و منسوج و دیبا رهم کردی چو مهد خویش زیبا ✏ �نظامی�
به چشم آمدن دیده شدن جلب نظر نشاط دل بری در سر گرفته نیازی دیده نازی درگرفته ✏ �نظامی�
پوشش صورت نقاب پوشیه سیه شعری چو زلف عنبرافشان فرود آویخت بر ماه درفشان ✏ �نظامی�
سرشار از انبوه پر از سرآغوشی برآموده به گوهر به رسم چینیان افکنده بر سر ✏ �نظامی�
روسری پوششی برای سر سرآغوشی برآموده به گوهر به رسم چینیان افکنده بر سر ✏ �نظامی�
لباسی به رنگ گل انار لباسی به رنگ قرمز فرو پوشید گل ناری پرندی بر او هر شاخ گیسو چون کمندی ✏ �نظامی�
سیاهی چشم در این بیت منظور پیروزی شفق بر تاریکی شب است طبیبان شفق مدخل گشادند فلک را سرخی از اکحل گشادند ✏ �نظامی�
پرندگان شکاری دست آموز چو در نالیدن آمد طبلک باز درآمد مرغ صیدافکن به پرواز ✏ �نظامی�
نوکران غلامان خدمه جنیبت کش وشاقان سرایی روانه صدصد از هر سو جدایی ✏ �نظامی�
بر نمی آوری اگر کافر نه ای ای مرغ شبگیر چرا بر نآوری آواز تکبیر ؟ ✏ �نظامی�
مجره بر فلک چون کاه ِ بر راه فلک در زیر او چون آبِ در کاه ✏ �نظامی�
ملاح بان ملوانان کشتی بانان همرهان ملازمان دلم با این رفیقان بی رفیق است ز بس ملاحبان کشتی غریق است ✏ �نظامی�
وردی جادویی حیله ایی در او پیچید و آن شب کامِ دل راند به مصروعی بر افسونی غلط خواند ✏ �نظامی�
دیوانه ای جن زده ای در او پیچید و آن شب کامِ دل راند به مصروعی بر افسونی غلط خواند ✏ �نظامی�
هم قد هم اندازه کنیزی را که هم بالای او بود به حسن و چابکی هم تای او بود ✏ �نظامی�
اسیر زندانی محبوس گرفتار دربند پیاپی رطل ها پرتاب می کرد ملک را شهربند خواب می کرد ✏ �نظامی�
می افشاند می ریخت غربال می کرد پخش می کرد ز گیسو نافه نافه مشک می بیخت ز خنده خانه خانه قند می ریخت ✏ �نظامی�
1_مزرعه جای علوفه 2_آخور طویله فرود آوردش از شبدیز چون ماه فرس را راند حالی بر علف گاه ✏ �نظامی�
لایق همسری هستند در خور فراش هستند لیاقت همسری دارند که خوبانی که دَر خوردِ فَریشند ز عالم در کدامین بُقعه بیشند؟ ✏ �نظامی�
بار سالار صاحب محلس ندا برداشته دارندهٔ بار که هر صف زیر خود بینند زنهار ✏ �نظامی�
به پیش خونیان ز امیدواری مثال آورده خط رستگاری ✏ �نظامی�
حاجت مند نیازمند مستمند درویش فقیر نخستین صف توان گر داشت در پیش دویم صف بود حاجت گار و درویش ✏ �نظامی�
فسونگری با چشم چشم افسونگر چشم زخم زدن فسون سازان که از مَه مُهره سازند به چشم افسای همت حقه بازند ✏ �نظامی�
درخت انار انار بن از آن دسته برآمد شوشه نار درختی گشت و بار آورد بسیار از آن شوشه کنون گر نار یابی دوای درد هر بیمار یابی نظامی گر ندید آن ناربن ...
زمین کفی گل در همه روی زمی نیست که بر وی خون چندین آدمی نیست ✏ �نظامی�
چو قصاب از غضب خونی نشانی چو نفاط از بروت آتش فشانی ✏ �نظامی�
سنگ های بزرگ صخره ز یار سنگ دل خرسنگ می خورد ولیکن عربده با سنگ می کرد ✏ �نظامی�
دراج پرنده ای شبیه کبک منم دراجهٔ� مرغان شب خیز همه شب مونسم مرغ شب آویز ✏ �نظامی�
مرد سرگشته مرد عاشق حیران که با این مرد سودایی چه سازیم بدین مهره چگونه حقه بازیم ✏ �نظامی�
عاشقی دلباخته ای دل خسرو به نوعی شادمان شد که با او بی دلی هم داستان شد ✏ �نظامی�
حریف هم نبرد هماورد دو هم میدان به هم به تر گرایند دو بلبل بر گلی خوش تر سرآیند ✏ �نظامی�
بشنود به نیوشد گوش فرا دهد کند هر هفته بر قصرش سلامی شود راضی چو بنیوشد پیامی ✏ �نظامی�
نه از هراسی نَز جوان دارد نه از پیر نه از شمشیر می ترسد نه از تیر ✏ �نظامی�
تاب دوری درد فراق نه صبر آن که دارد برگ دوری نه برگ آن که سازد با صبوری ✏ �نظامی�
استخری حوضچه ای چو کار آمد به آخر حوضه ای بست که حوض کوثرش زد بوسه بر دست حوضه ای ساخته ز سنگ رخام حوض کوثر بدو نوشته غلام ✏ �نظامی�
فراموش زبانش کرد پاسخ را فرامشت نهاد از عاجزی بر دیده انگشت ✏ �نظامی�
منجم کسی که علم نجوم داند ستاره شناس ستاره شمر به وقت هندسه عبرت نمایی مجسطی دانِ اقلیدس گشایی ✏ �نظامی�
نمی افروزد افروخته نمی شود مشتعل نمی شود ز اشک و آه من در هر شماری بُود دریا نمی دوزخ شراری ✏ �نظامی�
زنانه تا ز دُرج گهر گشاید قند گویدش مادگانه لفظی چند ✏ �نظامی� فرومی خواند ازین مشتی فسانه در او تهدیدهای مادگانه ✏ �نظامی�
ترنج مومی ترنج مصنوعی ترنج بدلی عروس گچ شبستان را نشاید ترنج موم ریحان را نشاید ✏ �نظامی�
پالان دوز جل دوز دوزنده پالان ستوران خر از دکان پالان گر گریزد چو بیند جو فروش از جای خیزد ✏ �نظامی�
بدهد ترا بتو بدهد از این صنعت خدا دوری دهادَت خرد ز این کار دستور ی دهادَت ✏ �نظامی�
قبول کرد پذیرفت تعهد داد سر سپرد پذیرُفتار فرمان گشت نقاش که بندم نقش چین را در تو خوش باش ✏ �نظامی�
از بیرون در ظاهر عیان زنان مانند ریحان سفالند درون سو خبث و بیرون سو جمالند ✏ �نظامی�
از داخل از سمت داخل از درون زنان مانند ریحان سفالند درون سو خبث و بیرون سو جمالند ✏ �نظامی�
اجرای ساز ی از سازهای سی گانه باربد چو بر مُشگویه کردی مَشگ مالی همه مُشگو شدی پرمَشک حالی ✏ �نظامی�
اندرونی شاهان حرمسرای شاهان چو بر مُشگویه کردی مَشگ مالی همه مُشگو شدی پرمَشک حالی ✏ �نظامی�
حرمسرای شاهان اندرونی شاهان چو بر مُشگویه کردی مَشگ مالی همه مُشگو شدی پرمَشک حالی ✏ �نظامی�
شکارگاه شکارچی یک دستگاه موسیقی که توسط باربد نواخته میشد چو بر نخجیرگان تدبیر کردی بسی چون زَهره را نخجیر کردی ✏ �نظامی�
هنرمندی حیله گری زبردستی چیرگی مهارت تردستی ز صد دستان که او را بود در ساز گزیده کرد سی لحن خوش آواز ✏ �نظامی�
مرد نقاش تصویر گر نگار گر مشو غره بر آن خرگوش زرفام که بر خنجر نگارد مردِ رسام ✏ �نظامی�
چوب رختشویان که با آن رخت و لباس خیس را ضربه زده تا تمیز شوند نگه دار اندرین آشفته بازار کدین گازُر از نارنج عطار ✏ �نظامی�
چه نیکو داستانی زد هنرمند هلیله با هلیله قند با قند ✏ �نظامی�
ستمکار ظالم جور کننده جابر ستم در مذهب دولت روا نیست که دولت با ستم گار آشنا نیست ✏ �نظامی�
ایستاده صف کشیده سرپا مانده ستاده قیصر و خاقان و فغفور یک آماج از بساط پیش گه دور ✏ �نظامی�
خشک شده خشکیده درخت ِ بَدْنیت خوشیده شاخ است شه نیکونیت را پی فراخ است ✏ �نظامی�
مربای گل ترکیب برگ گل ( گل محمدی و یا شکوفه نارنج ) باشیره شکر چو باشد خوردن نان گل شکروار نباشد طبع را با گل شکر کار ✏ �نظامی�
ناگوار بدطعم بدمزه جهان تلخ است خوی تلخ ناکش به کم خوردن توان رست از هلاکش ✏ �نظامی�
گوارا شیرین خوشگوار لذیذ دهان چندان نماید نوش خندی که یابد در طبیعت نوش مندی ✏ �نظامی�
گوارا شیرین خوشگوار لذیذ دهان چندان نماید نوش خندی که یابد در طبیعت نوش مندی ✏ �نظامی�
مبتلایان به سرسام مبتلا به سرگیجی و حیرانی افراد گیج و منگ دماغ آشفته شد بهرامیان را چنانک از روشنی سرسامیان را ✏ �نظامی�
آواز اسب شیهه اسب صدای اسب صَهیل تازیان آتشین جوش زمین را ریخته سیماب در گوش ✏ �نظامی�
تلخی تندی روی برگرداندن گستاخی به گستاخی درآمد کاِی دل آرام گواژه چند خواهی زد؟ بیارام ✏ �نظامی�
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس که روی شاه پشتیوان من بس ✏ �نظامی�
پریشب مربوط به پریشب همان افسانهٔ دوشینه گفتند همان لعل پرندوشینه سفتند ✏ �نظامی�
فراموش از یاد رفتن نسیان از حافظه پاک شدن بخور کاین جام شیرین نوش بادت به جز شیرین همه فرموش بادت ✏ �نظامی�
درنوشتن به سرانجام رسیدن سرانجام یافتن قضای عشق اگر چه سرنبشته است مرا این سرنبشت او درنبشت است ✏ �نظامی�
درنوشتن به سرانجام رسیدن سرانجام یافتن قضای عشق اگر چه سرنبشته است مرا این سرنبشت او درنبشت است ✏ �نظامی�
سرنوشت قضاوقدر فرجام کار سرانجام قضای عشق اگر چه سرنبشته است مرا این سرنبشت او درنبشت است ✏ �نظامی�
جدا نشوید از هم گسسته نشوید نلرزید از هم نگسستن جهان را هر دو چون روشنْ درخشید ز یک دیگر مبُرید و ملخشید ✏ �نظامی�
فروشندگان دادو ستد گران تجار بازرگانان همایون گفت لعلی بود کانی ز غارتگاهِ بَیّاعان نهانی ✏ �نظامی�
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
اسبان اسبان یدک کش جنیبت بر لب شه رود بستند به بانگ رود و رامش گر نشستند ✏ �نظامی�
پیش قراول لشکر و سپاه جلودار لشکر یزک دار ی ز لشکر گاه خورشید عنان افکند بر برجیس و ناهید ✏ �نظامی�
طلا. مانند طلا. مرهم. ضماد دگر روزینه کز صبح جهان تاب طلی شد لعل بر لؤلؤ ی خوُشاب ✏ �نظامی�
بندگان یک شخص نوکران یک نفر خادمان یک فرد اعوان و انصار سعادت خواجه تاشِ سایهٔ تو صلاح از جملهٔ پیرایهٔ تو ✏ �نظامی�
مانند مغ شبیه رفتار مغان وز آن جا سوی موقان کرد منزل مغانه عشق آن بت خانه در دل ✏ �نظامی�
پرنده گی شبیه پرنده مانند پرنده بدان پرندگی زیرش همایی پری می بست در هر زیر پایی ✏ �نظامی�
شوخ افسون گر دسیسه گر فتنه انگیز به هم کرده کنیزی چند جماش غلام وقت خود کاِی خواجه خوش باش ✏ �نظامی�
سنگ صبور محرم راز صبور آباد من گشت این سیه سنگ که از تلخی چو صبر آمد سیه رنگ ✏ �نظامی�
خروشان نالان پرآشوب باجوش و خروش فریاد از جگر به خدمت بر زمین غلطید چون خاک خروشی بر کشید از دلْ شغب ناک ✏ �نظامی�
تیر ساز سازنده تیر چو چشم تیر گر جاسوس گشتم به دکان کمان گر برگذشتم ✏ �نظامی�
زغال ذغال زگال ارمنی بر آتش تیز سیاهانی چو زنگی عشرت انگیز ✏ �نظامی�
بوی خوش خوشبو درون خرگه از بوی خجسته بخور عود و عنبر کله بسته ✏ �نظامی�
مطایبه کردن جوک گفتن داستانهای طنز گفتن مقالت های حکمت باز کرده سخن های مضاحک ساز کرده ✏ �نظامی�
کرمانشاهان شهر کرمانشاه به دَه فرسنگ از کرمانشهان دور نه از کرمانشهان بل از جهان دور ✏ �نظامی�
به رسم کنیزان مانند کنیزان شکرلَب با کنیزان نیز می ساخت کنیزانه بدیشان نَرد می باخت ✏ �نظامی�
به تاخت رفتن به تک تاختن عقاب خویش را در پویه پر داد ز نعلش گاو و ماهی را خبر داد ✏ �نظامی�
مشکو حرمسرا اندرونی به مشگو رفت پیش مشگ مویان وصیت کرد با آن ماه رویان ✏ �نظامی�
چسبانیدن آویزان کردن وصل کردن بر آن صورت چو صنعت کرد لَختی بدوسانید بر ساق درختی ✏ �نظامی�
خزیدن پوئیدن سفته کردن کاویدن ز صد فرسنگی آید بر در غار در او سنبد چو در سوراخ خود مار ✏ �نظامی�
خزد پوید سفته کند ز صد فرسنگی آید بر در غار در او سنبد چو در سوراخ خود مار ✏ �نظامی�
1_نوعی پرنده که پیشرو دسته پرندگان است که نام دیگر آن کلنگ است 2_خوک نر - گراز 3_شتر ز جرم کوه تا میدان بغرا کشیده خط گل طغرا به طغرا ✏ �نظامی�
آهنگ ساز نوازنده موسیقی دان نوا سازی دهندت باربد نام که بر یادش گوارد زهر در جام ✏ �نظامی�
تر دستی مهارتی است که چند گوی را به هوا انداخته و با دست می گیرند برون آمد ز پردهْ سِحرسازی شش اندازی به جای شیشه بازی ✏ �نظامی�
طول عمرش زندگانی طولانیش ز بهر جان درازیش از جهان شاه ز هر دستی درازی کرد کوتاه ✏ �نظامی�
خنجرش بُدی گر خود بُدی دیو سپیدی به پیش بید برگش برگ ِ بیدی ✏ �نظامی�
کامل تر جامع تر ز دَه دشمن کمندش خام تر بود ز نُه قبضه خدنگش تام تر بود ✏ �نظامی�
نعال به معنی کفش هاست و صف نعال یعین هم ردیف کفش ها و کنایه از پائین مجلس
یتیم خانه محل نگهداری افراد بدبخت و بی چیز گرمخانه ( در اصطلاح امروزی )
اصرار کردن ابرام نمودن پافشاری کردن جدیت کردن
فانی کردن همدیگر را نابود نمودن ضدیت کردن از بین بردن این تفانی از ضد آید ضد را چون نباشد ضد نبود جز بقا ✏ �مولانا�
شیر خورده شیر خوارنده ما به بحر تو ز خود راجع شدیم وز رضاع اصل مسترضع شدیم ✏ �مولانا�
گاویست در آسمان و نامش پروین یک گاو دگر نهفته در زیر زمین چشم خردت باز کن از روی یقین زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین
حسرت کشیدن افسوس خوردن پشیمان شدن ندامت من باری خود را مصیبت زده کردم و توجع و تحسر سود نخواهد داشت. کلیله و دمنه
آجودان افسر مخصوص خدمت به افسران عالیرتبه و شاه . . . درصدد بود که عریضه ای درباره آنها توسط رفیق قدیمی خود بوگاتیروف _اددوکان _امپراتور تقدیم پیشگا ...
دیشب شب گذشته . . . حال او با تمایلات شب دوش مانند کسی بود که پس از یک خواب ممتد رستاخیز لئوتولستوی مرد محنت کشیده شب دوش چون تنومند شد به طاقت و ...
صحبت مکالمه گفتگو گفت و شنید . . . و در نتیجه این مکالم مختصر به خوبی متوجه شد که این مرد که سابقا این قدر. . . . رستاخیز لئوتولستوی
. . . پلک چشم ها را به هم بست و پس از لمحه ای راه خود را گرفت و رفت. رستاخیز لئوتولستوی
برهم زدن معامله و بیع فسخ کردن معامله ما را دگر معامله با هیچ کس نمانْد بیعی که بی حضور تو کردم، اِقالت است - سعدی
در گویش بختیاری به معنی دچار خفگی شدن است
طفلک نوزاده را حاجی لقب یا لقب غازی نهی بهر نسب گر بگویند این لقبها در مدیح تا ندارد آن صفت نبود صحیح"
کروش واحد پولی عثمانی . . . در چند روز پنجاه هزار غروش عثمانی به دست آورد. سفرنامه جیمز موریه
استان فارس ایالت فارس . . . چند سال پیش حاکم فارسستان از شیخ پولی خواسته بود. سفرنامه جیمز موریه
هجده هیجده عدد18 . . . هژده مرد پیاده او را همراهی می کردند. سفرنامه جیمز موریه
هجدم هیجدهم . . . در ساعت دوازده روز هژدهم از ایلچی دیدار کرد. سفرنامه جیمز موریه
عقب نشینی عقب گرد به عقب کشیدن سپاه و لشکر . . . . . پیشاپیش با کشتی هایش از شهر به بیرون فرستاده و اندیشیده بود که به بصره پس نشینی کند. سفرنامه ج ...
ملاقه ها کفگیرها کمچه ها . . چمچه ها در اثر رفتار ناهموار شتر به حرکت درآمده. . . سفرنامه جیمز موریه
ارثیه میراث ماترک . . . هنوز مردم از شیخ بوشهر که در بازپسبن دم زندگانی انجام این کار را همچون مرده ریگی به جانشین خود سپرد. . . سفرنامه جیمز موریه
خود را خوار کردن ذلیل نمودن خود بخواری افکندن خواری کشیدن حقیر نمودن خود . . . اگر او را نجات دهد به همه این تذلل و خجلت می ارزد. . رمان رستاخیز ل ...
آسمان خراش ساختمان بلند ساختمان رفیع نیلیدوف با نظر عبرت بر آن بنای فلک فرسا نظری نمود. . . کتاب رستاخیز لئوتولستوی
ساختمان بلند مرتبه آسمان خراش بنای رفیع . . . نیلیدوف با نظر عبرت بر آن بنای فلک فرسا نظری نمود. . . کتاب رستاخیز لئوتولستوی
نالیدن زار زدن گریه کردن دل از عجز نالی ِ من سوختش چو شمع آتش من رخ افروختش ✏ �آذر بیگدلی�
شخصیت اصلی رمان رستاخیز شاهکار لئوتولستوی نویسنده صاحب نام روسی بنام نیلیدوف بسیار تحت تاثیر افکار و اصول اقتصادی هنری جرج بوده و املاک و زمین های کل ...
زینت شده جواهر نشان به زیور آراسته اکلیل زده شده . . . درختان جنگلی همه به جوانه های تازه زمردین مکلل. . . کتاب رستاخیز لئو تولستوی
نابکار دغلکار کج بین نادرست ناراست ما زان دغل کژبین شده، با بی گنه در کین شده گه مست حورالعین شده، گه مست نان و شوربا ✏ �مولانا�
در گویش شوشتری به معنی گلوی کسی را فشردن است
پالتو بالاپوش ردا . . . از پی او مردی بسبار دراز که مدام تبسم می کرد و ردنگتی با یقه اطلس و پاپیون سفید در بر داشت به درون آمد. کتاب رستاخیز لئو ت ...
پالتویی بالاپوشی ردایی . . . از پی او مردی بسبار دراز که مدام تبسم می کرد و ردنگتی با یقه اطلس و پاپیون سفید در بر داشت به درون آمد. کتاب رستاخیز ...
آواز خوانی خوانندگی خنیانگری به صوت و آواز خوش خواندن . . . مناجات ذیل را نیمی به صورت تغنی و نیمی به صورت ترتیل بود شروع کرد به خواندن. . . کتاب ...
احساس خفگی و بغض در گلو دلتنگی شدید احساس دلتنگی و گرفتگی و غمی سنگین بر سینه تاسنیدن در گویش شوشتری به معنی خفه کردن و خفه شدن و گلوی کسی را فشردن ...
1_طولانی ممتد کشیده دراز 2_مداد قلم گر شود بیشه قلم دریا مدید مثنوی را نیست پایانی پدید. مثنوی مولانا
شیطان بچه شیطان تخم شیطان شرور تخم جن _نام یک سریال ایرانی به کارگردانی حسن فتحی
جمع کثیب شن زار ریگ زار تپه ماسه ای رحمش آمد گفت هین زوتر روید چند یاری سوی آن کثبان دوید سوی کثبان آمدند آن طالبان بعد یکساعت بدیدند آنچنان ✏ �مولان ...
زشت قبیح وقیح . . و از پشت آن منظره پر شناعت عمر خود را که مدت ها از دیده دلش مخفی بود واضح و آشکار می دید. رستاخیز لئوتولستوی
نغمه ها آوازها صدای تغنیات دسته جمعی سرایندگان سرودهای مقدس که زن و مرد؛ خرد و کلان. . . . رستاخیز لئوتولستوی
ستون پایه رکن چار عنصر چار استون قویست که بدیشان سقف دنیا مستویست ✏ �مولانا�
سکنجبین سرکه انگبین قهر سرکه لطف هم چون انگبین کین دو باشد رکن هر اسکنجبین ✏ �مولانا�
داد زدن فریاد کردن پارس کردن سگ عوعو کردن سگ گفت از بانگ و علالای سگان هیچ واگردد ز راهی کاروان ✏ �مولانا�
حراف پرگو وراج کسی که بسیار سخن گوید که ز هر ناشسته رویی کپ زنی شرم داری وز خدای خویش نی ✏ �مولانا�
مخفی گاه نهان گاه محل پنهان شدن هیچ پنهان خانه آن زن را نبود سمج و دهلیز و ره بالا نبود ✏ �مولانا�
بادبزن بادبیزن وسیله به جنبش درآوردن باد مروحه جنبان پی انعام کس وز برای قهر هر پشه و مگس ✏ �مولانا�
محل تلاقی محل دیدار محل بهم رسیدن . . . چون بگوشه دور افتاده ای در ملتقای دو دیوار رسیدیم. . . آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز
غمناک آکنده از غم مالامال از غم . . . حالا دیگر وقتی شب ها بیدار میشوم با خرسندی خاطر غماگینی از آن یاد میکنم. آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز
1_چراغ. روشنایی 2_ با ( ر ) مشدد به معنی زین ساز سازنده زین . . . . . . سراج نیز نشسته بود و در حین اداره مغازه خویش کالسکه ساز را می پایید. . آرز ...
کشف کننده ای واضح بوضوح بی پرده ای . . . بهرحال هنگامی که خواهرم شرح کشافی در پیرامون تقصیرات و معایبم بیان داشت. . . . آرزوهای بزرگ_چارلز دیکنز
پاره کردن دریدن جر دادن مدح تعریف ست و تخریق حجاب فارغست از شرح و تعریف آفتاب ✏ �مولانا�
یک قسم پرنده کوچک بسان گنجشک سیره لیک لقمهٔ بازْ آنِ صعوه نیست چاره اکنون آب و روغن کردنیست ✏ �مولانا�
مدح کردن ثنا گفتن ستایش کردن در مدیحت دادِ معنی دادمی غیر این منطق لبی بگشادمی ✏ �مولانا�
گرامی داشتن بزرگ داشتن عزت گذاشتن این همه تعظیم و تفخیم و وداد چون بدیدندش به صورت برد باد ✏ �مولانا�
ترسناک سهمناک هائل ایجاد کننده هول و ترس هر کجا حرب مهولی آمدی غوثشان کراری احمد بدی ✏ �مولانا�
جالیز مزرعه صیفی جات مزرعه باغ و بوستان ای ضیاء الحق حسام الدین در آر این سر خر را در آن بطیخ زار ✏ �مولانا�
یاوه گویی سخن بی ارزش گفتن ژاژ خوایی بند کن مشک سخن شاشیت را وا مکن انبان قلماشیت را ✏ �مولانا�
بردبار شکیبا با حلم نرم خوی آرام خفته بود آن شیر کز خوابست پاک اینت شیر نرمسار سهمناک ✏ �مولانا�
خرامیدن با نخوت و ناز راه رفتن با تکبر و غرور راه رفتن آن زره وآن خود مر چالیش راست وین حریر و رود مر تعریش راست ✏ �مولانا�
دلیران شمشیرهای تیز و برنده هست شاهان را زمان بر نشست هول سرهنگان و صارمها به دست ✏ �مولانا�
لباس آراسته پوشیدن لباس بزم پوشیدن خودآرایی کردن آن زره وآن خود مر چالیش راست وین حریر و رود مر تعریش راست ✏ �مولانا�
ناز کشیدن مهر بانی کردن در آغوش کشیدن نوازش کردن آن مهابت قسمت بیگانگان وین تجمش دوستان را رایگان ✏ �مولانا�
ویران شده خراب شده نابود شده از بین رفته متلاشی شده چونک کرد الحاح بنمود اندکی هیبتی که که شود زو مندکی ✏ �مولانا�
ویران شده خراب شده نابود شده چونک کرد الحاح بنمود اندکی هیبتی که که شود زو مندکی ✏ �مولانا�
وارونه کردن قلب کردن واژگونه نمودن بی خبر بود او که آن عقل وفاد بی ز تقلیب خدا باشد جماد ✏ �مولانا�
به جنبش درآورم به تحرک وادار کنم به حرکت درآورم حق چو خواهد زلزلهٔ شهری مرا گوید او من بر جهانم عرق را پس بجنبانم من آن رگ را بقهر که بدان رگ متصل ...
بازیچه هستند سرگرمی هستند گفت تو کوهی دگرها چیستند که به پیش عظم تو بازیستند ✏ �مولانا�
نباشند نیستند گفت رگهای من اند آن کوهها مثل من نبوند در حسن و بها ✏ �مولانا�
اجازه خو استن اجازه خواهنده چه عجب گر خالق آن عقل نیز با تو باشد چون نه ای تو مستجیز ✏ �مولانا�
معتقدیم اعتقاد داریم باورمندیم نالهٔ گرگان خود را موقنیم این خران را طعمهٔ ایشان کنیم ✏ �مولانا�
خشمگین عصبانی تا همه زان خوش علف فربه شوند هین که گرگانند ما را خشم مند ✏ �مولانا�
اخته کردن قطع نمودن بیضه ها این جزا تسکین جنگ و فتنه ایست آن چو اخصا است و این چون ختنه ایست ✏ �مولانا�
فراموش کننده فراموش کار گر چو خفته گشت و شد ناسی ز پیش کی گذارندش در آن نسیان خویش ✏ �مولانا�
نباتات ریاحین گیاهان جز همین میلی که دارد سوی آن خاصه در وقت بهار و ضیمران ✏ �مولانا�
جست و خیز کردن لگد پراندن لگد زدن چونک مستغنی شد او طاغی شود خر چو بار انداخت اسکیزه زند ✏ �مولانا�
عادت دارم خو کرده ام آموخته ام پاره پاره گردمت فرمان پذیر من به عزّت خوگَرَم سختم مگیر ✏ �مولانا�
اندوهگین محزون ناراحت غمگین چون پیاپی گشت آن امرِ شَجون نیل می آمد سراسرْ جُمله خون ✏ �مولانا�
اغوا کردن گمراه کردن گول زدن به بیراهه هدایت کردن دیوْ اِلحاحِ غِوایت می کند شیخ ْ اِلحاح هدایت می کند ✏ �مولانا�
مسخره کنندگان هزل کنندگان سخره کنندگان طنازان هر جدی هزلست پیش هازلان هزلها جدست پیش عاقلان ✏ �مولانا�
1_فرزند حرامزاده فرزند نامشروع 2_آب زیرکاه فریبکار آن زنی می خواست تا با مول خود بر زند در پیش شوی گول خود ✏ �مولانا�
شم به معنی بو شمی به معنای بویی ورنه پشک و مشک پیش اخشمی هر دو یکسانست چون نبود شمی ✏ �مولانا�
آب در کف دست خوردن آب در مشت دست خوردن کی طفیل من شوی در اغتراف چون ترا کفریست هم چون کوه قاف ✏ �مولانا�
فلسفه دان فلسفه باف هم چو آن مرد مفلسف روز مرگ عقل را می دید بس بی بال و برگ ✏ �مولانا�
محبوس زندانی حبس شده فرق بین و برگزین تو ای حبیس بندگی آدم از کبر بلیس ✏ �مولانا�
شهاب می ربودند اندکی زان رازها تا شهب می راندشان زود از سما ✏ �مولانا�
کتاب هم چو موسی نور کی یابد ز جیب سخرهٔ استاد و شاگردان کتیب ✏ �مولانا�
نسیان فراموشی از خاطر بردن لیک آن مستی شود توبه شکن منسی است این مستی تن جامه کن ✏ �مولانا�
خمیازه دهن دره کردن آنچنان که از عطسه و از خامیاز این دهان گردد بناخواه تو باز ✏ �مولانا�
قوم قبیله عشیره طایفه گروه مردم هم چنان کن زاهد اندر سال قحط بود او خندان و گریان جمله رهط ✏ �مولانا�
ساحر اسباب لهو و لعب جادو کننده زان نبی دنیات را سحاره خواند کو به افسون خلق را در چه نشاند ✏ �مولانا�
پناه خواستن دوری گزیدن پناه بردن تا رهی زین جادوی و زین قلق استعاذت خواه از رب الفلق ✏ �مولانا�
آمدن و رفتن چون در افکندت دریغ آلوده روذ دم به دم می خوان و می دم قل اعوذ ✏ �مولانا�
همخوابه هم بالین هم بستر همسر یاد آور زان ضجیع و زان فراش تا بدین حد بی وفا و مر مباش ✏ �مولانا�
جستجوکن بگرد کنکاش کن تفحص کن سوی قبله باز کاو آنجای را تا ببینی قدرت و صنع خدا ✏ �مولانا�
کابلی منسوب به کابل یک سیه دیوی و کابولی زنی گشت به شه زاده ناگه ره زنی ✏ �مولانا�
هم شان بودن هم رتبه بودن در یک سطح اجتماعی قرار داشتن دریک سطح بودن مادر شه زاده گفت از نقص عقل شرط کفویت بود در عقل نقل ✏ �مولانا�
راهها منافذ مسیرها زان همه غرها درین خانه رهست هر دو گامی پر ز کزدمها چهست ✏ �مولانا�
قطره قطره نفوذ کردن صد دریچه و در سوی مرگ لدیغ می کند اندر گشادن ژیغ ژیغ ✏ �مولانا�
مار زده مار گزیده گزیده شده نیش خورده صد دریچه و در سوی مرگ لدیغ می کند اندر گشادن ژیغ ژیغ ✏ �مولانا�
چنگ زدن آویختن وصل شدن آن یکی نسبت بدان حالت هلاک باز هم آن سوی دیگر امتساک ✏ �مولانا�
دارای طوق یا گردن بند طوق دارشده که ز شادی خواست هم فانی شدن بس مطوق آمد این جان و بدن ✏ �مولانا�
به غربت رفتن از شهر و دیار خود دور شدن جلای وطن کردن خر نبیند هیچ هندستان به خواب خر ز هندستان نکردست اغتراب ✏ �مولانا�
نگهدارنده شنونده حفظ کننده اذن مؤمن وحی ما را واعیست آنچنان گوشی قرین داعیست ✏ �مولانا�
نهان شده پنهان شده پوشاننده گرچه از یک وجه منطق کاشف است لیک از ده وجه پرده و مکنف است ✏ �مولانا�
جمع خصم دشمنان در جدال و در خصام و در ستوه گشت هنگامه بر آن دو کس گروه ✏ �مولانا�
باران ها جمع باران فلسفیی گفت چون دانی حدوث حادثی ابر چون داند غیوث ✏ �مولانا�
فعل نهی از مصدر گزیدن به معنی گاز نگیر پس به دندان بی گناهان را مگز فکر کن از ضربت نامحترز ✏ �مولانا�
جمع حله البسه لباسها حلیه ها زیورها پیرایه ها یا کند آب دهانت را عسل که بگویی که بهشتست و حلل ✏ �مولانا�
ازبین بردن ازبیخ برکندن ریشه کن کردن نابود نمودن چون زمین دانیش دانا وقت خسف در حق قارون که قهرش کرد و نسف ✏ �مولانا�
استوار ایمن در حصن نیل را بر قبطیان حق خون کند سبطیان را از بلا محصون کند ✏ �مولانا�
ترسان مرعوب هراسان ترسیده خوف زده رو به شهر آورد سیل بس مهیب اهل شهر افغان کنان جمله رعیب ✏ �مولانا�
افتان و خیزان بحالت خزیده رفتن گر ازین دولت نتازی خز خزان این بهارت را همی آید خزان ✏ �مولانا�
جمع مغرب سرزمین های غربی از مشارق وز مغارب بی لجاج سوی تو آرند سلطانان خراج ✏ �مولانا�
جمع مشرق سرزمین های شرقی از مشارق وز مغارب بی لجاج سوی تو آرند سلطانان خراج ✏ �مولانا�
1_نفت مشتقات نفت 2_نیافتی هین کمالی دست آور تا تو هم از کمال دیگران نفتی به غم ✏ �مولانا�
پایین پست بی مایه کم مایه غژغژان آمد به سوی طفل طفل وا رهید او از فتادن سوی سفل ✏ �مولانا�
پاره کردن دریدن چاک دادن جر دادن دل همی گوید خموش و هوش دار ورنه درانید غیرت پود و تار ✏ �مولانا�
منقار نوک پرنده تا بمالد در پر و منقال خویش گر دهد دستوریش آن خوب کیش ✏ �مولانا�
شوربا سوپ آش از غضب شربای سوزان بر سرش زن فرو ریزد شود کل مغفرش ✏ �مولانا�
آسیه باز گفت او این سخن با ایسیه گفت جان افشان برین ای دل سیه ✏ �مولانا�
سبیل سبال موی پشت لب مردان سبلت تو تیزتر یا آن عاد که همی لرزید از دمشان بلاد ✏ �مولانا�
سبیل شارب سبلت موی پشت لب مردان تو هلا در بندها را سخت بند چندگاهی بر سبال خود بخند ✏ �مولانا�
نسل دار شدن فرزند دار شدن فرزند آوردن چون بگیری شه رهی که ذوالجلال بر گشادست از برای انتسال ✏ �مولانا�
درخشیدن نورانی بودن درخشش وآن طبیب و آن منجم در لمع دید تعبیرش بپوشید از طمع ✏ �مولانا�
وقایع حوادث پیشامدها رخدادها واقعات سهمگین از بهر این گونه گونه می نمودت رب دین ✏ �مولانا�
وقایعی پیشامدهایی رخدادهایی واقعاتی دیده بودی پیش ازین که خدا خواهد مرا کردن گزین ✏ �مولانا�
رنج کشیدن سختی بردن بزحمت افتادن آتش نمرود را گر چشم نیست با خلیلش چون تجشم کردنیست ✏ �مولانا�
حیله گر متقلب نیرنگ باز منگر از خود در من ای کژباز تو تا یکی تو را نبینی تو دوتو ✏ �مولانا�
جادوگران ساحران من به جادویان چه مانم ای وقیح کز دمم پر رشک می گردد مسیح ✏ �مولانا�
پاره شده شکافته شده برش خورده که چرا این اطلس بگزیده را بردریدی چه کنم بدریده را ✏ �مولانا�
نتوانی نمی توانی تو نتانی ابروی من ساختن چون توانی جان من بشناختن ✏ �مولانا�
بیهوشی جهالت نادانی بی عقلی عقل را باشد وفای عهدها تو نداری عقل رو ای خربها ✏ �مولانا�
نرم گذشتن کسی یا چیزی از کمی عقل پروانهٔ خسیس یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس ✏ �مولانا�
مکتوم پنهان پوشیده مخفی بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم ده درم سنگست یک در یتیم ✏ �مولانا�
حذر کننده احتیاط کننده ترسیده سینه را پا ساخت می رفت آن حذور از مقام با خطر تا بحر نور ✏ �مولانا�
بدخوی تندخوی سرکش یاغی درشت گوی از پی سوراخ بینی رست گل بو وظیفهٔ بینی آمد ای عتل ✏ �مولانا�
طهارت گرفتن تطهیر کردن موضع بول و غایط شستن محل ادرار و مدفوع چونک استنجا کنی ورد و سخن این بود یا رب تو زینم پاک کن ✏ �مولانا�
مقدرات توانایی قدرت داشتن گفت با اینها ندارم مشورت که یقین سستم کنند از مقدرت ✏ �مولانا�
شگرف بزرگ عالی خوب قصهٔ آن آبگیرست ای عنود که درو سه ماهی اشگرف بود ✏ �مولانا�
به وزن یک دانه جو هم وزن یک جو خرده وزن وآن خری کز عقل جوسنگی نداشت خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت ✏ �مولانا�
به وزن جو هم وزن جو وزن خیلی کم و اندک وآن خری کز عقل جوسنگی نداشت خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت ✏ �مولانا�
تاریک تر خاموش تر کو ز شب مظلم تر و تاری ترست لیک خفاش شقی ظلمت خرست ✏ �مولانا�
جای امن کمین گاه مخفیگاه محل پنهان شدن تا نیاید بر ولا ناگه بلا ترس ترسان رو در آن مکمن هلا ✏ �مولانا�
پشگل فضولات حیوانات سرگین بعر را ای گنده مغز گنده مخ زیر بینی بنهی و گویی که اخ ✏ �مولانا�
گمراه شده به بی راهه رفته گم گشته وحشتت هم چون موکل می کشد که بجو ای ضال منهاج رشد ✏ �مولانا�
گریختن گریزگاه در رفتن رها شدن ترک کردن گر نبودی حبس دنیا را مناص نه بدی وحشت نه دل جستی خلاص ✏ �مولانا�
دروغ گویی حیله گری نیرنگ بازی از تکبر جمله اندر تفرقه مرده از جان زنده اند از مخرقه ✏ �مولانا�
یورتمه رفتن اسب سکسکانید از دمم یرغا روید تا یواش و مرکب سلطان شوید ✏ �مولانا�
رام کردن آموختن ریاضت دادن اصلاح کردن نفسها را تا مروض کرده ام زین ستوران بس لگدها خورده ام ✏ �مولانا�
دزدی راهزنی جیب بری غارت شهر پر دزدست و پر جامه کنی خواه شحنه باش گو و خواه نی ✏ �مولانا�
میازار نیازار اذیت نکن دوست را مازار از ما و منت تا نگردد دوست خصم و دشمنت ✏ �مولانا�
نگهبانی پاسبانی حراست کردن حارسی از گرگ جستن شرط نیست جستن از غیر محل ناجستنیست ✏ �مولانا�
بی شک به یقین بی گمان مطمئنا رو کسی جو که ترا او هست دوست دوست بهر دوست لاشک خیرجوست ✏ �مولانا�
جوشیدن آب از چشمه بر آمدن آب از چاه جوشش علم و کمال از فرد عالم ور ره نبعش بود بسته چه غم کو همی جوشد ز خانه دم به دم ✏ �مولانا�
بخشندگی ام دست و دلبازیم عقل دشنامم دهد من راضیم زانک فیضی دارد از فیاضیم ✏ �مولانا�
رسوایی فضاحت مفتضح شدن رسوا شدن از گر آن احمقان طوفان نوح کرد ویران عالمی را در فضوح ✏ �مولانا�
شناعت کردن بد گفتن ناسزا گفتن سرزنش کردن زشتی نمودن نامهٔ دیگر نوشت آن بدگمان پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان ✏ �مولانا�
خوب رو زیبا رخسا زیبا چهره خوشگل آن دگر را خواند هم آن خوب خد هم نداد او را جواب و تن بزد ✏ �مولانا�
برآمده شده قلمبیده شده ورآمده شده توی بر تو برف ها هم چون علَم قُبّه قُبّه دید و شد جانش به غم ✏ �مولانا�
کودکان اطفال بچه ها هم چو فرعونی که موسی هشته بود طفلکان خلق را سر می ربود ✏ �مولانا�
یار باوفا یار همراه یار مهربان دوست خوب ظن مبر بر دیگری ای دوستکام آن مکن که می سگالید آن غلام ✏ �مولانا�
مرو مشو حرکت نکن باد بر تخت سلیمان رفت کژ پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ هشت بارش راست کرد و گشت کژ گفت تاجا چیست آخر کژ مغژ ✏ �مولانا�
نامه رسان نامه بر پیک پیام رسان کای عجب چونم نداد آن شه جواب یا خیانت کرد رقعه بر ز تاب ✏ �مولانا�
پیراهن جامه لباس پیرهن در مصر رهن یک حریص پر شده کنعان ز بوی آن قمیص ✏ �مولانا�
عادت نداریم دوست نداریم خو نداریم ای جمال مهتری که لب ما خشک و تو تنها خوری ✏ �مولانا�
آب یخ آب سرد یخ آب کوزه ای کو از یخابه پر بود چون عرق بر ظاهرش پیدا شود ✏ �مولانا�
نام یک مکان است بوی خوش آمد مر او را ناگهان در سواد ری ز سوی خارقان ✏ �مولانا�
مورد سرزنش قرار گرفته طعنه زده شده رانده شده دیو دزدانه سوی گردون رود از شهاب محرق او مطعون شود ✏ �مولانا�
نقد کنندگان منتقدین انتقاد کنندگان در میان ناقدان زرقی متن با محک ای قلب دون لافی مزن ✏ �مولانا�
یاوه بیهوده سخن بی ارزش چرت گویی چرند گفتن گل شکر خوردم همی گویی و بوی می زند از سیر که یافه مگوی ✏ �مولانا�
دروغ نگو لاف نزن تو ملاف از مشک کان بوی پیاز از دم تو می کند مکشوف راز ✏ �مولانا�
دروغزن دروغگو لاف زن بوی سر بد بیاید از دمت وز سر و رو تابد ای لافی غمت ✏ �مولانا�
لاف زدن بیهوده دروغ گفتن ادعای نادرست کو نشان پاک بازی ای ترش بوی لاف کژ همی آید خمش ✏ �مولانا�
بشارت دادن مژده دادن صد کراهت در درون تو چو خار کی بود انده نشان ابتشار ✏ �مولانا�
نام درختی خوش بو است که صندل هم گفته میشود هر هلاک امت پیشین که بود زانک چندل را گمان بردند عود ✏ �مولانا�
شعبده بازی گیج کردن سرگشته نمودن گفت موسی سحر هم حیران کنیست چون کنم کین خلق را تمییز نیست ✏ �مولانا�
جویدن نیشکر کنایه از کار کم اهمیت بعد شکر کلک خایی چون کند بعد سلطانی گدایی چون کند ✏ �مولانا�
جذب نمودن بخود کشیدن طلب کردن معدهٔ خر که کشد در اجتذاب معدهٔ آدم جذوب گندم آب ✏ �مولانا�
نکوهیده بد ناپسند زشت هست موسی پیش قبطی بس ذمیم هست هامان پیش سبطی بس رجیم ✏ �مولانا�
عاقبت نگر عاقبت اندیش عاقبت بین فضل مردان بر زن ای حالی پرست زان بود که مرد پایان بین ترست ✏ �مولانا�
یک چشم کور یک چشم تا نباشی هم چو ابلیس اعوری نیم بیند نیم نی چون ابتری ✏ �مولانا�
صاحب حرفه فن ورز پیشه ور استاد کار طبع تیز دوربین محترف چون خر پیرش ببین آخر خرف ✏ �مولانا�
سر انگشتان نوک انگشتان بس انامل رشک استادان شده در صناعت عاقبت لرزان شده ✏ �مولانا�
نابایسته ناشایسته نامناسب غیر ضروری زان عمامهٔ زفت نابایست او ماند یک گز کهنه ای در دست او ✏ �مولانا�
دزد جیب بر راهزن در ره تاریک مردی جامه کن منتظر استاده بود از بهر فن ✏ �مولانا�
ابقا کردن برجای گذاشتن زنده گذشتن بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردند این گیجان رموز ✏ �مولانا�
حقوق نفقه معاش مقرری گفت شاهنشه جرااش کم کنید ور بجنگد نامش از خط بر زنید عقل او کم بود و حرص او فزون چون جرا کم دید شد تند و حرون ✏ �مولانا�
رهبر قائد زعیم امام پیشوا بزرگ نه تو گفتی قاید اعمی به راه ؟ صد ثواب و اجر یابد از اله ؟ ✏ �مولانا�
مگذار نگذار هین بمگذار ای شفا رنجور را تو ز خشم کر عصای کور را ✏ �مولانا�
خالص بدون هر آلایشی بدون هر ناخالصی ره شناسی می بباید با لُباب هر رهی را خاصه اندر راه آب ✏ �مولانا�
مشعشع تابان پرنور درخشان هین مشو پنهان ز ننگ مدعی که تو داری شمع وحی شعشعی ✏ �مولانا�
رسوایی بدنامی آنچ منصب می کند با جاهلان از فضیحت کی کند صد ارسلان ✏ �مولانا�
خلاصی رهایی آراستگی خویش ابله کن تبع می رو سپس رستگی زین ابلهی یابی و بس ✏ �مولانا�
غره مغرور غفلت زده غافل مغفول تو چه دانی ای غرارهٔ پر حسد منت او را خدا هم می کشد ✏ �مولانا�
بلند استوار محکم قوی که برآیم بر سر کوه مشید منت نوحم چرا باید کشید ✏ �مولانا�
شناگری بلد بودن فن شنا زیرکی سباحی آمد در بحار کم رهد غرقست او پایان کار ✏ �مولانا�
مکروهی چیزی مورد اکراه آن چنان خوش کس رود در مکرهی کس چنان رقصان دود در گم رهی ✏ �مولانا�
رنگرز هستم رنگ ساز هستم روشنی بخش رنگ رنگ تست صباغم توی اصل جرم و آفت و داغم توی ✏ �مولانا�
بر افراخت برپا کرد نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت نه لوای مکر و حیلت بر فراخت ✏ �مولانا�
نابودی ویرانی خرابی پس که هدم مسجد ما بی گمان نبود الا بعد مرگ ما بدان ✏ �مولانا�
همی توانی می توانی زان همی تانی بدادن تن به کار که بپوشید از تو عیبش کردگار ✏ �مولانا�
متمرکز بر چیزی دقیق شدن در کاری یا بر چیزی عقل مازاغ است نور خاصگان عقل زاغ استاد گور مردگان ✏ �مولانا�
عالم دانشمند علم آموز دفن کردش پس بپوشیدش به خاک زاغ از الهام حق بد علم ناک ✏ �مولانا�
موی شکاف دقیق ریزبین گرچه اندر مکر موی اشکاف بد هیچ پیشه رام بی استا نشد ✏ �مولانا�
مر این که منه آن سر مرین سر زیر را هین مکن سجده مرین ادبار را ✏ �مولانا�
سم ما ببوش و عارض و طاق و طرنب سر کجا که خود همی ننهیم سنب ✏ �مولانا�
خود نمایی طاق و طرنب ما ببوش و عارض و طاق و طرنب سر کجا که خود همی ننهیم سنب ✏ �مولانا�
گدایی کردن چیزی خواستن از کسی هیچ دیوانهٔ فلیوی این کند بر بخیلی عاجزی کدیه تند ✏ �مولانا�
حاکم قاضی زورمند چیره قوی صد هزاران عاقل اندر وقت درد جمله نالان پیش آن دیان فرد ✏ �مولانا�
تنگ دستی نیازمندی فقر و فاقه بعد سالی چند بهر رزق و کشت شاعر از فقر و عَوَز محتاج گشت ✏ �مولانا�
پوز دهان گرادگرد دهان از چنو شاعر نس از تو بحردست ده هزاری که بگفتم اندکست ✏ �مولانا�
غره کردن گول زدن مکر نمودن کودکان را حرص می آرد غرار تا شوند از ذوق دل دامن سوار ✏ �مولانا�
نارس خام و نپخته بی عقل غوله ای را که بر آرایید غول پخته پندارد کسی که هست گول ✏ �مولانا�
پنهان آتش زیر خاکستر آن سیاهی فحم در آتش نهان چونک آتش شد سیاهی شد عیان ✏ �مولانا�
جویدن لقمه خوائیدن لقمه چون روان باشی روان و پای نی می خوری صد لوت و لقمه خای نی ✏ �مولانا�
بودیعه سپرده شده به امانت داده شده سپردن چیزی به کسی تو بکردی او بکردی مودعه زانک ارض الله آمد واسعه ✏ �مولانا�
زهرآگین مسموم زهردار سمی لیک زین شیرین گیای زهرمند ترک کن تا چند روزی می چرند ✏ �مولانا�
هیمنه جاه و جلال شکوه طنین موج طوفان هم عصا بد کو ز درد طنطنهٔ جادوپرستان را بخورد ✏ �مولانا�
ترس و سرگشتگی حیرانی در نظاره صید و صیادی شه کرده ترک صید و مرده در وله ✏ �مولانا�
رضیع م شیر دادن به طفل دایه طفل مادر رضاعی گفت احمد را رضیعم معتمد پس بیاوردم که بسپارم به جد ✏ �مولانا�
موضعی در مسجدالحرام مابین در کعبه و مقام ابراهیم چون همی آورد امانت را ز بیم شد به کعبه و آمد او اندر حطیم ✏ �مولانا�
کسیکه حلقه در را بصدا در می آورد کسیکه دق الباب می کند گدایی که در میزند برای گدایی کردن پس مثال تو چو آن حلقه زنیست کز درونش خواجه گوید خواجه نیست ...
کسی که دق الباب می کند کسی که حلقه در را بصدا در می آورد گدا سائل درخواست کننده چیزی از صاحبخانه حلقه زن زین نیست دریابد که هست پس ز حلقه بر ندارد ه ...
زنده کردن زنده گردانیدن حجت انکار شد انشار تو از دوا بدتر شد این بیمار تو ✏ �مولانا�
زشت پلید بدجنس بدهیکل تنفر کز کجا آوردمت ای بدنیت که از آن آید همی خفریقیت ✏ �مولانا�
جمع وصل وصل کردن متصل نمودن پیوند دادن خرده کاری بود و تفریقش خطر هم چو اوصال بدن با همدگر ✏ �مولانا�
شرط ها جمع شرط نشانه ها علائم کبک جنگی را بیاموزان تو صلح مر خروسان را نما اشراط صبح ✏ �مولانا�
نابردباری بی تحملی ناشکیبایی ناحمولی انبیا از امر دان ورنه حمالست بد را حلمشان ✏ �مولانا�
جنگ و جدل کردن نزاع نمودن پیکار نمودن لیک در شیخ آن گله ز آمر خداست نه پی خشم و ممارات و هواست ✏ �مولانا�
جان شناس لیک گفتم ناس من نسناس نی ناس غیر جان جان اشناس نی ✏ �مولانا�
1_کیف کردن لذت بردن حظ کردن 2_ناقص کردن معیوب کردن خراب کردن اتصالی بی تکیف بی قیاس هست رب الناس را با جان ناس ✏ �مولانا�
درخت جوز درخت گردو می فتاد از جوزبن جوز اندر آب بانگ می آمد همی دید او حباب ✏ �مولانا�
پاسبانان نگهبانان گزمه ها مراقبان عدل باشد پاسبان گامها نه به شب چوبک زنان بر بامها ✏ �مولانا�
شاخه ها هیزمها چوبها در زمان هیزم شد آن اغصان زر مست شد در کار او عقل و نظر ✏ �مولانا�
1_شیشه گر سفال گر کسی که نقش و نگار بر شیشه میزند 2_کیمیا گر کسی که دانش کیمیاگری داند لطف تو خواهم که میناگر شود این زمان این تنگ هیزم زر شود ✏ � ...
غرغر کردن زیر لب سخن گفتن آهسته نجوا کردن پس همی منگید با خود زیر لب در جواب فکرتم آن بوالعجب ✏ �مولانا�
مانند یوسف همچون یوسف یوسف وار تا ببینی کین جهان چاهیست تنگ یوسفانه آن رسن آری به چنگ ✏ �مولانا�
هلاکتان نابودی تان ازبین رفتن تان تباه شدن تان من سلیمان می نخواهم مِلکتان بلک من بِرْهانم از هر هِلکتان ✏ �مولانا�
قند سفید شکر سفید پیش عطاری یکی گِل خوار رفت تا خَرَد اَبلوج قند خاص زفت ✏ �مولانا�
آثار نیکی تاثیر خوبی کیمیایی که ازو یک ماثری بر دخان افتاد گشت آن اختری ✏ �مولانا�
برآمده از شرق تابان پرنور تابنده روز آن باشد که او شارق شود شب نماند شب چو او بارق شود ✏ �مولانا�
حوادث رویدادها اتفاقات حادثات اغلب به شب واقع شود وان زمان معبود تو غایب بود ✏ �مولانا�
براق تو اسب تیز رو تو اسب تیز تک تو در صف معراجیان گر بیستی چون براقت بر کشاند نیستی ✏ �مولانا�
فوز رستگاری بهروزی رستگار شدن نیست بر این کاروان این ره دراز کی مفازه زفت آید با مفاز ✏ �مولانا�
اولاد ولادت زائیدن تولید مثل پس به معنی آن شجر از میوه زاد گر به صورت از شجر بودش ولاد ✏ �مولانا�
شبیه اختر شبیه ستاره مهسا وز نفوس پاک اختروش مدد سوی اخترهای گردون می رسد ✏ �مولانا�
یاری خواه کمک خواه کسی که طلب یاری و کمک کند چرخ پانصد ساله راه ای مستعین در اثر نزدیک آمد با زمین ✏ �مولانا�
گشادی فراخی وسعتی گرمیش را ضجرتی و حالتی زان تبش دل را گشادی فسحتی ✏ �مولانا�
اندوهی ملالی سختی گرمیش را ضجرتی و حالتی زان تبش دل را گشادی فسحتی ✏ �مولانا�
جارو جاروب اسباب رفت و روب منزل فرش بی فراش پیچیده شود خانه بی مکناس روبیده شود ✏ �مولانا�
بیهوده گو حرف ناصواب زدن ناسزا گفتن جان حیوانی بود حی از غذا هم بمیرد او بهر نیک و بذی ✏ �مولانا�
در غل و زنجیر دربند با نیرنگ هایی او را از بست بیرون آورده مغلولا به تهران می فرستد سفرنامه حاج علیخان اعتماد الدوله
فقدان یافته گم شده گم گشته مفقود شده منتهای اختیار آنست خود که اختیارش گردد اینجا مفتقد ✏ �مولانا�
علف هرز یک نوع بوته و گیاه آن زمان کت امتحان مطلوب شد مسجد دین تو پر خروب شد ✏ �مولانا�
تجسس نمودن فحص کردن تفتیش نمودن جرات و جهلت شود عریان و فاش او برهنه کی شود زان افتتاش ✏ �مولانا�
اندوه دلگیر غم ناراحتی بر سر خاکستر انده نشست از بهانه شاخ تا شاخی نجست ✏ �مولانا�
اعداد جمع عده دشمنان انبیا را امتحان کرده عدات تا شده ظاهر ازیشان معجزات ✏ �مولانا�
بیماری ناخوشی درد مرض غورهٔ تو سنگ بسته کز سقام غوره ها اکنون مویزند و تو خام ✏ �مولانا�
مبتلا به صرع غش کرده کس نمی داند که چون مصروع گشت یا چه شد کور افتاد از بام طشت ✏ �مولانا�
کاه گل آن یکی دستش همی مالید و سر وآن دگر کهگل همی آورد تر ✏ �مولانا�
مرتع چراگاه صحرا دشت و دمن او نمی دانست کاندر مرتعه از گلاب آمد ورا آن واقعه ✏ �مولانا�
سر گیجه گرفت سرش گیج رفت بوی عطرش زد ز عطاران راد تا بگردیدش سر و بر جا فتاد ✏ �مولانا�
کارگران تون حمام کارگر گرمخانه حمام کسی که آتشخانه حمام را روشن نگه میدارد تونیان را نیز سیما آشکار از لباس و از دخان و از غبار ✏ �مولانا�
1_پاکیزگی تمیزی 2_توده ریگ تل ماسه لیک قسم متقی زین تون صفاست زانک در گرمابه است و در نقاست ✏ �مولانا�
ضعف چشم کم بینایی چونک چشمم سرخ باشد در عمش دانمش زان درد گر کم بینمش ✏ �مولانا�
شقاوت بدبختی من همی دانستمت پیش از لقا کز ستیزه راسخی اندر شقا ✏ �مولانا�
با شرم شرمگین یا علم باشد حیی نام وقیح یا سیاه زشت را نام صبیح ✏ �مولانا�
زیبا خوشگل سفید رو دل آرا یا علم باشد حیی نام وقیح یا سیاه زشت را نام صبیح ✏ �مولانا�
کوران نابینایان نادان ها ورنه تسخر باشد و طنز و دها کر را سامع ضریران را ضیا ✏ �مولانا�
افزون شده زیاد شده مر ترا ای هم به دعوی مستزاد این بدستت اجتهاد و اعتقاد ✏ �مولانا�
پذیرفتن نصیحت و اندرز باز ستر و پاکی و زهد و صلاح او ز ما به داند اندر انتصاح ✏ �مولانا�
ازدواج تزویج کی بود این کفو ایشان در زواج یک در از چوب و دری دیگر ز عاج ✏ �مولانا�
ناگهانی جاهلانه در ببستم تا کسی بیگانه ای در نیاید زود نادانانه ای ✏ �مولانا�
ترسیده دچار بیم و هراس دل نگران بدخیال قاصدا آن روز بی وقت آن مروع از خیالی کرد تا خانه رجوع ✏ �مولانا�
باد جزئی نسیم حرکت ملایم هوا جنبش این جزو باد ای ساده مرد بی تو و بی بادبیزن سر نکرد ✏ �مولانا�
1_ادرار بول 2_مدفوع غایط چاره نبود هم جهان را از چمین لیک نبود آن چمین ماء معین ✏ �مولانا�
چه چیزی هست چه چیزی بود گفت ازین خشم خدا چبود امان گفت ترک خشم خویش اندر زمان ✏ �مولانا�
هوشیار باهوش با کیاست زرنگ گفت عیسی را یکی هشیار سر چیست در هستی ز جمله صعب تر ✏ �مولانا�
پوست دباغی شده پوست از دارو بلاکش می شود چون ادیم طایفی خوش می شود ✏ �مولانا�
دباغی نشده پوست خام پوست از دارو بلاکش می شود چون ادیم طایفی خوش می شود ✏ �مولانا�
تنبل بیعار چاق و فربه بی تحرک هست حیوانی که نامش اشغرست او به زخم چوب زفت و لمترست ✏ �مولانا�
خارپشت سیخ چوله جوجه تیغی هست حیوانی که نامش اشغرست او به زخم چوب زفت و لمترست ✏ �مولانا�
مرا بازمی آوردند من را برمی گرداندند کردمی از زخم آن جانب پناه باز آوردندمی گرگان به راه ✏ �مولانا�
رحم کن ببخش دست برمی داشت یا رب رحم ران بر بدان و مفسدان و طاغیان ✏ �مولانا�
راهزان قطاع الطریق دزدان آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی قاطعان راه را داعی شدی ✏ �مولانا�
مسخره کنندگان استهزاء کنندگان بر همه تسخرکنان اهل خیر برهمه کافردلان و اهل دیر ✏ �مولانا�
مخلوقات خشکی زی جانوران خشکی زی خلق آبی را بود دریا چو باغ خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ ✏ �مولانا�
مخلوقات آبزی مخلوقات دریایی جانوران دریایی خلق آبی را بود دریا چو باغ خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ ✏ �مولانا�
ستمگری جباری ظالمی سعد دارش این جهان و آن جهان از عوانی و سگی اش وا رهان ✏ �مولانا�
دیدار ملاقات جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربا ✏ �مولانا�
ارتجا امید داشته شده همت عالی تو ای مرتجا می کشد این را خدا داند کجا ✏ �مولانا�
پنهان نهفته اندرون صد لایه بشنوی از قال های و هوی را کی ببینی حالت صدتوی را ✏ �مولانا�
تغییر دادن متن بد خواندن متن ور بسوی زن نبشتی کاتبش نامه را تصحیف خواندی نایبش ✏ �مولانا�
خم تنگ ابریق کوزه گوید او محبوس خنبست این تنم چون می اندر بزم خنبک می زنم ✏ �مولانا�
که اینک که اکنون چون بکوشم تا سرش پنهان کنم سر بر آرد چون علم کاینک منم ✏ �مولانا�
آسمان کهکشان چرخ بر خوانده قیامت نامه را تا مجره بر دریده جامه را ✏ �مولانا�
اسرافیل یکی از چهار ملک مقرب که مسئول دمیدن صور است ای سرافیل قیامتگاه عشق ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق ✏ �مولانا�
تکبر غرور نخوت عجب کیست آن کالم که از باد و بروت ظلم کردست و خراشیدست روت ✏ �مولانا�
شکسته بالی پر و بال شکسته بی دست و پایی دست و پا شکسته شهره ما در ضعف و اشکسته پری شهره تو در لطف و مسکین پروری ✏ �مولانا�
زرد شده زعفرانی شده رنگ پریده شاه چون دید آن مزعفر روی او پس فرود آمد ز مرکب سوی او
یک رای و آن دگر خود عاشق دایه بود بی غرض در عشق یک رایه بود ✏ �مولانا�
محبت دوستی برادری مودت این محب حق ز بهر علتی و آن دگر را بی غرض خود خلتی ✏ �مولانا�
با بیگاری از سر اجبار می کشند این راه را بیگاروار جز کسانی واقف از اسرار کار ✏ �مولانا�
مقید شده اسیر شده زیردست شده مقهور شده هین عنان در کش پی این منهزم در مران تا تو نگردی منخزم ✏ �مولانا�
ازدحام انبوهی مزاحمت چون کشانیدت بدین شیوه به دام حمله بینی بعد از آن اندر زحام ✏ �مولانا�
دارای مکانت صاحب ملک و مقام بلند مرتبه آنگهی کآزاد بودیت و مکین مر شما را بسته می دیدم چنین ✏ �مولانا�
با خشم نجوا کردن با ناراحتی و آهسته سخن گفتن این بمنگیدند در زیر زبان آن اسیران با هم اندر بحث آن ✏ �مولانا�
بوی خوش دمیدن بوی خوش رسیدن رایحه خوش گر تو مشک و عنبری را بشکنی عالمی از فوح ریحان پر کنی ✏ �مولانا�
شکست چون نشان مؤمنان مغلوبیست لیک در اشکست مؤمن خوبیست ✏ �مولانا�
شکست خورده پیروز نشده مقهورشده کو باشکسته نمی مانست هیچ که نه غم بودش در آن نه پیچ پیچ ✏ �مولانا�
که آنچه بدلیل اینکه علت اینکه این جواب ماست کانچ خواستید گشت پیدا که شما ناراستید ✏ �مولانا�
بال شکسته پر و بال چیده چون شکست او بال آن رای نخست چون نشد هستی بال اشکن درست ✏ �مولانا�
1_پارس 2_استان فارس 3_سوار یا دارنده اسب زان بگرداند به هر سو آن لگام تا خبر یابد ز فارس اسپ خام ✏ �مولانا�
تابید نمایان شد جوشید این رها کن عشق آن تشنه دهان تافت اندر سینهٔ صدر جهان ✏ �مولانا�
باشکوه باعظمت لیک میل عاشقان لاغر کند میل معشوقان خوش و خوش فر کند ✏ �مولانا�
در پی هم بودن دست درگردن همدیگر انداختن با همدیگر بودن شب چنین با روز اندر اعتناق مختلف در صورت اما اتفاق ✏ �مولانا�
تندخویی بداخلاقی تندمزاجی رمیدن از هم گر نه از هم این دو دلبر می مزند پس چرا چون جفت در هم می خزند ✏ �مولانا�
معبر راه عبور گذرگاه محل گذر متصل نبود سفال دو چراغ نورشان ممزوج باشد در مساغ ✏ �مولانا�
سازگار موافق همسو شکل شعلهٔ نور پاک سازوار حاضران را نور و دوران را چو نار ✏ �مولانا�
بوفور زیاد فراوان خیلی بسیار چون عنایتها برو موفور بود نار می پنداشت و خود آن نور بود ✏ �مولانا�
ترسیدن خوف کردن هراسیدن پایمردی نکردن مقاومت ننمودن پس سلح بر بندی از علم و حکم که من از خوفی نیارم پای کم ✏ �مولانا�
با به بسوی بطرف آن خداوندان که ره طی کرده اند گوش فا بانگ سگان کی کرده اند ✏ �مولانا�
سوت زدن برای آب خوردن حیوانات فریاد زدن برای آب خوردن حیوانات صداکردن برای آب خوردن حیوانات می شخولیدند هر دم آن نفر بهر اسپان که هلا هین آب خور آن ...
اوراد وردها سخنان لهجه ها تو مبین ز افسونش آن لهجات پست آن نگر که مرده بر جست و نشست ✏ �مولانا�
نادیده ناپیدا بطن چارم از نُبی خود کس ندید جز خدای بی نظیر بی ندید ✏ �مولانا�
از دنیا کندن و به خدا گرویدن ترک دنیا و روی آوردن به خدا دنیاگریزی و آخرت پذیری از مقاماتِ تَبَتُّل تا فنا پایه پایه تا ملاقات خدا ✏ �مولانا�
طویله اصطبل محل نگهداری حیوانات خربطی ناگاه از خرخانه ای سر برون آورد چون طعانه ای ✏ �مولانا�
1_غاز 2_احمق نادان خربطی ناگاه از خرخانه ای سر برون آورد چون طعانه ای ✏ �مولانا�
یاری کردن فریادرس کمک کننده یاری دهنده گر شدیت اندر نصیحت جبرئیل می نخواهد غوث در آتش خلیل ✏ �مولانا�
ستارگان نجوم جزو شید و ابر و انجمها بدی نفس و فعل و قول و فکرتها شدی ✏ �مولانا�
کارد چاقو ابزار بریدن و پاره کردن من خلیلم تو پسر پیش بچک سر بنه انی ارانی اذبحک ✏ �مولانا�
غذا خوراک قوت خوردنی تا غذی گردی بیامیزی بجان بهرخواری نیستت این امتحان ✏ �مولانا�
کفگیر چمچه ملاقه می زند کفلیز کدبانو که نی خوش بجوش و بر مجه ز آتش کنی بگردِ دیگِ این دنیا چو کفلیز ار همی گردی برون رو ای سیه کاسه، مخور حمرا و حل ...
سود بهره منفعت چون ببیند کاله ای در ربح بیش سرد گردد عشقش از کالای خویش ✏ �مولانا�
کالایی اسباب و وسایلی توشه ای چون ببیند کاله ای در ربح بیش سرد گردد عشقش از کالای خویش ✏ �مولانا�
طبل کوچک تنبک دف دنبک دایره پیش او چه بود تبوراک تو طفل که کشد او طبل سلطان بیست کفل ✏ �مولانا�
شتر قوی هیکل و زورمند شتر دوکوهانه اشتری بد کو بدی حمال کوس بختیی بد پیش رو همچون خروس ✏ �مولانا�
بلاکشیده گرفتار ستم دیده سختی کشیده چون تو بسیاران بلافیده ز بخت ریش خود بر کنده یک یک لخت لخت ✏ �مولانا�
نمیتوان توانایی آن نیست توان آن نیست قدرت آن نیست هین برو جلدی مکن سودا مپز که نتان پیمود کیوان را بگز ✏ �مولانا�
نیستیم تهمتی بر ما منه ای سخت جان که نه ایم آمن ز مکر دشمنان ✏ �مولانا�
ترساندن بیم دادن اندرز دادن که بتاسانید او را ظالمی بر بهانهٔ مسجد او بد سالمی ✏ �مولانا�
جوجه تیغی خارپشت سیخ چوله که خدا آن دیو را خناس خواند کو سر آن خارپشتک را بماند ✏ �مولانا�
تنهاشدن یکه بودن تک بودن که خنوسش چون خنوس قنفذست چون سر قنفذ ورا آمد شذست ✏ �مولانا�
خارپشت جوجه تیغی که خنوسش چون خنوس قنفذست چون سر قنفذ ورا آمد شذست ✏ �مولانا�
خناس پنهان مخفی نهفته نام پنهان گشتن دیو از نفوس واندر آن سوراخ رفتن شد خنوس ✏ �مولانا�
ضامن کفیل متعهد گروبستن دی همی گفتی که پایندان شدم که بودتان فتح و نصرت دم بدم ✏ �مولانا�
خشمگین عصبانی دست خود خشمین ز دست او کشید چون ز گفت اوش درد دل رسید ✏ �مولانا�
سپاهی لشکری دید شیطان از ملایک اسپهی سوی صف مؤمنان اندر رهی ✏ �مولانا�
مردان کوتاه و دراز مردان پست و فرومایه گفت این دم من همی بینم حرب گفت می بینی جعاشیش عرب ✏ �مولانا�
کور دل نادان بی بصیرت جاهل می رود در ره نداند منزلی گام ترسان می نهد اعمی دلی ✏ �مولانا�
سرنش کننده ملامت کننده عیبجو عاذلانشان از وغا واراندند تا چنین حیز و مخنث ماندند ✏ �مولانا�
ملامت کنندگانشان سرزنش کنندگانشان عاذلانشان از وغا واراندند تا چنین حیز و مخنث ماندند ✏ �مولانا�
جمع: حصه سهم نصیب قسمت او همی خواهد کزین ناخوش حصص صد قفس باشد بگرد این قفس ✏ �مولانا�
جمع اندوه اندوه ها نه چنان مرغ قفس در اندهان گرد بر گردش به حلقه گربگان ✏ �مولانا�
جمع گربه گربه ها نه چنان مرغ قفس در اندهان گرد بر گردش به حلقه گربگان ✏ �مولانا�
بدون پشیمانی بدون ندامت گفت او ای ناصحان من بی ندم از جهان زندگی سیر آمدم ✏ �مولانا�
مکان تنگ و باریک ضیق در تنگنا تا نیفتد بانگ نفخش این طرف تا رهد آن گوهر از تنگین صدف ✏ �مولانا�
از جان گذشته بی باک نترس آنکه بی پروا در دل حوادث شتابد از برای آزمون می آزمود زانک بس مردانه و جان سیر بود ✏ �مولانا�
مبرا بودن بیزار بودن متنفر بودن عاری بودن گر دم خلع و مبارا می رود بد مبین ذکر بخارا می رود ✏ �مولانا�
خاموش بودن بی صدا بودن حرف نزدن گفت ای ناصح خمش کن چند چند پند کم ده زانکه بس سختست بند ✏ �مولانا�
ضربه زدن به سینه با پا لگد زدن به سینه ای خنک آن را که ذلت نفسه وای آنکس را که یردی رفسه ✏ �مولانا�
آدمیزاد انسان فرزند آدم زور آدم زاد را حدی بود مشت خاک اشکست لشکر کی شود
فتیله شعله شعاع نور این همی گفت و ذبالهٔ نور پاک از لبش می شد پیاپی بر سماک ✏ �مولانا�
پریروز روز قبل از دیروز روزهای گذشته جنگ می کردند حمالان پریر تو مکش تا من کشم حملش چو شیر ✏ �مولانا�
مراجعه کردن بازگشت نمودن برگشتن رجوع کردن وان دگر چون کشتی با بادبان وآن دگر اندر تراجع هر زمان ✏ �مولانا�
دمگاه محل کار گذاشتن دم در کوره نفس حنجره محل برون آمدن صدا از حنجره من چگویم که مرا در دوخته ست دمگهم را دمگه او سوخته ست ✏ �مولانا�
فراقت دوریت جداییت دوزخ از فرقت چنان سوزان شدست پیر از فرقت چنان لرزان شدست ✏ �مولانا�
کوهستان کوهسار کوهها مدت ده سال سرگردان بگشت گه خراسان گه کهستان گاه دشت ✏ �مولانا�
به ضم خ. :دیوانه. گول مشنگ. ساده لوح به فتح خ. سرکه در دو صد من شهد یک اوقیه خل چون در افکندی و در وی گشت حل نیست باشد طعم خل چون می چشی هست اوقیه ...
لذت جنسی لمس کردن جنسی حیض شدن زن طفل ماهیت نداند طمث را جز که گویی هست چون حلوا ترا ✏ �مولانا�
میتواند قدرت داشتن توان انجام کاری را داشتن قادر بودن توانا بودن بر انجام کاری نه تواند در مصافش زخم خورد نه بنفرین تاندش مهجور کرد ✏ �مولانا�
تواند میتواند توانستن قدرت داشتن نه تواند در مصافش زخم خورد نه بنفرین تاندش مهجور کرد ✏ �مولانا�
فروتن رکوع کننده خاکی کی رسانند آن امانت را بتو تا نباشی پیششان راکع دوتو ✏ �مولانا�
روشن تابان طلب روشنی طلب نور دود پیوسته هم از هیزم بود نه ز آتشهای مستنجم بود ✏ �مولانا�
ریش دراز و انبوه ریش پرپشت آنچ کوسه داند از خانهٔ کسان بلمه از خانه خودش کی داند آن ✏ �مولانا�
آبستن باردار حامله درد زه گر رنج آبستان بود بر جنین اشکستن زندان بود ✏ �مولانا�
نقل و انتقال جابجا شدن از مکانی به مکان دیگر رفتن چنگ لوکم چون جنین اندر رحم نه مهه گشتم شد این نقلان مهم ✏ �مولانا�
شبیه مثل مانند سان برگهای جسمها ماننده اند لیک هر جانی بریعی زنده اند ✏ �مولانا�
رگ زدن خون گرفتن حجامت کردن تو نکردی فصد و از بینی دوید خون افزون تا ز تب جانت رهید ✏ �مولانا�
خساستی بخیلی تنگ چشمی تا شبی بنمود او را جنتی باقیی سبزی خوشی بی ضنتی ✏ �مولانا�
خنده رو بشاش خندان بسیم همیشه تبسم بر صورت شکفته
تهیدست بی چیز ندار فقیر عاقل اول بیند آخر را بدل اندر آخر بیند از دانش مقل ✏ �مولانا�
پاره های نان غذای فقیرانه غذای ارزان خوراک کم بها پاره های نان و لالنگ و طعام در میان کوی یابد خاص و عام ✏ �مولانا�
رهایی یافتن رها شدن آسوده شدن در رفتن زود استر را فروشید آن حریص یافت از غم وز زیان آن دم محیص ✏ �مولانا�
ستاره شناس پیشگو فال بین آینده نگر منجم اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست کور اخترگوی و محرومی ز راست ✏ �مولانا�
شادمان خوشحال در طرب گندم و جو را و باقی حبوب می توانی خورد و من نه ای طروب ✏ �مولانا�
ناتمام ناقص فقیر بی چیز تهیدست فقر ازین رو فخر آمد جاودان که به تقوی ماند دست نارسان ✏ �مولانا�
رسول قاصد پیک فرستاده پیام رسان گفت حق آموخت آنگه جبرئیل در بیان با جبرئیلم من رسیل ✏ �مولانا�
مانند بدر مانند ماه کامل درخشان پرنور نورانی این یکی بدریست می آید ز دور می زند بر نور روز از روش نور ✏ �مولانا�
1_عورت زن 2_شرح داده شده تشریح شده بیان شده توضیح داده شده مشروح شده مستحق شرح را سنگ و کلوخ ناطقی گردد مشرح با رسوخ ✏ �مولانا�
نصرت دهنده یاری دهنده ناصر بودن کمک کننده لاجرم هر دو مناصر آمدند هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند ✏ �مولانا�
وجب فاصله انگشت شست تا انگشت کناره که گروهی را زبون کرد او بسحر من نیایم جانب او نیم شبر ✏ �مولانا�
مشک آب ظرف چرمی برای حمل آب بنده ای می شد سیه با اشتری راویه پر آب چون هدیه بری ✏ �مولانا�
شن زار ریگ زار تپه ماسه ای رحمش آمد گفت هین زوتر روید چند یاری سوی آن کثبان دوید سوی کثبان آمدند آن طالبان بعد یکساعت بدیدند آنچنان ✏ �مولانا�
یاری کننده فریاد رس یاری دهنده هوادار ناگهانی آن مغیث هر دو کون مصطفی پیدا شد از ره بهر عون ✏ �مولانا�
شکم شکمبه معده بطن آن دل مردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم ز اشکم بود ✏ �مولانا�
دستار ستارخوان پارچه میزری چه بود اگر او گویدم در رو اندر عین آتش بی ندم ✏ �مولانا�
پاک شده تمیز شده قوم گفتند ای صحابی عزیز چون نسوزید و منقی گشت نیز ✏ �مولانا�
جمع وسخ چرک ها پلیدیها کثیفی ها بعد یکساعت بر آورد از تنور پاک و اسپید و از آن اوساخ دور ✏ �مولانا�
دستارخوان دستمال سفره پیش بند جمله مهمانان در آن حیران شدند انتظار دود کندوری بدند ✏ �مولانا�
سفره دستمال سفره او حکایت کرد کز بعد طعام دید انس دستارخوان را زردفام گفت زانک مصطفی دست و دهان بس بمالید اندرین دستارخوان ✏ �مولانا�
چشم داشت امید تمنا انتظار داعی هر پیشه اومیدست و بوک گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک بامدادان چون سوی دکان رود بر امید و بوک روزی می دود بوک روزی نبو ...
قفس آتشدان چند کوبیم آهن سردی ز غی در دمیدن در قفض هین تا بکی ✏ �مولانا�
کنیزک کلفت پیشخدمت زن طاس و مندیل و گل از التون بگیر تابه گرمابه رویم ای ناگزیر ✏ �مولانا�
لنگ دستار دستمال عمامه طاس و مندیل و گل از التون بگیر تابه گرمابه رویم ای ناگزیر ✏ �مولانا�
غلام نوکر پیشخدمت بنده میر شد محتاج گرمابه سحر بانگ زد سنقر هلا بردار سر بود سنقر سخت مولع در نماز گفت ای میر من ای بنده نواز ✏ �مولانا�
مکر کننده حیله گر مکار نیرنگ باز زین سبب بد که اهل محنت شاکرند اهل نعمت طاغیند و ماکرند ✏ �مولانا�
دام تله قفس مسجد طاعاتشان پس دوزخست پای بند مرغ بیگانه فخست ✏ �مولانا�
فال شوم پیش بینی بد تفسیر بد تو همی گویی خمش کن زین مقال که زیان ماست قال شوم فال ✏ �مولانا�
ملامت کردن نکوهش کردن تو بگویی فال بد چون می زنی پس تو ناصح را مثم می کنی ✏ �مولانا�
بپر بلند شو فعل امر جهیدن تو بگویی فال بد چون می زنی فال چه بر جه ببین در روشنی ✏ �مولانا�
فعل امر جهیدن بپر از جای بلند شو مهربانی مر ترا آگاه کرد که بجه زود ار نه اژدرهات خورد ✏ �مولانا�
خوب مرغوب بدرد بخور مفید در مثال قصه و فال شماست در غم انگیزی شما را مشتهاست ✏ �مولانا�
نکوهیده مکروه زشت ناپسند قبیح هر کجا افسانهٔ غم گستریست هر کجا آوازهٔ مستنکریست ✏ �مولانا�
ابریق کوزه لوله دار در گلستان عدم چون بی خودیست مستی از سغراق لطف ایزدیست ✏ �مولانا�
استسقا آب خوردن تشنگی زیاد آب آوردن شکم لاجرم آماس گیرد دست و پا تشنگی را نشکند آن استقا ✏ �مولانا�
با دو رفتن بحالت دویدن حرکت کردن چونک جفتی را بر خود آورم آید آن را جفتش دوانه لاجرم ✏ �مولانا�
جمع پیل پیلان جمع فیل فیل ها پیل خود چه بود که سه مرغ پران کوفتند آن پیلکان را استخوان ✏ �مولانا�
کافور زدن به میت تا خوشبو شود بنگرید ای مردگان بی حنوط در سیاستگاه شهرستان لوط ✏ �مولانا�
پرده حجاب کوه بر خود می شکافد صد شکاف آفتابی از کسوفش در شغاف ✏ �مولانا�
شب اول ماه قمری از سر که بانگ زد خرگوش زال سوی پیلان در شب غرهٔ هلال ✏ �مولانا�
نان کلوچه نان قندی سگ کلیچه کوفتی در زیر پا تخمه بودی گرگ صحرا از نوا ✏ �مولانا�
زنبیل سبد سله بر سر در درختستانشان پر شدی ناخواست از میوه فشان ✏ �مولانا� بس مبصّر که مار مُهره خرید مهره پنداشت مار در سَله دید ✏ �نظامی�
لباس جامه پوشش چون نباشد طفل را دانش دثار گریه و خنده ش ندارد اعتبار ✏ �مولانا�
پیروی کننده دنبال کسی رفتن تعقیب کننده با چنین گبزی و هفت اندام زفت از شکاف در برون جستند و رفت ✏ �مولانا�
ریسمان طناب نخ بند مرغ مردهٔ خشک وز زخم کلاغ استخوانها زار گشته چون پناغ ✏ �مولانا�
بدکاره بی حیا وآن دگر عور و برهنه لاشه باز لیک دامنهای جامهٔ او دراز ✏ �مولانا�
کاسه گلی کاسه سفالی بود شهری بس عظیم و مه ولی قدر او قدر سکره بیش نی ✏ �مولانا�
مودت حب دوستی خواندم آن را بر دل احمق به ود صد هزاران بار و درمانی نشد ✏ �مولانا�
ماوا منزلگاه محل فرود محل نزول گفت آری گفت آن شه نیستی که فسون غیب را ماویستی ✏ �مولانا�
راست درست برابر یکسان بهبود یافتن خوب شدن گفت آخر آن مسیحا نه توی که شود کور و کر از تو مستوی ✏ �مولانا�
رضایت داشتن راضی بودن خشنود بودن کز پی مرضات حق یک لحظه بیست که مرا اندر گریزت مشکلیست ✏ �مولانا�
واسطه گری کردن به توسط کسی کاری انجام دادن میانجی بودن حدوسط نگهداشتن زانک نفع نان در آن نان داد اوست بدهدت آن نفع بی توسیط پوست ✏ �مولانا�
گذشتگان پیشینیان اجداد گرچه هر قرنی سخن آری بود لیک گفت سالفان یاری بود ✏ �مولانا�
یقین باور اطمینان اعتقاد چونک قشر عقل صد برهان دهد عقل کل کی گام بی ایقان نهد ✏ �مولانا�
پرنده ابابیل مرغ بابیلی دو سه سنگ افکند لشکر زفت حبش را بشکند ✏ �مولانا�
گندم جدا شده از کاه غله جدا شده از کاه بی سبب مر بحر را بشکافتند بی زراعت چاش گندم یافتند ✏ �مولانا�
رساله ها مکتوبات نوشته جات دستنویس ها کوهها با تو رسایل شد شکور با تو می خوانند چون مقری زبور ✏ �مولانا�
اشتباه نهان کردن پوشیده داشتن مکتوم نمودن همچنان کین ظالم حق ناشناس بهر گاوی کرد چندین التباس ✏ �مولانا�
گوینده سخن سخنگو اعلام کننده بیان کننده قایل این بانگ ناید در نظر لیک دل بشناخت قایل را ز اثر ✏ �مولانا�
ملامت کردن سرنش کردن نکوهش کردن سرکوفت زدن ز اعتماد او نبودش هیچ غم از غلامی وز ملام و بیش و کم ✏ �مولانا�
محل کسب محل درآمد پیشه و شغل مکسب کوران بود لابه و دعا جز لب نانی نیابند از عطا ✏ �مولانا�
گلوکوم کاتاراکت عیوب انکساری
پچ پچ کردن در گوشی حرف زدن نجوا کردن فجفجی افتادشان با همدگر کین فضولی کیست از ما ای پدر ✏ �مولانا�
مدیحه ستایش ثنا بهر کتمان مدیح از نا محل حق نهادست این حکایات و مثل ✏ �مولانا�
جمع عوض بدل جایگزین بیگهست ار نه بگویم حال را مدخل اعواض را و ابدال را ✏ �مولانا�
جمع باطن درون نهان اندرون پوشیده جز به آب چشم نتوان شستن آن چون نجاسات بواطن شد عیان ✏ �مولانا�
کثیف چرکین پلشت مدفوع غایط کور را پرهیز نبود از قذر چشم باشد اصل پرهیز و حذر ✏ �مولانا�
مسئولین آخور میرآخور اصطبل دار قاطرچی در زمان آخرجیان چست خوش گوشهٔ افسار او گیرند و کش ✏ �مولانا�
رام کننده اسبان ریاضت دهنده یا تمرین دهنده تمرین دادن منتصب بر هر طویله رایضی جز بدستوری نیاید رافضی ✏ �مولانا� رایضانی که کره رام کنند توسنان را ...
در حجاب شده نهان شده روی درکشیده این قرائت خوان که تخفیف کذب این بود که خویش بیند محتجب ✏ �مولانا�
فقر و فاقه بی چیزشدن تنگدست شدن محتاج شدن با کمال احتیاج و افتقار ز آرزوی نیم غوره جانسپار ✏ �مولانا�
بهره مند سعادت و خوشبختی ناشی از یافتن چیزی نیک بختی حاصل از رسیدن به مقصود گر کسی می گفتشان کین سو روید تا ازین اشجار مستسعد شوید ✏ �مولانا�
شاخه های درخت گفته هر برگ و شکوفه آن غصون دم بدم یا لیت قوم یعلمون ✏ �مولانا�
1_قطیفه لباس 2_حلوا نزع فرزندان بر آن باوفا چون قطایف پیش شیخ بی نوا ✏ �مولانا�
به عوض دادن به بدل دادن تاوان دادن چیزی را بعوض چیز دیگر دادن زین سبب نبود ولی را اعتراض هرچه بستاند فرستد اعتیاض ✏ �مولانا�
انگشتان اصبعت در سیر پیدا می کند که نظر بر حرف داری مستند ✏ �مولانا�
زره گر زره ساز اسلحه ساز سلاح ساز صنعت زراد او کم دیده بود درعجب می ماند وسواسش فزود ✏ �مولانا�
عنق دست به گردن کسی انداختن کنایه از در حضر بودن و همجوار بودن گریه از هجران بود یا از فراق با عزیزانم وصالست و عناق ✏ �مولانا�
فوت شدن مردن ازبین رغتن نابود شدن همچنانک وقت خفتن آمنی از فوات جمله حسهای تنی ✏ �مولانا�
نوم خوابیده خواب این جهان را که بصورت قایمست گفت پیغامبر که حلم نایمست ✏ �مولانا�
سابقه پیشینه گذشته این چراکردی شتاب اندر سباق گفت از افراط مهر و اشتیاق ✏ �مولانا�
کجاوه هودج سایبان لوکه در عریش او را یکی زایر بیافت کو بهر دو دست می زنبیل بافت ✏ �مولانا�
درخت گلابی کوهی چونک از امرودبن میوه سکست گشت اندر نذر و عهد خویش سست ✏ �مولانا�
گلابی اندر آن که بود اشجار و ثمار بس مرودی کوهی آنجا بی شمار ✏ �مولانا�
جوع گرسنگی بی غذایی این سخن پایان ندارد آن فقیر از مجاعت شد زبون و تن اسیر ✏ �مولانا�
نحوست بار بدبختانه خان و مان رفته شده بدنام و خوار کام دشمن می رود ادبیروار ✏ �مولانا�
میخ جمع آن اوتاد است این عجب که دام بیند هم وتد گر بخواهد ور نخواهد می فتد ✏ �مولانا�
هلاکت تباهی مردن تلف شدن نیست خود از مرغ پران این عجب که نبیند دام و افتد در عطب ✏ �مولانا�
دیگ بزرگ پاتیل دیگ مسین غزغان غزغون قزغون در حدیث دیگر این دل دان چنان کآب جوشان ز آتش اندر قازغان ✏ �مولانا�
غربال چون بروبی خاک را جمع آوری گوییم غلبیر خواهم ای جری ✏ �مولانا� دی کودک خاک بیز غربال بدست میزد به دو دست و روی خود را می خست می گفت به های های ...
سرحال بانشاط با طرب این شنیدم لیک پیری مرتعش دست لرزان جسم تو نامنتعش ✏ �مولانا�
مضحکه ها مسخره بازی به سخره گرفتن گفت جاروبی ندارم در دکان گفت بس بس این مضاحک را بمان ✏ �مولانا�
ائتلاف بهم پیوستن پیمان بستن باهم شدن دست و پا در خواب بینی و ایتلاف آن حقیقت دان مدانش از گزاف ✏ �مولانا�
1_ضرب کردن سکه 2_نوازنده 3_جنگجو 4_جراح ای بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرد دست یا پایش ضراب ✏ �مولانا�
ملافه روانداز پتو هم عرق کرده ز بسیاری لحاف سر ببسته رو کشیده در سجاف ✏ �مولانا�
مرد هتاک مرد بی پروا مرد پرده در گستاخ گفتن هریک خداوند و ملک آنچنان کردش ز وهمی منهتک ✏ �مولانا�
رفتن راهی شدن کوچ کردن مهاجرت نمودن او نیفتد در گمان از طعنشان او نگردد دردمند از ظعنشان ✏ �مولانا�
قافیه ها نظم و تجنیس و قوافی ای علیم بندهٔ امر توند از ترس و بیم ✏ �مولانا�
1_جناس در صنایع شعر و نظم 2_جنس هم بودن نظم و تجنیس و قوافی ای علیم بندهٔ امر توند از ترس و بیم ✏ �مولانا�
پوست حیوان ذبح شده چون سرش ببرید شد سوی قصاب تا اهابش بر کند در دم شتاب ✏ �مولانا�
کندن پوست حیوان ذبح شده پوست کنی لاشه دام چون سرش ببرید شد سوی قصاب تا اهابش بر کند در دم شتاب ✏ �مولانا�
ستون ها پاها پایه ها گاو گستاخ اندر آن خانه بجست مرد در جست و قوایمهاش بست ✏ �مولانا�
آواز بلند آهنگ صدا فغان و ناله نوحه خوانی خنیانگری این طلب همچون خروسی در صیاح می زند نعره که می آید صباح ✏ �مولانا�
یکتا بی همتا هست معشوق آنک او یکتو بود مبتدا و منتهاات او بود ✏ �مولانا�
خدمتکار شاهان دستور پادشاه کارگزاران پادشاه گفت پس من نیستم معشوق تو من به بلغار و مرادت در قتو ✏ �مولانا�
جمع صندوق صندوقها جعبه ها گفت کوران خود صنادیقند پر از حروف مصحف و ذکر و نذر ✏ �مولانا�
کوران نابینایان خود عصا معشوق عمیان می بود کور خود صندوق قرآن می بود ✏ �مولانا�
پسته قشر جوز و فستق و بادام هم مغز چون آگندشان شد پوست کم ✏ �مولانا�
ترکیدن شکفتن پوست میوه یا هر جیزی باز شدن پوست میوه بعلت رسیدگی زانک چون مغزش در آگند و رسید پوستها شد بس رقیق و واکفید ✏ �مولانا�
پس گردن پس سر این طراق از دست من بودست یا از قفاگاه تو ای فخر کیا ✏ �مولانا�
صدای ناشی از سیلی زدن یا قفا زدن یا شکستن چیزی بر قفای تو زدم آمد طراق یک سؤالی دارم اینجا در وفاق ✏ �مولانا�
مرد با موهای جوگندمی یا سفید و سیاه آن یکی مرد دومو آمد شتاب پیش یک آیینه دار مستطاب ✏ �مولانا�
دلیل آوردن علت آوردن بیمار ناخوش متصل نه منفصل نه ای کمال بلک بی چون و چگونه و اعتلال ✏ �مولانا�
عائله مند عیال وار عیال دار اولاد دار نیازمند محتاج زنده از تو شاد از تو عایلی مغتذی بی واسطه و بی حایلی ✏ �مولانا�
زشت سخیف کریه بدمنظره همچنین می گفت او پند لطیف همچنان می گفت او دفع عنیف ✏ �مولانا�
بادبزن آن یکی را دست بر گوشش رسید آن برو چون بادبیزن شد پدید ✏ �مولانا�
هندی ها جمع هندی پیل اندر خانهٔ تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود ✏ �مولانا�
فتیله این سفال و این پلیته دیگرست لیک نورش نیست دیگر زان سرست ✏ �مولانا�
خود را به نادانی زدن تجاهل کردن تغافل نمودن گنگ و بی زبان مردم غیر عرب من شما را خود ندیدم ای دو یار اعجمی سازید خود را ز اعتذار ✏ �مولانا�
ترس واهمه خوف آنچنان بر خود بلرزید آن عصا کان دو بر جا خشک گشتند از وجا بعد از آن گفتند ای بابا به ما شاه پیغامی فرستاد از وجا ✏ �مولانا�
نیاز حاجت چرت زدن خواب کوتاه گفت پیغامبر که خسپد چشم من لیک کی خسپد دلم اندر وسن ✏ �مولانا�
دانا سزاوار لایق شایسته با کمالات گر درین مکتب ندانی تو هجا همچو احمد پری از نور حجی ✏ �مولانا�
گوشه دهان کنج دهان چون به قوم خود رسید آن مجتبی شدق او بگرفت باز او شد عصا ✏ �مولانا�
کف کف دهان آب دهان تف خدو کفک می انداخت چون اشتر ز کام قطره ای بر هر که زد می شد جذام ✏ �مولانا�
مشهور معروف پرآوازه نامدار دو جوان بودند ساحر مشتهر سحر ایشان در دل مه مستمر ✏ �مولانا�
ستور حیوانات باربر اسب و الاغ و قاطر خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک بسکلد اشکال را استور نیک ✏ �مولانا�
مشرک بودن شریک قرار دادن گفت با امر حقم اشراک نیست گر بریزد خونم امرش باک نیست ✏ �مولانا�
مضحکه مایه مسخره مایه تمسخر باعث خنده صد چنین آری و هم رسوا شوی خوار گردی ضحکهٔ غوغا شوی ✏ �مولانا�
پرنده شکاری از خانواده بازسانان کرمکست آن اژدها از دست فقر پشه ای گردد ز جاه و مال صقر ✏ �مولانا�
ترق تروق چکاچک صدای برخورد چیزی می گسست او بند و زان بانگ بلند هر طرف می رفت چاقاچاق بند ✏ �مولانا�
دانگی دی کودک خاک بیز غربال بدست میزد به دودست و روی خود را می خست می گفت به های های کافسوس و دریغ دانگی نه بیافتیم و غربال شکست پول خرد و ناچیزی ...
لباس ژنده لباس درویشان خرقه خویشتن را آدمی ارزان فروخت بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت ✏ �مولانا�
صدای غژغژ جسمی که بسرعت در هوا پرتاب شود لَنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب ✏ �مولانا�
افسانه فسون فسانه گر ز تو گویند وحشت زایدت ور ز دیگر آفسان بنمایدت ✏ �مولانا�
خبط کردن اشتباه کردن گناه کردن کار بیهوده کردن سر بریدندش که اینست احتیاط تا نروید خصم و نفزاید خباط ✏ �مولانا�
سال قبل سال گذشته پارسال سال ماضی آنچنانک پار مردان را رسید خلعت و هر کس ازیشان زر کشید ✏ �مولانا�
1_بول پیشاب 2_عطا بخشش مقرری انعام سالها ادرار و خلعت می برید مملکتها را مسلم می خورید ✏ �مولانا�
علاوه بر معانی فوق معنی زایمان و زادن هم میدهد پیش می آمد سپس می رفت شه جمله شب او همچو حامل وقت زه ✏ �مولانا� کز زنان هر که دل به مرد سپرد چون زه ...
دستور فرمان یاسه این بد که نبیند هیچ اسیر در گه و بیگه لقای آن امیر ✏ �مولانا�
1_یاس. نومیدی. 2_آرزو هوس گر فتادندی به ره در پیش او بهر آن یاسه بخفتندی برو ✏ �مولانا�
شکافتن پاره کردن دریدن جر دادن جهد فرعونی چو بی توفیق بود هرچه او می دوخت آن تفتیق بود ✏ �مولانا�
راه روش اثبات چیزی نشانه آوردن برای چیزی گفت یزدان مر نبی را در مساق یک نشانی سهل تر ز اهل نفاق ✏ �مولانا�
ناله کردن فریاد زدن نالیدن آه و ناله کردن زار زدن تو دعا را سخت گیر و می شخول عاقبت برهاندت از دست غول ✏ �مولانا�
سبیل شارب موی پشت لب مردان پوست دنبه یافت شخصی مستهان هر صباحی چرب کردی سبلتان ✏ �مولانا�
پیچ در پیچ مزاج متغیر عجیب و غریب خرق عادت جمله گفتند ای شغالک حال چیست که ترا در سر نشاطی ملتویست ✏ �مولانا�
تر و تازه شاداب غیر خشک لیک کو آن قربت شاخ طری که ثمار پخته از وی می خوری ✏ �مولانا�
به باور من نیز ره زنان بوده که به غلط ره ریان نگاشته شده خویش را از ره روان کمتر شمر تو حریف ره ریانی گه مخور ✏ �مولانا�
انکار کردن خود را به آن راه زدن نشناختن بدرگی و منبلی و حرص و آز چون کنی پنهان بشید ای مکرساز ✏ �مولانا�
پستی بدطینتی بدخواهی بدنیتی خباثت بدرگی و منبلی و حرص و آز چون کنی پنهان بشید ای مکرساز ✏ �مولانا�
لنگیدن لنگش بار بر گیرند چون آمد عرج گفت حق لیس علی الاعمی حرج ✏ �مولانا�
شیطان ابلیس عفریت دیو بار کی نهد در جهان خرکره را درس کی دهد پارسی بومره را ✏ �مولانا�
خوکرده عادت کرده مالوف شده زانک دل ننهاد بر جور و جفاش جانش خوگر بود با لطف و وفاش ✏ �مولانا�
باحجاب درحجاب پنهان پوشیده نهان مخفی درپرده گفت نیکوتر تفحص کن شبست شخصها در شب ز ناظر محجبست ✏ �مولانا�
شرق و غرب مشرق و مغرب جز که نادر باشد اندر خافقین آدمی سر بر زند بی والدین ✏ �مولانا�
کاه دان کاهدان اتاق نگهداری کاه و علوفه پیش او گوساله بریان آوری گه کشی او را به کهدان آوری ✏ �مولانا�
گروهی دسته ای عده ای تعدادی افرادی جوق جوقی مبتلا دیدی نزار شِسته بر در در امید و انتظار ✏ �مولانا�
گستاخ بی پروا دلیر دارای تهور بی باکی روی صحرا هست هموار و فراخ هر قدم دامی ست کم ران اوستاخ ✏ �مولانا�
چاپلوسی اظهار دوستی به دروغ جز مگر مرغی که حزمش داد حق تا نگردد گیج آن دانه و ملق ✏ �مولانا�
صدای جویده شدن غذا در دهان صدای غروچ و غروچ موقع غذا خوردن ژغژغ آن عقل و مغزت را برد صد هزاران عقل را یک نشمرد ✏ �مولانا�
اندوه ها غم ها ناراحتی ها نگرانی ها چون در آید نام پاک اندر دهان نه پلیدی مانَد و نه اندُهان ✏ �مولانا�
نصیحت اندرز پند من برون کردم ز گردن وام نصح جز سعادت کی بود انجام نصح ✏ �مولانا�
نمد فرش گلیم وان عمارت کردن گور و لحد نه به سنگست و به چوب و نه لبد ✏ �مولانا�
شمردن شمارش کردن عمر تو مانند همیان زر ست روز و شب مانند دینار اشمر ست ✏ �مولانا�
نگونسار سرنگون معکوس برعکس سروته وارونه گرزها و تیغ ها محسوس شد پیش بیمار و سرش منکوس شد ✏ �مولانا�
قاطی شدن جمع کردن مخلوط کردن این مزاجت از جهان منبسط وصف وحدت را کنون شد ملتقط ✏ �مولانا�
نجاسات نجاست ها پلیدی ها کثافات خون خوری در چارمیخ تنگنا در میان حبس و انجاس و عنا ✏ �مولانا�
از شیر گرفتن کودک قطع کردن و گرفتن از چیزی از فطام خون غذایش شیر شد وز فطام شیر لقمه گیر شد وز فطام لقمه لقمانی شود طالب اشکار پنهانی شود ✏ �مولان ...
پیکارجو دشمن نزاع کننده جنگجو ستیزه جو جمله مرغان منازع بازوار بشنوید این طبل باز شهریار ✏ �مولانا�
لسان آور زبان آور فصیح تا سلیمان لسین معنوی در نیاید بر نخیزد این دوی ✏ �مولانا�
عاشق واله شیدا دلباخته مولعیم اندر سخنهای دقیق در گره ها باز کردن ما عشیق ✏ �مولانا�
فهم ها فهماندن یاد دادن دانستن گر بگویم آنچ او دارد نهان فتنهٔ افهام خیزد در جهان ✏ �مولانا�
مایوس نومید ناامید دلسرد بود شیخی عالمی قطبی کریم اندر آن منزل که آیس شد ندیم ✏ �مولانا�
بسیار بزرگ سترگ گشن شاخ و برگ قوی بلند پیکر در فلان بیشه درختی هست سبز بس بلند و پهن و هر شاخیش گبز ✏ �مولانا�
سکندری خوردن برو افتادن سرنگون شدن لغزیدن پاپیچ خوردن دل فراخان را بُوَد دستِ فراخ چشم کوران را عِثارِ سنگ لاخ ✏ �مولانا�
بدون کفش پابرهنه پاپتی بدون توشه آن یکی تا کعبه حافی می رود وین یکی تا مسجد از خود می شود ✏ �مولانا�
جهاز شتر کجاوه روی شتر رحم آمد مر شتر را گفت هین برجه و بر کودبانِ من نشین ✏ �مولانا�
زمین و ملک شراب و می گفت ای رندان چه حالست این چه کار هیچ خمی در نمی بینم عقار ✏ �مولانا�
بیفایده بیهوده جام می هستی شیخست ای فلیو کاندرو اندر نگنجد بول دیو ✏ �مولانا�
می نالید بیهوده میگفت چرند میگفت چرت میگفت ناله میکرد آن خبیث از شیخ می لایید ژاژ کژنگر باشد همیشه عقل کاژ ✏ �مولانا�
باتلاق گل و لای لجن حس تو از حس خر کمتر بدست که دل تو زین وحلها بر نجست ✏ �مولانا�
برتری جستن بالاتر بودن رفیع تر بودن ترفیع گرفتن بد چه می گویی تو خیر محض را هین ترفع کم شمر آن خفض را ✏ �مولانا�
نصایح اندرز ها پندها بهر این بو گفت احمد در عظات دائما قرة عینی فی الصلوة ✏ �مولانا�
ذکاوت هوشیاری زیرکی چون نداری فطنت و نور هدی بهر کوران روی را می زن جلا ✏ �مولانا�
1_کتف. شانه 2_دستکندهای در دیواره سنگی مشرف به رودخانه در شوشتر و دزفول که در تابستان برای فرار از گرما استغاده میشوند 3_که ترا گر تو خواهی کت شقاوت ...
تسبیح گو ذکر خدا گویان گر مسبح باشد از ماهی رهید ورنه در وی هضم گشت و ناپدید ✏ �مولانا�
نفس تنگی گفت ضعف معده هم از پیریست گفت وقت دم مرا دمگیریست ✏ �مولانا�
متکبر مغرور پرنخوت باغرور ای مدمغ عقلت این دانش نداد که خدا هر رنج را درمان نهاد ✏ �مولانا�
کیسه نگهداری زر و پول همیان چونک حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندر حرمدان ریختند ✏ �مولانا�
مجادله گری بحث کننده ای سخنرانی کننده ای واعظی فلسفی از نوع دیگر کرده شرح باحثی مر گفت او را کرده جرح ✏ �مولانا�
خشم قهر غضب تندی و تیزی عصبانیت خلم بهتر از چنین حلم ای خدا که کند از نور ایمانم جدا ✏ �مولانا�
داننده راز داننده سر غیب دان وافف بر اسرار باز می زارید کای علام سر مر مرا مگذار بر کفران مصر ✏ �مولانا�
نیارد نیاورد مهر بر گوش شما بنهاد حق تا به آواز خدا نارد سبق ✏ �مولانا�
عزرائیل ملک الموت پس عزازیلش بگفت ای میر راد مکر خود اندر میان باید نهاد ✏ �مولانا�
دمل کورک تاول غده عقده تو خوری حلوا تو را دنبل شود تب بگیرد طبع تو مختل شود ✏ �مولانا�
فرق کننده جدا کننده بس ستارهٔ سعد از تو محترق بس سپاه و جمع از تو مفترق ✏ �مولانا�
دشمن خصم کی رهد از مکر تو ای مختصم غرق طوفانیم الا من عصم ✏ �مولانا�
غوطه خوردن فرو رفتن زیر و بالا رفتن در آب از تو بود آن سنگسار قوم لوط در سیاهابه ز تو خوردند غوط ✏ �مولانا�
صیاد شکارچی مرغ معرفتهای تو چون بانگ صفیر بانگ مرغانست لیکن مرغ گیر ✏ �مولانا�
مس کردن لمس کردن مالاندن مالیدن دستمالی کردن لاس زدن همچو آن طفلی که بر طفلی تند شکل صحبت کن مساسی می کند ✏ �مولانا�
جمع خس فرومایگان دون مایگان افراد دون و پست و زبون صفع شاهان خور مخور شهد خسان تا کسی گردی ز اقبال کسان ✏ �مولانا�
سیلی زدن پس گردنی زدن قفا زدن صفع شاهان خور مخور شهد خسان تا کسی گردی ز اقبال کسان ✏ �مولانا�
شروع پیری سایه پیری پیر شدن مسن شدن ضعف پیری هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر دامن آن نفس کش را سخت گیر ✏ �مولانا�
گرمی حرارت تباهی سر بریدن چیست کشتن نفس را در جهاد و ترک گفتن تفس را ✏ �مولانا�
نقصان زیان ضرر کردن محل کسوف ماه جمله فرزین بندها بیند بعکس مات بر وی گردد و نقصان و وکس ✏ �مولانا�
سفره مان خوراکمان غذایمان ور بکل بیزار بودی او ز ما کی رسیدی خوانمان هیچ از سما ✏ �مولانا�
خودستایی نمی کنم لاف نمی زنم گزاف نمی گویم گفت توبه کردم ای سلطان که من از سر جلدی نلافم هیچ فن ✏ �مولانا�
گیاهان خشک شاخه های خشک چون گرفتار گنه می آمدم غرقه دست اندر حشایش می زدم ✏ �مولانا�
چربی پیه چون نمودی قدرتت بنمای رحم ای نهاده رحمها در لحم و شحم ✏ �مولانا�
رنگ به رنگ کردن مختلف شدن گوناگون شدن حق آن قوت که بر تلوین ما رحمتی کن ای امیر لونها ✏ �مولانا�
باتلاق گل و لای دُور می شد این سؤال و این جواب ماند چون خر محتسب اندر خلاب ✏ �مولانا�
سرمه چشم داروی چشم داروی نابینایی اولا دزدید کحل دیده ات چون ستانی باز یابی تبصرت ✏ �مولانا�
اسباب و وسایل کالا متاع چون ز کوری دزد دزدد کاله ای می کند آن کور عمیا ناله ای ✏ �مولانا�
جنباندن زمین زمین لرزه رجف کرد اندر هلاک هر دعی فهم کرد از حق که یاارض ابلعی ✏ �مولانا�
محل غرس کردن درختان جای نشاندن نهال عقل را من آزمودم هم بسی زین سپس جویم جنون را مغرسی ✏ �مولانا�
عبث بیهوده بی جا بی ارزش آدمی داند که خانه حادثست عنکبوتی نه که در وی عابثست ✏ �مولانا�
کشنده قاتل هلاک کننده از بین برنده قند بیند خود شود زهر قتول راه بیند خود بود آن بانگ غول ✏ �مولانا�
جمع بیهوده سرگشته حیران تا به پای خویش باشند آمده آن فلیوان جانب آتشکده ✏ �مولانا�
نیکو امام پیشرو رهبر گفت امت مشورت با کی کنیم انبیا گفتند با عقل امیم ✏ �مولانا�
پگاه صبح زود بامداد صبحگاه گفت قصد کعبه دارم از پگه گفت هین با خود چه داری زاد ره ✏ �مولانا�
واسطه میانجی این چنین رخصت بخواندی در وسیط یا بدست این مساله اندر محیط ✏ �مولانا�
گول نادان احمق خنگ کودن خویشتن را بر علی و بر نبی بسته است اندر زمانه بس غبی ✏ �مولانا�
اعتماد کردن تکیه کردن پشت گرمی نمودن بر زن و بر فعل زن دل می نهید عقل ناقص وانگهانی اعتمید ✏ �مولانا�
کنیز خدمتکار زن کلفت بر در خانه بگو قیماز را تا بیارد آن رقاق و قاز را ✏ �مولانا�
رقیق نازک نان نازک نان لواش کای شریف من برو سوی وثاق که ز بهر چاشت پختم من رقاق ✏ �مولانا� سفره نان گشاد و لختی خو َرد از رقاق سپید و گِرده زرد ...
رفقا یاران دوستان همرهان گفت صوفی را برو سوی وثاق یک گلیم آور برای این رفاق ✏ �مولانا�
پوشیده نهان مخفی غیر عیان معدن لعل و عقیق مکتنس بهترست از صد هزاران کان مس ✏ �مولانا�
ازدحام کننده انبوه شدن گرد هم جمع شدن دورهمی مزدحم می گردیم در وقت تنگ این نصیحت می کنم نه از خشم و جنگ ✏ �مولانا�
محل خواباندن شتر محل فراخ و گشاد جای استراحت محل اقامت کندرین فرصت کم افتد این مناخ تو ز یارانی و وقت تو فراخ ✏ �مولانا�
زشت و ناخوشایند بد صدا نالهٔ کافر چو زشتست و شهیق زان نمی گردد اجابت را رفیق ✏ �مولانا�
بخشندگان بخشش کنندگان کمک کنندگان لیک وهابان که بی علت دهند بوک دستی بر سر زشتش نهند ✏ �مولانا�
شاید که بود که مگر که انگار که بوک، استادی رهاند مر تو را وز خطر بیرون کشاند مر تو را ✏ �مولانا�
خوار شمرده شده خفیف شده استخفاف پست شده فوقی آنجاست از روی شرف جای دور از صدر باشد مُستَخَف ✏ �مولانا�
چسبیده راغب شده متمایل شده فی السماءِ رزقُکُم بشنیده ای اندرین پستی چه بر چُفسیده ای ✏ �مولانا�
انباشته شدن پر شدن آکنده شدن لبالب شدن لبریز شدن ممتلی و خوابناک و سست بد پا و رویش صد هزاران زخم شد ✏ �مولانا�
گول احمق کار نابلد بی تجربه تو شب و روز از پی این قوم غمر چون شب و روزی مدد بخشای عمر ✏ �مولانا�
کج و معوج خمیده کج و ناراست نقش کژمژ دیدم اندر آب و گل چون ملایک اعتراضی کرد دل ✏ �مولانا� کژ مژی را خریطه بگشایم خنده ای در نشاطش افزایم ✏ �نظام ...
مغبون شده ضرر کرده سست رای ضعیف رای کند ذهن چونک گردانید سر سوی زمین در کمی و خشکی و نقص و غبین ✏ �مولانا�
مرد نی زن نی نواز نوازنده نی دم که مرد نایی اندر نای کرد درخور نایست نه درخورد مرد ✏ �مولانا�
راه بلدی پیشقراولی راهنمای راه پیشرو لشکر دیده بان لشکر تو ز سَرمَستان قَلاوُزی مجو جامه چاکان را چه فرمایی رَفو؟ ✏ �مولانا�
پا افزار کفش در درونِ کعبه رسمِ قبله نیست چه غم اَر غَوّاص را پاچیله نیست؟ ✏ �مولانا�
خراج مالیات ساو باژ ده یک ده درصد یک به ده عاشقان را هر نفَسْ سوزیدَنیست بر دِهِ ویران خَراج و عُشْر نیست ✏ �مولانا� خواستن کدیه است خواهی عشر خوا ...
در ضمیر بودن مخفی بودن پنهان داشتن چند ازین اَلفاظ و اِضْمار و مَجاز؟ سوزْ خواهمْ سوز، با آن سوزْ ساز ✏ �مولانا�
ستایش ستودن ستایش کردن دست و پا در حق ما استایش است در حق پاکی حق آلایش است ✏ �مولانا�
سعی و تلاش دویدن به هر سو جنب و جوش خواجه خیرست این دوادو چیستت گم شده اینجا که داری کیستت ✏ �مولانا�
سنگ ریزه کهربای مسخ آمد این دغا خاک قابل را کند سنگ و حصا ✏ �مولانا�
قاری تلاوتگر تلاوت کننده خواننده مقریی می خواند از روی کتاب ماؤکم غورا ز چشمه بندم آب ✏ �مولانا�
اعمی کور نابینا دیدهٔ حس را خدا اعماش خواند بت پرستش گفت و ضد ماش خواند ✏ �مولانا�
فریبکار نیرنگ باز حیله گر پس خداعی را خداعی شد جزا کاسه زن کوزه بخور اینک سزا ✏ �مولانا�
تنبک زدن دنبک زدن دست زدن در تماشای دل بدگوهران می زدی خنبک بر آن کوزه گران ✏ �مولانا�
اطاله کلام پرحرفی کردن بحث را بسیار ادامه دادن دور ماند از جر جرار کلام باز باید گشت و کرد آن را تمام ✏ �مولانا�
خربزه هندوانه خیار کدو محصولات بوته ای لذت دست شکربخشت بداشت اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت ✏ �مولانا�
دوتا شدن دولا شدن خمیده شدن سر بزیر افکندن گفت من از دست نعمت بخش تو خورده ام چندان که از شرمم دوتو ✏ �مولانا�
قاچ برش غاچ از خوشی که خورد داد او را دوم تا رسید آن گرچها تا هفدهم ماند گرچی گفت این را من خورم تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم ✏ �مولانا�
بالا _برتر_عالم والا برش_قاچ_غاچ چون برید و داد او را یک برین همچو شکر خوردش و چون انگبین ✏ �مولانا�
اعتنا کننده اهتمام کننده مشغول به کاری بوده سرگرم کاری بوده اشتغال داشتن هرچه تحصیلی کنی ای معتنی می در آید دزد از آن سو کایمنی ✏ �مولانا�
زخمی آزرده تن خسته می دهند افیون به مرد زخم مند تا که پیکان از تنش بیرون کنند ✏ �مولانا�
واژگونه برعکس وارونه جابجا در جهان بازگونه زین بسیست در نظرشان گوهری کم از خسیست ✏ �مولانا�
بهوش آمدن بهبودی یافتن هشیار شدن گاو کشتن هست از شرط طریق تا شود از زخم دمش جان مُفیق ✏ �مولانا�
دشمنان دشمنان خونی وا نماید خونیان دیو را وا نماید دام خدعه و ریو را ✏ �مولانا�
دشمنی تضاد گفت روشن کین جماعت کشته اند کین زمان در خصمیم آشفته اند ✏ �مولانا�
1_باج خراج باژ 2_خالص بدون ناخالصی زنده شد کشته ز زخم دم گاو همچو مس از کیمیا شد زر ساو ✏ �مولانا�
پیام رساندن پیک بودن در سگ اصحاب خویی زان وفود رفت تا جویای الله گشته بود ✏ �مولانا�
هشیار شدن از گیجی درآمدن بهوش آمدن جملهٔ ذرات در وی محو شد عالم از وی مست گشت و صحو شد ✏ �مولانا�
افتان و خیزان رفتن روی چهار دست و پا خزیدن مانند اطفال روی سینه و شکم رفتن گر تو باشی راست ور باشی تو کژ پیشتر می غژ بدو واپس مغژ ✏ �مولانا�
پرتاب شونده پرتاب شده از بند کمان رسته تیر را مشکن که این تیر شهیست نیست پرتاوی ز شصت آگهیست ✏ �مولانا�
نهان ناآشکار پنهان مخفی نور حس با این غلیظی مختفیست چون خفی نبود ضیائی کان صفیست ✏ �مولانا�
پائیز خزان برگ ریزان ای خنک زشتی که خوبش شد حریف وای گل رویی که جفتش شد خریف ✏ �مولانا�
شکارچی صیاد آینه خالص نگشت او مُخلِص است مرغ را نگرفته است او مُقنِص است ✏ �مولانا�
نفت فروش کسی که نفت عرضه می کند کسی که چراغ را پر از نفت می کند کسی که گلوله های آتشین نفتی بر سر دشمن می ریزد می درد می دوزد این خیاط کو می دمد می ...
بی وقت گذشتن وقت و اوقات هین و هین ای راه رو بیگاه شد آفتاب عمر سوی چاه شد ✏ �مولانا�
بی وقت دیر شدن گذشتن اوقات سال بیگه گشت وقت کشت نی جز سیه رویی و فعل زشت نی ✏ �مولانا� چون رسیدم به شهر ، بی گه بود شهر در بسته خانه بی ره بود ✏ ...
پونه بعد از آن چیزی که کاری بر دهد لاله و نسرین و سیسنبر دهد ✏ �مولانا�
پیمان شکن وعده شکن بد قول خلف وعده کردن به تعهد عمل نکردن گفت روزی حاکمش ای وعده کژ پیش آ در کار ما واپس مغژ ✏ �مولانا�
1_ادرار آور 2_گل خشک شده ملات خشک شده بر سر دیوار هر کو تشنه تر زودتر بر می کند خشت و مدر ✏ �مولانا�
فریب کار حیله گر کسی که افراد ساده لوح را گول میزند اینت مالیخولیای ناپذیر اینت لاف خام و دام گول گیر ✏ �مولانا�
حلوای درست شده از مغز گردو شیرینی گردویی جنس شاهست او و یا جنس وزیر هیچ باشد لایق گوزینه سیر ✏ �مولانا�
شیره خرما شیره رطب سیلان سیلون او خورد از حرص طین را همچو دبس دنبه مسپارید ای یاران به خرس ✏ �مولانا�
لانه پرنده آشیانه پرنده خانه های ما بگیرد او به مکر برکند ما را به سالوسی ز وکر ✏ �مولانا�
آزرده نارحت غمگین بر امید عز ده روزهٔ خدوک گردن خود کرده اند از غم چو دوک ✏ �مولانا�
جمع قالب قالبها این صدفهای قوالب در جهان گرچه جمله زنده اند از بحر جان ✏ �مولانا�
گلخن حمام در حدیث آمد که تسبیح از ریا همچو سبزهٔ گولخن دان ای کیا ✏ �مولانا�
غم و اندوه ملال بیتابی اضطراب تنش تاسهٔ تو شد نشان آن کشش بر تو بی کاری بود چون جان کنش ✏ �مولانا�
ریسمان بند کلاف قید پس کلابهٔ تن کجا ساکن شود چون سر رشتهٔ ضمیرش می کشد ✏ �مولانا�
بت ساز بت تراش سازنده بت پرستنده بت ستایشگر بت کی درین عالم بت و بتگر بدی چون کسی را زهره تسخر بدی ✏ �مولانا�
سوق دهنده راهنمایی کننده محرک بودن ترغیب کردن تحریک کردن نقل هر چیزی بود هم لایقش لایق گله بود هم سایقش ✏ �مولانا�
شیرخوار چون سلیمان بد وصالش را رضیع دیو گشتش بنده فرمان و مطیع ✏ �مولانا�
شدید قوی سخت خشن جان ابراهیم از آن انوار زفت بی حذر در شعله های نار رفت ✏ �مولانا�
آذرخش برق روشن آن سنابرقی که بر ارواح تافت تا که آدم معرفت زان نور یافت ✏ �مولانا�
خوض کردن غوض کردن غوطه خوردن فرورفتن بخل نادیدن بود اعواض را شاد دارد دید در خواض را ✏ �مولانا�
جوانمردی کمترین عیبش جوامردی و داد آن جوامردی که جان را هم بداد ✏ �مولانا�
کژدم گژدم عقرب کاندر آن خانه گهر یا گندمست گنج زر یا جمله مار و کزدمست ✏ �مولانا�
کفش ساق پوش یا جوراب واسطه دیگی بود یا تابه ای همچو پا را در روش پاتابه ای ✏ �مولانا�
اشکال ایراد گر شکال آرد کسی بر گفت ما از برای انبیا و اولیا ✏ �مولانا�
حیله کردن فریب دادن نیرنگ کردن گر بدیدی کارگاه لایزال دست و پایش خشک گشتی ز احتیال ✏ �مولانا�
گناهکار بزه کار خطاکار هیچ وازر وزر غیری بر نداشت هیچ کس ندرود تا چیزی نکاشت ✏ �مولانا�
1_مرهم 2_رم نکن جای دخل ست این عدم از وی مرم جای خرج ست این وجود بیش و کم ✏ �مولانا�
کرشمه غمزه اشاره چشم و ابرو بناز آنچ او خواهد رساند آن به چشم از جمال و از کمال و از کرشم ✏ �مولانا�
پرخورست شکمو است کندرین زندان بماند او مستمر یاوه تاز و طبل خوارست و مضر ✏ �مولانا�
یاوه گو چرت و پرت گو وراج پرحرف بیهوده گو کندرین زندان بماند او مستمر یاوه تاز و طبل خوارست و مضر ✏ �مولانا�
آه کشیدن ناله سر دادن افسوس خوردن آن فرج آید ز ایمان در ضمیر ضعف ایمان ناامیدی و زحیر ✏ �مولانا�
گریه کردن ناله کردن محزون بودن ناله سر دادن زاهدی را گفت یاری در عمل کم گری تا چشم را ناید خلل ✏ �مولانا�
پرده پوشش چون طبق را از غطا وا کرد رو خلق دیدند آن کرامت را ازو ✏ �مولانا�
مجانی مفت رایگان مرد میراثی چه داند قدر مال؟ رستمی جان کند و مجان یافت زال ✏ �مولانا�
سپاه سپه لشکر جند احمدا خود کیست اسپاه زمین؟ ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین ✏ �مولانا�
سنگ کوچک ریگ سجیل قدر فندق افکنم بندق حریق بندقم در فعل صد چون منجنیق ✏ �مولانا�
هرچه هر آنچه ورچه بنویسی نشانش می کنی ورچه می لافی بیانش می کنی ✏ �مولانا�
وسایل کفاشی ابزار کفشگری لوازم کفش، دوزی و آلت اِسکاف پیش برزگر پیش سگ کَه، استخوان در پیش خر ✏ �مولانا�
خانقاه صومعه کنیسه کلیسا عبادتگاه صوفیان کاشکی من گرد گلخن گشتمی بر در این خانقه نگذشتمی ✏ �مولانا�
طلبکاران وام دهندگان تا غریمان چونک آن حلوا خورند یک زمانی تلخ در من ننگرند ✏ �مولانا�
شبیه گبر مانند زرتشتی پس شهیدان زنده زین رویند و خوش تو بدان قالب بمنگر گبروش ✏ �مولانا�
انفاق کننده بخشنده یاری کننده خاصه آن منفق که جان انفاق کرد حلق خود قربانی خلاق کرد ✏ �مولانا�
کسی که بجای طلای ناب طلای بدل و تقلبی عرضه می کند قلب کردن طلا تقلب کردن جنس بد و تقلبی فروختن دشمن روزند این قلابکان عاشق روزند آن زرهای کان ✏ �مو ...
پشگل سرگین فضولات حیوانات گفت پالانش فرو نه پیش پیش داروی منبل بنه بر پشت ریش گفت جایش را بروب از سنگ و پشک ور بود تر ریز بر وی خاک خشک ✏ �مولانا�
دارویی برای درمان زخم زیر پالان ستوران که بعلت سنگینی بار و پالان روی پشت الاغ و قاطر می مالیدند گفت پالانش فرو نه پیش پیش داروی منبل بنه بر پشت ریش ...
1_جوش دادن متصل کردن وصل کردن 2_جوش و خروش کردن فوران کردن سر رفتن 3_جویدن غذا و خوراک ( به فتح ج و کسر واو ) گفت تر کن آن جوش را از نخست کان خر ...
1_حرف ربط 2_کوه یکی مرغ بر کوهی نشست و خاست بر آن که چه افزود زان که چه کاست 3_کاه بشنو اکنون صورت افسانه را لیک هین از که جداکن دانه را ✏ �مولانا�
طویله آغل محل نگهداری دامها در کف او نرمه جاروبی که من خانه را می روفتم بهر عطن مولانا
بدخلق ناراحت گردن بحر کف پیش آرد و سدی کند جر کند وز بعد جر مدی کند خاطرش شد سوی صوفی قنق اندر آن سودا فرو شد تا عنق ✏ �مولوی�
1_جر و بحث 2_عصبانی 3_جزر بحر کف پیش آرد و سدی کند جر کند وز بعد جر مدی کند ✏ �مولوی�
اگرچه گرچه ورچه پرم رفت چون بنوازیم چرخ بازی گم کند در بازیم ✏ �مولوی�
جنگ غوغا دعوا ستیز نزاع اختلاف موسی آمد در وغا با یک عصاش زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش ✏ �مولوی�
یک نوع آش آش دوغ تا که تتماجی پزد اولاد را دید آن باز خوش خوش زاد را ✏ �مولوی�
پیر و فرتوت کهنسال گنده پیر دین نه آن بازیست کو از شه گریخت سوی آن کمپیر کو می آرد بیخت ✏ �مولوی�
شرایط سخت و ناموافق شرایط ناسازگار شرایط ناموافق یا دری بودی در آن شهر وخم که نظاره کردمی اندر رحم ✏ �مولوی�
یک نوع سم پودری جهت کنترل حشرات که با تاثیر روی لارو حشره و ممانعت از تولید کیتین باعث مرگ حشره می شود
نیکو نهاد پاک طینت براساس نیت پاک دیدار سفیر با امپراتور عثمانی نیز گرمتر و به آئین تر از ملاقات با صدراعظم نبود. سفرنامه شاردن
مسافر میهمان صوفیی می گشت در دور افق تا شبی در خانقاهی شد قنق ✏ �مولوی�
دارای درک بیشتر با فهم بیشتر با درک بیشتر فهمیده تر عاقلتر کان نفس خواهد ز باران پاک تر وز فرشته در روش دراک تر ✏ �مولوی�
بیداری هشیاری دوری از غفلت و بی توجهی یقظه شان مصروف دقیانوس بود خوابشان سرمایهٔ ناموس بود ✏ �مولوی�
افسوس تاسف خوردن حسرت خوردن پس بخسپم باشم از اصحاب کهف به ز دقیانوس آن محبوس لهف ✏ �مولوی�
فتح کردن گشودن شروع کردن مثنوی که صیقل ارواح بود باز گشتش روز استفتاح بود ✏ �مولوی�
آمیخته با خاک خاک آلود گشت خاک آمیز و خشک و گوشت بر زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر ✏ �مولوی�
به کسر ل 1_قایق بزرگ کرجی به ضم ل 2_لب لپ می دراند کام و لنجش ای دریغ کانچنان ورد مربی گشت تیغ ✏ �مولوی�
نان چو معنی بود خوردش سود بود چونک صورت گشت انگیزد جحود ✏ �مولوی�
گندمی خورشید آدم را کسوف چون ذنب شعشاع بدری را خسوف ✏ �مولوی�
عرضه کن بر من شهادت را که من مر ترا دیدم سرافراز زمن ✏ �مولوی�
نقش حق را هم به امر حق شکن بر زجاجهٔ دوست سنگ دوست زن ✏ �مولوی�
سرکش نافرمان جنگجو مخالف گر نه فرزندی بلیسی ای عنید پس به تو میراث آن سگ چون رسید ✏ �مولوی�
اینک بدان بدان تا تو می بینی عزیزان را بشر دانک میراث بلیسست آن نظر ✏ �مولوی�
سوخته شرر زده آتش گرفته کای بسوزیده برون آ تازه شو بار دیگر خوب و خوب آوازه شو ✏ �مولوی�
ناسره بودن معیوب بودن ناخالصی داشتن تقلبی بودن چشم آدم بر بلیسی کو شقی ست از حقارت وز زیافت بنگریست ✏ �مولوی�
سنگسار شده به سنگ رانده شده رجم شده زین شود مرجوم شیطان رجیم وز حسد او بطرقد گردد دو نیم ✏ �مولوی�
سخن چینان غمازان چون مبدل می کند او سیئات طاعتی اش می کند رغم وشات ✏ �مولوی�
انکار کردن مردود شمردن گر نبودی سحرشان و آن جحود کی کشیدیشان به فرعون عنود ✏ �مولوی�
دیوانه احمق ساده دل گول نادان جاهل خل مزاج آن رهی که پخته سازد میوه را و آن رهی که دل دهد کالیوه را ✏ �مولوی�
قشرها اقشار گروه های مختلف مردم باز باش ای باب بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب ✏ �مولوی�
نسیان فراموشی غفلت غافل شدن از یاد بردن از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول ✏ �مولوی�
جراحت کننده جارح جراح زخم زننده در مروت ابر موسیی بتیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه صانع بی آلت و بی جارحه واهب این هدیه های رابحه ✏ �مولوی�
تره نوعی سبزی خوردنی در مروت ابر موسیی بتیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه تا هم ایشان از خسیسی خاستند گندنا و تره و خس خواستند ✏ �مولوی�
بیابان وادی بادیه صحرا در مروت ابر موسیی بتیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه ✏ �مولوی�
ساده گول مشنگ احمق کودن نادان هر کسی بر قوم خود ایثار کرد کاغه پندارد که او خود کار کرد ✏ �مولوی�
درخشان نور شعاع نور زانک شعشاع و حضور آفتاب بر نتابد چشم و دلهای خراب ✏ �مولوی�
محذور کسی که از چیزی یا کسی حذر کند و بترسد حذر کننده برحذر حق همی خواهد که هر میر و اسیر با رجا و خوف باشند و حذیر ✏ �مولوی�
آشکار عیان واضح ناطقه چون فاضح آمد عیب را می دراند پرده های غیب را ✏ �مولوی�
1_تفقد مهربانی 2_گم شده را پیدا نمودن هست ازل را و ابد را اتحاد عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد ✏ �مولوی�
نسخه نویس طبیب پزشک من بگویم صحه نوشت کیست آن از طبیبان پیش تو گوید فلان ✏ �مولوی�
وصف کردن ستایش کردن تقلید کردن لحن مرغان را اگر واصف شوی بر مراد مرغ کی واقف شوی ✏ �مولوی�
جمع طبق و طبقه قدر و مرتبه مرحله جمله اطباق زمین و آسمان همچو خاشاکی در آن بحر روان ✏ �مولوی�
سازنده تیر پرتاب کننده تیر گیرنده تیر لاجرم کفار را شد خون مباح همچو وحشی پیش نشاب و رماح ✏ �مولوی�
نیزه ساز سازنده نیزه پرتاب کننده نیزه نیزه پران لاجرم کفار را شد خون مباح همچو وحشی پیش نشاب و رماح ✏ �مولوی�
غروب کننده پس بگوید آفتاب ای نارشید چونک من غارب شوم آید پدید ✏ �مولوی�
جوینده نور طالب روشنایی کسی که بدنبال نور و روشنایی است کانچ می گوید رسول مستنیر مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر ✏ �مولوی�
جمع ناسخ نسخه کننده نویسنده وحی کاتب وحی پیش از عثمان یکی نساخ بود کو به نسخ وحی جدی می نمود ✏ �مولوی�
دوخته دوخته شده چونک جامه چست و دوزیده بود مظهر فرهنگ درزی چون شود ✏ �مولوی�
گمراه کردن به راه خطا بردن راه گم کردن ور بننهد دیگران از حال او عبرتی گیرند از اضلال او ✏ �مولوی�
آسیاب آسیا کارگاهی برای خرد و آرد کردن گندم چون شما را حاجت طاحون نماند آب را در جوی اصلی باز راند ✏ �مولوی�
رختشو کسی که کارش شستن لباس برای دیگران است آن دو همبازان گازر را ببین هست در ظاهر خلافی زان و زین ✏ �مولوی�
کارهای خطیر کارهای سترگ کارهای بزرگ کاف و نون همچون کمند آمد جذوب تا کشاند مر عدم را در خطوب ✏ �مولوی�
جاذب جذب کننده بطرف خود کشاننده کاف و نون همچون کمند آمد جذوب تا کشاند مر عدم را در خطوب ✏ �مولوی�
سوخت رفت آن مسکین و سالی در سفر در فراق دوست سوزید از شرر ✏ �مولوی�
حربی جنگی جنگیدن جنگجو هر که باشد در پی شیر حراب کم نیاید روز و شب او را کباب ✏ �مولوی�
تجلی کرده متجلی شده برآمده طالع شده روشن شده گفت حق در آفتاب منتجم ذکر تزاور کذی عن کهفهم ✏ �مولوی�
خرد شده متلاشی شده ریزریز شده خرد و خاکشیر شده پراکنده گشته منتشر شده چون گزیدی پیر نازک دل مباش سست و ریزیده چو آب و گل مباش ✏ �مولوی�
ادبار بدبختی نحوست بد یمنی گرچه مصباح و زجاجه گشته ای لیک سرخیل دلی سررشته ای پیر را بگزین که بی پیر این سفر هست بس پر آفت و خوف و خطر صد هزاران س ...
شیشه بلور آبگینه گرچه مصباح و زجاجه گشته ای لیک سرخیل دلی سررشته ای ✏ �مولوی�
احازه دادن گذاشتن ور بیابد مؤمنی زرین وثن کی هلد آن را برای هر شمن ✏ �مولوی�
سزاوار لایق محق برحق شایسته درخور آن کفش را صافی و محقوق دان همچو دشنام لب معشوق دان ✏ �مولوی�
خمیده شد سجده کرد به سجده افتاد کرنش نمود تعظیم کرد چون به کشتی در نشست و دجله دید سجده می کرد از حیا و می خمید ✏ �مولوی�
گودال ها شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها آب از لوله روان در گوله ها ✏ �مولوی�
بیگاه شدن دیر شدن گذشتن اوقات تلف شدن اوقات این سخن پایان ندارد ای غلام روز بیگه شد حکایت کن تمام ✏ �مولوی�
نانوا نان پز خباز بهر نان شخصی سوی نانبا دوید داد جان چون حسن نانبا را بدید ✏ �مولوی�
پیروز غالب چیره مسلط قوی بر سماع راست هر کس چیر نیست لقمهٔ هر مرغکی انجیر نیست ✏ �مولوی�
ضعیفان مساکین فقرا نیازمندان محتاجان جود می جوید گدایان و ضعاف همچو خوبان کآینه جویند صاف ✏ �مولوی�
جمع ذوق استعداد قریحه کین چنین اندر همه آفاق نیست جز رحیق و مایهٔ اذواق نیست ✏ �مولوی�
در بیابان در مهلکه در صحرا گو که ما را غیر این اسباب نیست در مفازه هیچ به زین آب نیست ✏ �مولوی�
کوشش جهد تلاش سعی گفت زن صدق آن بود کز بود خویش پاک برخیزی تو از مجهود خویش ✏ �مولوی�
دفن شده مدفون شده در زمین بودیم و غافل از زمین غافل از گنجی که در وی بد دفین ✏ �مولوی� داد تا بر وی آفرین کردند با تن کشتگان دفین کردند ✏ �نظامی�
کر ناشنوا فاقد قوه شنوایی در وجود تو شوم من منعدم چون محبم حب یعمی و یصم ✏ �مولوی�
کور نابینا فاقد قوه بینایی در وجود تو شوم من منعدم چون محبم حب یعمی و یصم ✏ �مولوی�
معدوم شده به عدم رسیده نیست شده نابود شده در وجود تو شوم من منعدم چون محبم حب یعمی و یصم ✏ �مولوی�
پنهان مستتر نهان پوشیده مخفی ای بسا شیرین که چون شکر بود لیک زهر اندر شکر مضمر بود ✏ �مولوی�
سرکش نافرمان چموش چون شوم غمگین که غم شد سرنگون غم شما بودیت ای قوم حرون ✏ �مولوی�
جنگ فتنه شورش نابسامانی شر و شور شد سیه روز سیم روی همه حکم صالح راست شد بی ملحمه ✏ �مولوی�
کدر تیره سیاه روح صالح قابل آزار نیست نور یزدان سغبهٔ کفار نیست چون شنیدند این وعید منکدر چشم بنهادند و آن را منتظر ✏ �مولوی�
علن علنی عیان آشکار واضح اثبات روح صالح قابل آزار نیست نور یزدان سغبهٔ کفار نیست گفت دیدیت آن قضا معلن شدست صورت اومید را گردن زدست ✏ �مولوی�
بدکاران ناپاکان ناصالحان تبهکاران مجرمین ناقهٔ صالح چو جسم صالحان شد کمینی در هلاک طالحان ✏ �مولوی�
کاسه یا طاس مسین یا روئین نوبتم گر رب و سلطان می زنند مه گرفت و خلق پنگان می زنند می زنند آن طاس و غوغا می کنند ماه را زان زخمه رسوا می کنند من ...
اسپناخ اسفناج گونه ای سبزی خوردن من سپاناخ تو با هرچم پزی یا ترش با یا که شیرین می سزی ✏ �مولوی�
ناشنوا کر فاقد حس شنیدن کی بود آواز چنگ و زیر و بم از برای گوش بی حس اصم ✏ �مولوی�
کر بو کسی که حس شامه ندارد فردی که بوها را حس نمی کند بوی خوش و بد را فرق نمی گذارد مشک را بیهوده حق خوش دم نکرد بهر حس کرد و پی اخشم نکرد ✏ �مولو ...
جلایافته صیقل شده صاف شده گفت من آیینه ام مصقول دست ترک و هندو در من آن بیند که هست ✏ �مولوی�
زاری کردن ناله کردن زار زدن گریستن آه و فغان کردن با سگان زین استخوان در چالشی چون نی اشکم تهی در نالشی ✏ �مولوی�
رنج بلا ناخوشی درد مرض گر بخواهم از کسی یک مشت نسک مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک ✏ �مولوی�
عدس گر بخواهم از کسی یک مشت نسک مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک ✏ �مولوی�
خسته شدن مستاصل شدن درمانده شدن منده شدن گفت این نبود دگر باره دوید مانده گشت و غیر آن پیر او ندید ✏ �مولوی�
کسی که سکه اصلی از سکه قلب یا تقلبی را جدا می کند صراف ها همچو قلابان بر آن نقد تباه نقره می مالند و نام پادشاه ✏ �مولوی�
1_چنگک و گیره فلزی 2_صراف کسی که سکه اصلی از سکه قلب یا تقلبی را می شناسد و جدا میکند همچو قلابان بر آن نقد تباه نقره می مالند و نام پادشاه ✏ �م ...
مکر نیرنگ فریب سالوس دغل کاری مردم فریبی تا به ناموس مسلمانی زیند در تسلس تا ندانی که کیند ✏ �مولوی�
1_سلام. ستایش. ثنا. 2_درو کردن بریدن غله آماده و رسیده و جمع آوری از مزارع مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو نه ز ...
سهم قسمت بهره نصیب مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ در نگنجیدی درو زین نیم برخ ✏ �مولوی�
قرص نان گرده نان چانه خمیر چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف شد ز بی کسبی رهین یک رغیف ✏ �مولوی�
مفت محانی کم قیمت بی ارزش کم بها گشت آواز لطیف جان فزاش زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش ✏ �مولوی�
تسمه محکم کردن زین اسب که از زیر دم حیوان رد میشود پشت او خم گشت همچون پشت خم ابروان بر چشم همچون پالدم ✏ �مولوی�
کثیف چرک آلوده ناپاک هوشیاری آفتاب و حرص یخ هوشیاری آب و این عالم وسخ ✏ �مولوی�
بینی دماغ بوی ایشان رغم آنف منکران گرد عالم می رود پرده دران ✏ �مولوی�
مرغابی اردک همچو بطان سر فرو برده باب گشته طاووسان و بوده چون غراب ✏ �مولوی�
بانمک نمکین بامزه تودل برو دلپذیر آن نمک کز وی محمد املحست زان حدیث با نمک او افصحست ✏ �مولوی�
جمع دم نفس ها انفاس دمش دمیدن گفت پیغامبر که نفحتهای حق اندرین ایام می آرد سبق ✏ �مولوی�
انبوهی زیادی بسیاری پیش از آن کین خاکها خسفش کنند پیش از آن کین بادها نشفش کنند ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ ✏ �مولوی�
1_پیمانه_کاسه_ظرف 2_بدگویی_سرزنش_طعنه_عیب جویی لیک ننماید چو شیرینست مدح بد نماید زانک تلخ افتاد قدح ✏ �مولوی�
زیرا ازیرا چونکه برای از این جهت از برای بدلیل نالم ایرا ناله ها خوش آیدش از دو عالم ناله و غم بایدش ✏ �مولوی�
کف روی آب کف روی شیر ناخالصی از کبد فارغ بدم با روی تو وز زبد صافی بدم در جوی تو ✏ �مولوی�
تذکر دادن اندرز دادن پند دادن راهنمایی کردن هشدار دادن یادآوری نمودن بازگفتن چون به تذکیر و به نسیان قادرند بر همه دلهای خلقان قاهرند ✏ �مولوی�
دردها آلام رنجوری ها مشکلات و رنج های جسمی رنج ها بیماریها آن وجعها را بدو منسوب دار گرچه هست آن جمله صنع کردگار ✏ �مولوی�
باقلوا حلوا نوعی از شیرینی بعد توبه گفتش ای آدم نه من آفریدم در تو آن جرم و محن هر که آرد حرمت او حرمت برد هر که آرد قند لوزینه خورد ✏ �مولوی�
حقیر بی مقدار پست بی ارزش بی بها کم قیمت تو مگو کین مس برون بد محتقر در دل اکسیر چون گیرد گهر ✏ �مولوی�
سایبان چوبی آلاچیق کلبه گرچه از میری ورا آوازه ایست همچو درویشان مر او را کازه ایست ✏ �مولوی�
واژگون وارونه سرنگون برگشته در کمان ننهند الا تیر راست این کمان را بازگون کژ تیرهاست ✏ �مولوی�
رستن از قید و بند خلاص شدن رها شدن آزاد شدن دست می زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ ✏ �مولوی�
پر دریغ پر افسوس ای بسا که زین بلای مر دریگ گشته است اندر جهان او خرد و ریگ ✏ �مولوی�
1_فورا 2_رنگ سرخ کم رنگ یا صورتی کی ببینی سرخ و سبز و فور را تا نبینی پیش ازین سه نور را ✏ �مولوی�
راهنمایی راه بلدی مستحفظی اندر آمد چون قلاووزی به پیش تا برد او را به سوی دام خویش ✏ �مولوی�
نمی باید ناشایست بودن مرغ بی وقتی سرت باید برید عذر احمق را نمی شاید شنید ✏ �مولوی�
زندان بان نگهبان زندان نگهبان محبس خانه پاسبان سیاهچال
دارای عجب و خودپسندی خودستا خودبین پرغرور با نخوت معجبی یا خود قضامان در پیست ور نه این دم لایق چون تو کیست ✏ �مولوی�
دارای عجب و خودپسندی خودستا خودبین پرغرور با نخوت معجبی یا خود قضامان در پیست ور نه این دم لایق چون تو کیست ✏ �مولوی�
1 - زشت ننگ عار ناپسند مذموم 2_گیاه دارویی زوفا زانک بی شکری بود شوم و شنار می برد بی شکر را در قعر نار ✏ �مولوی�
چوب درخت بادام تلخ که به راحتی آتش می گیرد و لذا برای ایجاد آتش از آن استفاده میشد تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ ✏ �مو ...
سزا وار بودن شایسته بودن بکار آمدن ارزش داشتن مناسب بودن لایق بودن
منوب متضاد واژه نایب است مانند موکل و وکیل لذا منوب معادل موکل و نایب معادل وکیل است
موکل نایب عنه کسی که از جانب دیگری نایب شده فردی که نماینده کس دیگری شده نه غلط گفتم که نایب با منوب گر دو پنداری قبیح آید نه خوب ✏ �مولوی�
مسخره کردن استهزا نمودن دست انداختن به سخره گرفته ریشخند کردن آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند مر محمد را دهانش کژ بماند ✏ �مولوی�
ماموران گماشتگان یاران تا چنان شد کان عوانان خلق را منع می کردند کآتش در میا ✏ �مولوی�
پرده حجاب چشم بندست آتش از بهر حجیب رحمتست این سر برآورده ز جیب ✏ �مولوی�
ساخته شده درست شده تراشیده شده آماده شده آن بت منحوت چون سیل سیاه نفس بتگر چشمه ای بر آب راه ✏ �مولوی�
سنگسار کردن رجم نمودن تاراندن به سنگ زدن هر که باشد طالع او زان نجوم نفس او کفار سوزد در رجوم ✏ �مولوی�
فاسد گشته تباه شده ویران شده ازبین رفته هم مخبط دینشان و حکمشان از پی طومارهای کژ بیان ✏ �مولوی�
خوار داشته ذلیل گشته کوچک شمرده حقیر کرده وان گروه دیگر از نصرانیان نام احمد داشتندی مستهان ✏ �مولوی�
زمین گفت اینک نایب آن مرد من نایب عیسی منم اندر زمن ✏ �مولوی�
سپر پیش این الماس بی اسپر میا کز بریدن تیغ را نبود حیا ✏ �مولوی�
درنده مرغ پر نارسته چون پران شود لقمهٔ هر گربهٔ دران شود ✏ �مولوی�
1_تخیل کردن 3_خیال بد نمودن تهمت زدن فکر بد داشتن عین آن تخییل را حکمت کند عین آن زهراب را شربت کند ✏ �مولوی�
سفله شدن پست شدن به اسفل السافلین رسیدن حقیر شدن خویشتن را مسخ کردی زین سفول زان وجودی که بد آن رشک عقول ✏ �مولوی�
نادان بی عقل مضر ضرر ده خسران زده کور نابینا ضعیف ناتوان مر جمادی را کند فضلش خبیر عاقلان را کرده قهر او ضریر ✏ �مولوی�
کور کننده عامل کوری باعث کور شدن برق اگر نوری نماید در نظر لیک هست از خاصیت دزد بصر ✏ �مولوی�
دشمنان جنگجویان خصم معاندان عناد ورزان این کند از امر و او بهر ستیز بر سر استیزه رویان خاک ریز ✏ �مولوی�
سرنوشت شوم اخر و عاقبت ناگوار قضای بد ای شده اندر سفر با صد رضا خود به پای خویش تا سؤ القضا ✏ �مولوی�
1_شهر و دیار و منطقه مسکونی 2_کسی فرد دیگری فرد غیری خانه خالی ماند و یک دیار نه جز طبیب و جز همان بیمار نه ✏ �مولوی�
ولیمه غذای میهمانی غذای ضیافت خوراک عرضه شده در دورهمی باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها برداشتند ✏ �مولوی�
قناعت کننده قانع گفت مرد زاهدم من منقطع با گیاهی گشتم اینجا مقتنع ✏ �مولوی�
شب عروسی شب زفاف شب گرد هم آمدن عروس و داماد بعد از آن اندر شب گردک به فن امردی را بست حنی هم چو زن ✏ �مولوی�
کج خیال بی فکر بیهوده اندیش سودایی دفع او را دلبرا بر من نویس هل که صحت یابد آن باریک ریس ✏ �مولوی�
فرصتش بده به او مهلت بده زمان بده گفت آن خاتون ازین ننگ مهین خود دهانم کی بجنبد اندرین گفت خواجه نی مترس و دم دهش تا رود علت ازو زین لطف خوش ✏ �مو ...
ننگ بزرگ ننگی عظیم بی آبرویی سرشکستگی گفت آن خاتون ازین ننگ مهین خود دهانم کی بجنبد اندرین ✏ �مولوی�
مادر بدکردار مادر به خطا مادر قحبه کو که باشد هندوی مادرغری که طمع دارد به خواجه دختری ✏ �مولوی�
شیطان ابلیس پر هنر را نیز اگر باشد نفیس کم پرست و عبرتی گیر از بلیس ✏ �مولوی�
بزرگ زاده آقا زاده نجیب زاده ای بسا مهتربچه کز شور و شر شد ز فعل زشت خود ننگ پدر ✏ �مولوی�
حجله آراستن تدارک عروسی کردن اتاق عروس آراستن می رسیدش از سوی هر مهتری بهر دختر دم به دم خوزه گری ✏ �مولوی�
بالغ شد به سن بلوغ رسید به سن تکلف رسید بود هم این خواجه را خوش دختری سیم اندامی گشی خوش گوهری چون مراهق گشت دختر طالبان بذل می کردند کابین گران ...
کسی که خوی آزادگان دارد نیک مرام کردار مردم آزاده نیک رفتار آزادگان به عشق خیانت نمی کنند او را خصال مردم آزاده خو نبود شهریار
جمع خصلت عادات رفتار خوی آزادگان به عشق خیانت نمی کنند او را خصال مردم آزاده خو نبود شهریار
بی فکری بی عقلی بی دانشی دیوانگی من چرا پیغام خامی از گزاف بردم از بی دانشی و از نشاف ✏ �مولوی�
جمعیت گروه دسته نشست و دورهمی تیم
خجل شرمگین کم رو خجالتی ماخوذ به حیا شرمسار . . . . چون بیش از اندازه مودب و شرمناک بود. . . . . سفرنامه شاردن
عذرها پوزش دستاویزها بهانه ها . . . . . این معاذیر مورد قبول دولت فرانسه نیفتاد. . . . . سفرنامه شاردن
خود بین خود پسند خود ستا مغرور متکبر پر ادعا متفرعن گران سر . . . . . در نظر فرانسویان وی خویشتن بین؛ خشن؛ تند خو و آتشناک بود. . . . سفرنامه شاردن
خصمانه توام با دشمنی عناد ورزانه توام با عداوت . . . . . مسیو دولاهه رفتار دشمنانگی صدراعظم را نادیده و سخنان پر نیش و دل آزارش را ناشنیده می گرفت. ...
رفتار پسندیده رفتار خوب اخلاق نیکو . . . . . بر اثر گزارش این بزرگ مرد ستوده منش کریم گوهر دولت فرانسه مسیو دولاهه را احضار کرد. . . . . . سفرنامه ...
رضایت خاطر راضی کردن خشنود نمودن طلب رضا کردن . . . . . . یکی از بزرگان را برای ترضیه خاطر صدراعظم عثمانی به مشرق زمین. . . . . . سفرنامه شاردن
فقیر مستمند بیچاره ندار . . . . . نمی دانم چه اتفاق نامسعودی این سیه ستاره رنجمند تنک زندگی را به. . . . . سفرنامه شاردن
رنجور بیمار مریض دردمند . . . . نمی دانم چه اتفاق نامسعودی این سیه ستاره رنجمند تنک زندگی را به. . . . سفرنامه شاردن
بد اقبال فلک زده بد طالع نگون بخت . . . . . نمی دانم چه اتفاق نامسعودی این سیه ستاره رنجمند تنک زندگی را به. . . . . سفرنامه شاردن
تیزخشمی تندخویی خشمناکی عصبی مزاجی . . . . . متصدی کشف رمز سفارت که از تندخویی و آتش نهادی صدراعظم عثمانی کاملا آگاه بود. . . . سفرنامه شاردن
اهتمام ویژه تلاش جدی کوشش بسیار مساعی فراوان . . . . . در تحکیم وضع بازرگانی و گرمی بازار دادوستد آنان جهد بلیغ می کرد. . . . سفرنامه شاردن
بد پنداری بد گمانی توهم بی فکری بد آهنگی . . . . . ناپختگی و عدم شایستگی و ناخوش خیالی مسیو دولاهه. . . . . سفرنامه شاردن
دشمنی کردن متخاصم بودن عناد ورزیدن مخالفت کردن کینه ورزیدن . . . . . و این رسم بزرگ را به جا نیاورده بود به سردمهری و دشمن رویی وی را پذیرفت. . . س ...
بد قدم نحس بدشگون نامبارک . . . . . بی شک این نورسیدگان شوم قدم و سخت روی و افزون جو. . . . . سفرنامه شاردن
عیاش هوسران بوالهوس شهوت پرست . . . . . این پیر خنده ناک زودمهر هوس جو داستان ازدواج خود را. . . . . . سفرنامه شاردن
بسیار مهربان با عاطفه پر محبت با محبت با عطوفت . . . . . این پیر خنده ناک زودمهر هوس جو داستان ازدواج خود را. . . . . سفرنامه شاردن
شاد خندان خنده رو متبسم . . . . . این پیر خنده ناک زودمهر هوس جو داستان ازدواج خود را. . . . . سفرنامه شاردن
جنگ ستیز دشمنی زد و خورد هر دو صورت گر به هم ماند رواست آب تلخ و آب شیرین را صفاست ساحران موسی از استیزه را برگرفته چون عصای او عصا مولوی
روکش نقره نقره اندود آب نقره داده شده . . . . سکه های پنج سویی مسینی ضرب شد که روی آن را مفضض کرده بودند. . . . سفرنامه شاردن
مانند باد سریع صفتی برای اسبان تیز رو . . . . و اسبهای ازمیر که مهم ترین شهرهای منطقه آناتولی است به زیبایی و تیزگامی و باد رفتاری در سراسر گیتی شهر ...
انصاف داشتن منصف بودن به عدالت رفتار کردن دادگستری پیشه کردن . . . . . و همواره عدالتʼ نصفتʼ مهربانی و همه فضایل انسانی را به دیده تکریم. . . . . ...
علمای جلیل القدر علمای بزرگ بزرگان جلیل القدر . . . وی از جمله اجله علمای ایران است و به بسیاری از علوم و امور و اسرار کشور کاملا آگاه می باشد. سف ...
زاری کردن خوار شدن تضرع نمودن . . . . اما سرانجام چندان جبین ضراعت بر آستان حاجب سایید و ناله و زاری کرد. . . . سفرنامه شاردن
عجله کردن تسریع نمودن تعجیل کردن تند عمل کردن . . . علی رغم لغو فرمان به پای شتاب راه اصفهان را پیش گرفت. سفرنامه شاردن
نیزه کوچک سناره دنباله دار . . . . منجمان ستاره دنباله دار را نیزک که معنی نیزه کوچک است می نامند. . . . . سفرنامه شاردن
ستارگان . . . . . حرکت روشنان فلکی و اقتران و افتراق آنها و گردش ماه و خورشید. . . . . سفرنامه شاردن
جان گزا ناراحت کننده غم افزا موجب غم وغصه . . . . . اگر حادثه الم انگیز زلزله روی ننموده بود . . . . سفرنامه شاردن
جمع عقوبت سزای بدی باد افره جزای کار بد . . . و عقوبات آن را خود باید تحمل و چاره گری کند. سفرنامه شاردن
هم اندازه برابر به میزان هم قدر . . . خبر ناگوار دیگر ی به شاه رسید که همچند مرگ فرمانده کل مایه غم و اندوه. . . سفرنامه شاردن
افسرده نالان مرثیه سرا سوگوار . . . . . اما شاه از درگذشتش دریغاگوی و سوگوار شد. . . سفرنامه شاردن
آتشین سوزناک سوزنده سوزان بدخوی تندخوی بد اخلاق عصبانی تند مزاج . . . از یک سو خودخواه و تیزخشم و آتشناک و از دگر سو تودار. . . سفرنامه شاردن
جقه کلاه مرصع تاج افسر شاهی . . . . سه جیقه که بهای مجموع آنها افزون بر پنجاه هزار اکو بود به او مرحمت کرد. . . . . سفرنامه شاردن
خدمتکار نوکر کارگزار خدمه . . . . . . پانزده شانزده تن خدمتگر نیز همراهش کرد. . . سفرنامه شاردن
رفع شبهه عدم اشتباه . . . . صفی اول جد پادشاه کنونی که برای عدم التباس با صفی دوم. . . . سفرنامه شاردن
غارت گری تاراج کردن چپاول نمودن دزدی کردن . . . بر اثر کشتار و تاراج گری و آتش افروزی آن قوم وحشی. . . سفرنامه شاردن
تغافل خود را به غفلت زدن تحامق تباله . . . . . وحکایاتی که تباله و تحامق و تغابی ( خود را به غفلت زدن ) در آن دیده میشود. . . کتاب جوحی
خود را ابله جلوه دادن خود را به حماقت زدن . . . . . و حکایاتی که تباله ( خود را ابله نمودن بی آنکه ابله باشد ) . . . . . کتاب جوحی دکتر احمد مجاهد
موعظه کردن اندرز دادن پند گرفتن نصیحت کردن . . . و احداث متعلمان بظن علم و موعظت نگردند. . . کلیله و دمنه
مطالعه کردن خواندن تحقیق نمودن غور کردن . . . . . بهم پیوست تا حکما برای استفادت آن را مطالعت کنند. . . . کلیله و دمنه
استفاده بردن فایده داشتن مفید بودن . . . . . دیگر اینکه پند و حکمت و لهو هزل بهم پیوست تا حکما برای استفادت آن. . . . . . کلیله و دمنه
ظلم ستم جور جفا خواجه را کشتی باستم زار زار هم بر ینجا خواجه گویان زینهار ✏ �مولوی�
شتاب عجله فوری زود کارد از اشتاب کردی زیر خاک از خیالی که بدیدی سهمناک ✏ �مولوی�
کتابت کردن نیکو نوشتن آراستن نگارش . . . . . به هر جهت مقصود از تلفیق و تنمیق این نسخه ایراد نوادر حکایات عجیبه. . . . . کتاب جوحی احمد مجاهد
صابون گیاهی که با آن رخت شویند از پی اشنان سوی بقال شد میغ پیدا آمد و آن حال شد کتاب جوحی احمد مجاهد
آب کش صافی پرویزن کتاب جوحی احمد مجاهد
طنازان لطیفان مزاحان کتاب جوحی احمدمجاهد
ژولیده آشفته بیقرار هیجان زده زن کنیزک را پژولیده بدید درهم و آشفته و دنگ و مرید ✏ �مولوی�
قوچ گوسفند نر . . . پنبه در آتش نهادم من به خویش اندر افکندم قج نر را به میش مولانا
آشکار واضح هویدا . . . و معایب آنها را بدون شرم و حیا منکشف می کند. کتاب جوحی
عموما غالبا اکثرا . . . گفتنی است که خواجه ها بر عموم در پنهان داشتن احساسات خود. . . سفرنامه شاردن
شومی بدشگونی بدبختی بدشانسی . . . سپاس خدای را که شامت بدگویی هایش دامنگیر خودش شد. . . سفرنامه شاردن
اندام موزون خوش تیپ اندام به قاعده خوش هیکل . . . خوش ظاهر نیک اندام. هوشمند جنگجو سخی بود. . . سفرنامه شاردن
پیش بینی آینده نگری . . . پیش نگری تفنگ دار باشی کاملا درست از کار درآمد. . . سفرنامه شاردن
سرشناس مشهور معروف صاحب نام . . . برای همه وزیران و بیگلربیگی ها وامرا و بزرگان روی شناس. . . . سفرنامه شاردن
مرصع شده جواهر نشان شده گوهر آگین شده . . . یک آینه کریستال قاب زرین که پشت آن مزین به مینا و رویش به زمرد ترصیع یافته. . . سفرنامه شاردن
گوهر نشان جواهر نشان . . . یک قبضه خنجر گوهر آگین برای خواجه آغا مبارک. . . سفرنامه شاردن
کج تابی سؤ رفتار سؤ طینت سؤ کردار
سؤ رفتار بد رفتاری بد سلوکی سؤنیت سؤ طینت . . . را که بر اثر کجتابی و ناسازگاری حاکم فارس و بندرعباس گسیخته شده بود. . . سفر نامه شاردن
درنا . . . و به هر کدام چند پر ظریف مرغ کلنگ نصب گردیده است. سفرنامه شاردن
ظرفی مخصوص ریختن اخلاط حلق و سینه که در گذشته در بیشتر خانه هائیکه افراد بیمار یا ناتوان داشتند موجود بود و گاهی در کف آن خاکستر می ریختند تا بهتر تخ ...
تشکچه زیر انداز . . . در سراسر دور تالار نهالیچه های چهارگوشه زربفتی که با گلهای سیمین آراسته شده بود گسترده بودند. . . سفرنامه شاردن
نادار فقیر ناروا بی حیا بی شرم . . . وقوف یابد به بیزاری و اکراه به شما می نگرد و چون سگ پست و ناداشت می انگارد. . . سفرنامه شاردن
تند مزاجی زود عصبانی شدن به یکباره برافروختن از کوره در رفتن زود جوشی . . . زیرا از زود جوشی و تیز خشمی و شدت عمل شاه کاملا آگاه بود. . . سفرنامه شا ...
ناقص معیوب ناسالم دارای نقصان . . . . مستلزم مدارا بود تا بر اثر حرکت تند و سخت عیب ناک یا شکسته نشود. . . . سفرنامه شاردن
شوم نحس نامبارک بدشگون ناپسند . . . زیرا چهره گرفته و ناشاد و مهموم وی بیانگر اعمال یک عمل مشئوم بود. . . سفرنامه شاردن
پیری سنین بالای عمر فرزانگی پختگی . . . . و رزانتی که در خور شخصیت عالی و شیخوخت وی بود. . . . سفرنامه شاردن
رئیس دیوان عدالت قاضی القضات رئیس دادگستری . . . . بعد از او دیوان بیگی نشست که مقامش همتای وزیر دادگستری است و قاضی القضات بود. . . . سفرنامه شاردن
لبریز از خشم خشم بسیار توام با خشم . . . . طبع خشماگین و تندرویهای شاه آنان را به اتخاذ این تصمیم هولناک برانگیخت. . . . . سفرنامه شاردن
معماران بناها مهندسین و کارگران ساختمان سازی . . . چون دیدند که عمارتگران به دستور پادشاه دیوارهای دور عمارت شاهزاده را. . . . . سفرنامه شاردن
بلایی بزرگ پیشامدی ناگوار بلایی غیرمنتظره . . . آنان را با وجود ظهور چنان بلیتی عظیم به ناچار آرام کردند. . . سفرنامه شاردن
عشرت کده تفرج گاه تفریح گاه . . . در قصری واقع در طبرستان دو منزلی دامغان که شادیکده اش بود جان سپرد. . . . سفرنامه شاردن
زیرکی هوشمندی ورزیدگی دانایی . . . با هوشمندی و فطانت و درایت تمام کشور پهناور ایران را. . . . سفرنامه شاردن
مردان بزرگ بزرگ مردان رجال صاحب جاه و مرتبه . . . . یکی از اعاظم رجال صاحب نظر ایران در ماده تواریخ ایران. . . سفرنامه شاردن
افراد مورد وثوق افراد مورد اعتماد افراد مورد اطمینان . . . و مصاحبه از زبان صاحب نظران و افراد ثقه و هوشمند. . . سفرنامه شاردن
ستاره شناسی نجوم . . . در رشته های مختلف فلسفه ؛ اخترگری؛ پزشکی؛ ریاضی در دسترس شان است. . . سفرنامه شاردن
حق آموزش که به معلم دهند دستمزد معلم . . . . در آنجا نه تنها معلمین حق التعلیم نمی گیرند بلکه به شاگردان کمک تحصیلی می دهند. . . . سفرنامه شاردن
کشاورزان . . . حتی پیشه وران و کشتگران از مطالعه کتابهای خوب غفلت نمی کنند. . . سفرنامه شاردن
بزرگ گرامی عزیز ارجمند عظیم . . . الطاف بی کران و کریمانه آن امپراطور مفخم که حتی کوچکترین بندگان و. . . سفرنامه شاردن
حس بینایی و شنوایی . . . . و هیچ شریف تر از حاسه بصر و سمع نیست. . . . سفرنامه شاردن
حواس حواس پنج گانه مانند بینایی بویایی شنوایی چشایی و لامسه . . . حال حاسه سمع در شنیدن اخبار و حکایات. . . سفرنامه شاردن
تغافل چشم پوشی کوتاهی قصور اهمال . . . . در برگرداندن این سفر نامه مفصل از زبان فرانسوی به زبان فارسی مسامحاتی روی نمود. . . سفرنامه شاردن
محله کوی منطقه برزن . . . . بزرگان را یکان یکان در هر محلت یکی پس از دیگری برشمرده. . . . سفرنامه شاردن
لعنت شدگان ملعون ها . . . تاکنون این ملاعین نتوانسته بودند به یکنفر خادم مطهر و مقدس درگاه خداوند دست درازی کنند بیگانه ای در دهکده
غرغرکنان غرولند کنان . . . در همین موقع ستاره شناس شیلنگ اندازان و لندلندکنان میان این جاده پیدا شد کتاب بیگانه ای در دهکده
هیکل ها اشباح . . . و حتی بدون ظهور رعد و برق و زلزله و ظهور هیاکل و اشباح غریب و. . . کتاب بیگانه ای در دهکده
ابروی ترکی هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
کفن کردن . . . طرز به جا آوردن واجبات دینی آداب تغسیل تکفین و تدفین مردگان. . . سفرنامه شاردن
محتوی بودن شامل بودن گرد کردن . . . گرچه سفرنامه هیچ یک از جهانگردان از نظر حجم و احتوای بر مطالب. . . سفرنامه شاردن
صاحب منصبان مقامات بزرگان . . . در طی اقامت طولانی با درباریان و بزرگان و حاه مندان و سفیران. . . سفرنامه شاردن
لکه دار کردن بدنام کردن بی آبرو کردن
خاموش شدن پایان یافتن تمام شدن ملغی شدن
جمع قائد پیشوایان بزرگان . . . و چون عوام تبریز به جهت کشته شدن تنی دو از سادات و قادات آن ولایت با جناب آقا سید محمد مجتهد سوء ادب پیشه کردند. . . ...
زنان بی شوهر مردان بی زن . . . ایتام را پدر بود و ارامل را پسر. . .
صاحب منصبان . . . به ورود به آنجا جمعی بزرگان و باشیان در سر راه آمده تعارفات رسمی به جای آوردند. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
کشور سرزمین مملکت پادشاهی . . . با بیست نفر از دیگر بزرگان و ایلچیان قرال ها به دیدن صاحبی ایلچی آمدند. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به رو ...
سفیران سفرا نماینده تام الاختیار یک کشور در کشوری دیگر . . . صاحبی ایلچی او را مبارکباد گفته و بعد پادشاه به سمت ایلچیان رفته. . . سفرنامه میرزا ا ...
محکم استوار متشکل از اقوام . . . زیرا که دولت علیه ایران دولتیست قدیم و قویم و دخلی به دولت های یوروپ ندارد. . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به ...
1_ذکر شده. پیش گفته. یاد شده. بیان شده گفته شده 2_جمع مذکر مردان . . . . که تمام خلق از مرد و زن و اطفال و مذکور و اناث ایستاده شده بودند. . . . . ...
بدون حرف و حدیث کامل و بدون نقص بی گفتگو . . . . از هر جهت و هر حیث آراستگی تمام و آرایش مالاکلام در همه امور بهم رسید. . . . سفرنامه میرزا ابوالح ...
رنجش کینه دلخوری نگرانی . . . در این باب نقاری به خاطر خود راه ندهد. . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایلچی به روسیه
کارگران خدمت گذاران چاکران نوکران . . . در حین ورود پتربورغ مسموع ایتام و عمله جات شده بود. . . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایلچی به روسیه
پدر مرده گان نوکران و خدمتگذاران . . . در حین ورود پتربورغ مسموع ایتام و عمله جات شده بود. . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایلچی به روسیه_حیرت نامه
انگلیس بریتانیا . . . روز دیگر سرگور اوزلی و یک نفر دیگر از اهل انگریز به دیدن آمدند. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
قلیان . . . اگر یک سر غلیان کسی خواهد بسازد سی چهل تومان اجرت زرگری می گیرند. . . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایلچی به روسیه
پرتقال . . . نارنگی و لیمو را بیشتر از پرتکال و سایر محال در آنجا می آورند. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
اجازه عبور پاسپورت گذرنامه . . . دیگر کیفیت باشت برد است یعنی به اصطلاح اهل ایران فته مرخصی. . . . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
پاسپورت گذرنامه اجازه عبور فته مرخصی . . . دیگر کیفیت باشت برد است یعنی به اصطلاح اهل ایران فته مرخصی. . . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به رو ...
بزرگ زادگان نجبا اشراف زادگان . . . . این قشون کواردی تمامی از اعاظم زادگان و پسران وزرا و امرا و بزرگان. . . . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی ...
گارد ویژه مخصوص حفاظت از پادشاه . . . آنها را کواردی می گویند وهمیشه کشیک خانه پادشاه و مستحفظ خود پادشاه می باشند. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ...
بنا کننده تولید کننده نوازنده . . . و یکدسته سازنده با لباسهای رنگین که پنجاه نفر بوده باشند در هر پولک مامور کرده اند. . . . سفرنامه میرزا ابوالح ...
قوی پر زور . . . . از جوانان قوچاق توانای کارآمد ملازم می گیرند. . . . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_حیرت نامه
اسکناس . . . و رواج میان ایشان همان کاغذ چاپ است که آنرا اسکناس گویند. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
سفته . . . نوع دیگر از همین مقوله وکسیل هست که از ده تومان الی یکصدتومان می خرند و حجت معاملات می نویسند اما آن را در معامله صدهزار تومان دویست هزار ...
واحد پول برابر با هفت هزار دینار . . . چرا که اشرفی باجاغلی در ایران هفت هزار دینار میباشد. . . . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_حیرت ...
ظروف مسی . . . و از اثاث البیت از مقوله فروش و مسینه آلات و رخوت فاخر. . . . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_حیرت نامه
روزنامه نشریه . . . . کاذت ورق کاغذ نازکی است که هر امری در هرجا وقوع یافته بقسم چاپ در آن کاغذ می نویسند و به اطراف می فرستند. . . . . سفرنامه می ...
دکل . . . که از وفور آنها از مدول کشتی روی رودخانه به طریق جنگل بنظر می آید. . . سفر نامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
ستونها پایه ها . . ستانها از سنگ یکپارچه بفاصله دو سه ذرع کار گذاشته اند. . . سفر نامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
کاسه سر جلگه بیشه زار جنگل . . . شهر پتربورغ که سابق بندر کوچکی بوده و زمین آن جنگل و جمجمه بوده است. . . . . سفر نامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی ...
احداث بنیان و اساس و پی ساختمان . . . . و شالده کوب کرده بنای عمارات می گذارد. . . . . . سفر نامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
اروپا اروپایی . . . . از هر جهت و هر حیثیت برتری به جمیع شهرهای یوروپ دارد. . . . سفر نامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
لباس مبدل . . . چندی به لباس تبدیل در آنجا توقف کرده. . . سفر نامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
به عنوان پاداش . . . و ده پانزده تومان وحه نقد به صیغه انعام به طبیب اسبها. . . . سفر نامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
سفیر نماینده و کاردار یک کشور در کشوری دیگر صاحبی ایلچی همین فقرات را هم در بین رفتن حکیم صاحب به دولت علیه ایران قلمی نمودند سفر نامه میرزا ابوالح ...
سرسبزی . . . و چمنها تمام سبز و خرم و اشجار در کمال خضارت و هوا در عین خوبی و طراوت بود. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_حیرت نامه
تمیز روبراه اصلاح شده . . . . شهر تور شهریست شیرین و منقح. خانه های عالی و عمارات مرغوب بسیار دارد. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلجی به روسیه ...
قصبه کوچک دهستان کوچک . . شهر کلین قصبچه ای است. خانه ها و عمارات عالی خوب دارد سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلجی به روسیه _حیرت نامه
جمع معجون . . . که دوا و معاجین و شربت ها و غذاها را در آنجا مهیا کرده. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلجی به روسیه _حیرت نامه
خدمتکار . . . . و مستحفظ و خدمت کن بسیار در اطراف آنها می گشت. . . . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلجی به روسیه _حیرت نامه
تخت خواب . . . کت شب خواب و پوشن و ناز بالش پر و ظروف و اسباب مختص. . . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلجی به روسیه _حیرت نامه
رختخواب . . . . کت شب خواب و پوشن و ناز بالش پر و ظروف و اسباب مختص. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه _حیرت نامه
1_استخوان جناغ سینه 2_نمد یا بستری که در زیر زین اسب پهن میکنند و در قدیم از پوست پلنگ. درست میکردند . . . اگر چه به جناغ و ارابه سوار بوده و اسب می ...
، نوعی شیشه مرغوب و نیمه شفاف گونه های مختلف کدر بارفتن، به رنگ های شیری و آبی روشن و سبزِ روشن و زرد و صورتی مرغوبتر است. در سال 1361، برای اولین با ...
شیرینی جات انواع شیرینی . . . شربت ها و میوه ها و مربیات و حلویات در دست گرفته به هرکسی می دادند. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_حیرت ن ...
فرنگی ها اروپائیها . . . و باقی از سایر پادشاهان صفویه و روم و بعضی فرنگان می باشد. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_حیرت نامه
مسکو پایتخت روسیه . . . پایتخت سلطنت روس قبل از احداث پتربورغ آنجا بوده. . . باید ابتدا به مسقو رفته در آنجا تاج سلطنت بر سر گذاشته. . . سفرنامه م ...
ناپلئون امپراطور فرانسه . . . قبل از اینکه ناپلیان پادشاه فرانسه به آن ولایت مسلط شده. . . سفر نامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه _حیرت نامه
مرباجات مرباها انواع مربا . . . چای و مربیات و شراب به دست خدمتکاران بود. . سفر نامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه _حیرت نامه
بازگشت کردن برگشت کردن پس دادن . . . از آنجا سوار گردیده معاودت به منزل نمودند. سفر نامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه _حیرت نامه
اصلاحیه: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نویسنده جیمز موریه بکوشش دکتر یوسف رحیم لو
اصلاحیه: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نویسنده جیمز موریه بکوشش دکتر یوسف رحیم لو
اصلاحیه: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نویسنده جیمز موریه بکوشش دکتر یوسف رحیم لو
اصلاحیه: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نویسنده جیمز موریه بکوشش دکتر یوسف رحیم لو
اصلاحیه: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نویسنده جیمز موریه بکوشش دکتر یوسف رحیم لو
اصلاحیه: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نویسنده جیمز موریه بکوشش دکتر یوسف رحیم لو
اصلاحیه: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نویسنده جیمز موریه بکوشش دکتر یوسف رحیم لو
اصلاحیه: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نویسنده جیمز موریه بکوشش دکتر یوسف رحیم لو
اصلاحیه: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نویسنده جیمز موریه بکوشش دکتر یوسف رحیم لو
ازبین رفته زدوده شده مرده فوت کرده . . . اهل آنجا زر خرید و رعیت شخص بزرگی بودند که خود برطرف شده بود و این خانه ها و رعیت به زن او منتقل گردیده بود ...
کلانتر محل بزرگ محل کدخدا رئیس ایل . . . کورنادر آنجا که مرد معقول و متعارفی بود با جمع کثیری از اعزه و اعیان. . . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایل ...
سستی َ بیحالی رخت و لباس . . . روزی در اینجا سوای رخوت و بالاپوش و اسباب سفر. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
. . . در خوزستان به آن جسر یا دوبه می گویند. برای عبور از یکطرف رودخانه به طرف دیگر رودخانه استفاده میشود
واحد اندازه گیری مسافت که حدود یک ششم فرسنگ است. . . . طایفه روسیه همچنانکه در ایران فرسنگ می گویند آنها ورث می گویند واز قراریکه برما مشخص شد شش و ...
نوعی شناور برای حمل بار و اثاث و حتی تعداد کمی درشکه یا اتومبیل از یک سمت رودخانه به سمت دیگر رودخانه که بوسیله اتصال به کابلی که در دوطرف رودخانه اس ...
قافله ها کاروانها . . . در هفته دو روز قوافل و مترددین هرکس باشد. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _حیرت نامه
گروه دسته تیره طایفه . . . جوقه جوقه و طایفه بطایفه هستند. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _حیرت نامه
سن پطرزبورگ . . . که در حین ورود به پتربورغ به این اشخاص تعارفات کلی باید کرد. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _حیرت نامه
ممنوع کردن جلوگیری کردن تاکیدکردن دستور دادن صاحبی ایلچی فرمودند که قدغن میشود که آنچه در کار باشد به تو داده باشند ( تاکید میشود_دستور داده میشود ) ...
بحساب آوردن بشمار آوردن مهم شمردن . . . شادمانگی و ارتیاح و مسرت و اعتداد افزاید. کلیله و دمنه
راحت شدن فرح یافتن شادمان شدن خوشحال شدن . . . . شادمانگی و ارتیاح و مسرت واعتداد افزاید. . . کلیله و دمنه
دردمند شدن مبتلا شدن اندوهگین شدن تالم داشتن همدردی کردن . . . من باری خود را مصیبت زده کردم و توجع و تحسر سود نخواهد داشت. کلیله و دمنه
شدت حدت جوشش . . . و فورت خشم تسکینی یافت. . . کلیله و دمنه
منع کننده بازدارنده مانع . . . و حقوق انعام او ترا درآن زاجر نیامد. کلیله و دمنه
ناشایست ناپسند . . . اگرچه بعضی از اخلاق او در ظاهر نامرضی باشد. کلیله و دمنه
کرم شب تاب . . . ناگاه یراعه ای دیدند در طرفی آگنده. . . کلیله و دمنه
بد زبانی تندزبانی درشت خویی بد اخلاقی تندمزاجی . . . و معاشقت زنان بدرشت خویی و فظاظت. . . کلیله و دمنه
شناگر . . . هیچ آشناور اگرچه تشنه و محتاج گذشتن باشد. . . کلیله و دمنه
آماده شدن مهیا شدن . . . چون شیر تشمر او مشاهدت کرد. . . کلیله و دمنه
انواعی . . . آورده اند که نواعی است از مرغان آب که آن را طیطوی خوانند. کلیله و دمنه
عیب ننگ گناه بزه . . . چنانکه جانب ملک از وصمت غدر منزه ماند. کلیله و دمنه
عزم تصمیم قصد . . . عزیمت در مقام و حرکت چیست. . . کلیله و دمنه
رایحه بو . . . و زنبور انگبین بر نیلوفر نشیند و برایحت معطر. . . کلیله و دمنه
میمنت برکات محاسن خوبیها . . . از فواید رای راست و منافع علاج بصواب و میامن مجاهدت در عبادت بازماند. کلیله و دمنه
وقار داشتن بزرگ داشتن عظیم شمردن احترام گذلشتن . . . و شرط تعظیم و توقیر هرچه تمامتر بجای آورده. . . کلیله و دمنه
خودداری خویشتن داری مواظبت حذر کردن . . . چندان که تحرز و خویشتن داری بکار توانند داشت. . . کلیله و دمنه
روز اول ماه قمری . . . یوم جمعه غره شهر شوال المکرم 1229. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
روز آخر ماه قمری . . . یوم پنج شنبه سلخ شهر رمضان المبارک. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
مصاحب هم صحبت پیک . . . و نوشتجات به امنای دولت علیه ایران قلمی و به مصحوب عابدین بیک مذکور ارسال نمود. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
نوشته جات مراسلات مکتوبات . . . و رقیمه جات امرای دولت ابد مدت قاهره آورده تسلیم نمود. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
قرنطینه کردن . . . کراچتن مکانی است که هرکس از تفلیس بسمت پتربورغ میرود در آنجا برده دو سه روز نگاه می دارند و مجموع اسباب او را دود میدهند. . . س ...
فرمانده قلعه کاردار قلعه مسئول قلعه . . . فرستاد قلعه بیگی مذکور را آورده. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
زیاد گزاف بیش از حد . . . که مبلغ معتدی بود با یک توپ قبا به جهت خلعت. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
نوشتن مراسله کردن گزارش کردن . . . به امنای دولت علیه ایران قلمی و نوشتجات لازمه به مصحوب ابراهیم بیک. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت ن ...
بناچار اجبارا" . . . اما لابدا" ساعتی رفته او را ملاقات. . . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایلچی_حیرت نام
افعال نکوهیده کارهای زشت و ناپسند . . . مشغول شرب خمر و افعال ذمیه بودند. . . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایلچی_حیرت نام
خانواده اهل یک محل یا یک قوم اهالی . . . در طبقه اول سردار و من طبقه او ساکن شده اند. . . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایلچی_حیرت نام
زندان بازداشتگاه ندامتگاه محل حبس . . . این قلعه چه محبوس خانه روسیه است. . . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایلچی_حیرت نام
تفرجگاه محل تفریح . . . و چندین کلیسا و مسجد و سیرگاه بسیار دارد. . . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایلچی_حیرت نام
دلیجان ران فردی که دلیجان را هدایت می کند درشکه چی گاری ران . . . که شش اسب خاصه به آن بسته بودند با گاریت چیان خود سر راه او فرستاد. . . سفرنامه ...
دلیجان کالسکه که به اسب بندند برای حمل مسافر . . . سردار تفلیس گاریت مخصوص خود را. . . سفرنامه میرزاابوالحسن خان ایلچی_حیرت نام
نمدزین اسب . . . و رودخانه بسیار دارد که آب آن تا زیر تکلتوی اسب می آید. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
بوستانها بستانها باغات . . . محال ایروان از حیث آب و علف و بساتین و میوه و وفور اشجار. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه
شوراندن برانگیختن اغوا کردن تحریک کردن . . . لکن بدروغ او را برمن آغالیده باشند. . . کلیله و دمنه
روشن تر واضح تر آشکارتر . . . و برهان حسن عهد هرچه لایح تر بنمایم. . . کلیله و دمنه
گردنکشی جور و ستم جباریت ستمکاری . . . چون این بشنودم و تهور و تجبر او می شناختم. . . کلیله و دمنه
جستجوکردن کاویدن کاوش کردن استمزاج کردن . . . و از مضمون ضمیر او تنسمی کنم. . . کلیله و دمنه
ترغیب کردن تحریک نمودن تحریض کردن . . . چون دمنه از اغرای شیر بپرداخت. . . کلیله و دمنه
اثبات شدن تانی کردن درنگ نمودن . . . و در امضای ابو اب سیاست تامل و تثبت واجب است کلیله و دمنه
حاضر و آماده کار بسیچیده کار تدارک دیدن برای انجام کار . . . یا مستعد و متشمر روی بگرداند. . کلیله و دمنه
مودت دوستی . . . و تمرد او بتودد زیادت گردد. . کلیله و دمنه
شعبده نیرنگ تردستی . . . یاران گیرد و برزق و مکر و شعوذه دست بکار کند کلیله و دمنه
حق آشنایی زینهار داده شده ایمنی دادن امان دادن . . . و نیز او را امانی داده ام و دالت صحبت و ذمام معرفت بدان پیوسته. کلیله و دمنه
خیرخواهی اندیشه نیکو نیک خواهی . . . که از مخالفت بپرهیزد و در همه معانی مواسا کند. کلیله و دمنه
ماندگارتر پایاتر مزمن تر . . . هر لحظه ناتوانی مستولی تر و علت زمن تر شود. کلیله و دمنه
کج مزاج کژپندار بدخیال بدطینت باطن بد . . . و بباید شناخت ملک را که از کژمزاج هرگز راستی نیاید. . . کلیله و دمنه
وسیله ابزار کار دست آویز . . . و دست موزه آرزو و سرمایه غرض بدکرداری. . . کلیله و دمنه
شروع اول . . . و آنچه دیگران در خواتم کارها دانند او در فواتح آن باصابت رای بدانسته باشد. کلیله و دمنه
پایان کارها خاتمه کارها در آخر کار . . . و آنچه دیگران در خواتم کارها دانند او در فواتح آن باصابت رای بدانسته باشد. کلیله و دمنه
سرزنش شده مورد طعنه قرار گرفته زخم زبان . . . حمیت و مردانگی و شهامت او مطعون نگردد. . . کلیله و دمنه
اساس عمده . . . که مادت معیشت من آن بود که هر روز یگان دوگان ماهی می گرفتمی. . کلیله و دمنه
جان شکار جانکاه . . . می اندیشم که خود را از بلای این ظالم جان شکر باز رهانم. کلیله و دمنه
بد خویی بد اخلاقی تند خویی . . . حرمان و فتنه و هوا و خلاف روزگار و تنگ خویی و نادانی. . . کلیله و دمنه
سست نظر کوته نظر رای ضعیف و سست . . . و به رکت رای منسوب گشته. . . کلیله و دمنه نصرالله منشی
حریص بودن طماع بودن شکمو بودن . . . که بحرص و گرم شکمی منسوب شوم. کلیله و دمنه نصرالله منشی
حیله گری دروغ پردازی خالی بندی . . . بلطایف حیل و بدایع تمویهات گرد این غرض درآیم. . کلیله و دمنه نصرالله منشی
بدگویی سعایت نمامی فتنه گری . . . و بگفتار نمام دیو مردم و چربک شریر فتنه انگیز. . . کلیله و دمنه نصرالله منشی
1_آشکار_عیان_پیدا_هویدا_واضح_نمایان_پیدا 2_شکار_نخچیر_صیدکردن . . . و شیر باز اگر در میان اشکار خرگوش گوری بیند دست از خرگوش بدارد. . . کلیله و دمن ...
بلند قد قد بلند . . . از جوانان نیکروی طویل القامه. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
رنجش ناراحتی کینه دل چرکین بودن . . . نقار از دل او بیرون کردند. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
گرامیداشت میهمان . . . اکرم الظیف ول کان کافرا. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
اظهار لطف کردن مهربانی کردن . . . از جانب سردار والاتبار تلطفات زیاده از حد به ظهور میرسید. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
خلعت دریافت کرده . . . لباس زری مرحمت فرموده مخلع ساخته و ار آنجا روانه شدند. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
نسق داده سر و سامان داده مرتب کرده . . . تمامی امورات خود را منسق ساخته. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
بیماری ناخوشی بد حال بودن . . و شب به علت اندک تکسر احوال طبیب آمد. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
شفقت کردن مهربانی کردن . . . ایشان را مورد انواع و اقسام اشفاق و مرحمت ساختند سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلجی_حیرت نامه
از توابع از محله های . . . و روانه قروه که من محال خمسه می باشد و مسافت آن چهار فرسنگ است گردیدند. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه
لوازم پذیرایی . . . لوازم تعارف با صاحبی ایلچی بجای آوردند. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _ حیرت نامه
بزرگان و اشراف . . سی چهل نفر سوار از اعزه و اعیان آنجا به استقبال آمده. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _ حیرت نامه
رنبه مرتبه مرتبت بزرگی بزرگداشت اکرام تکریم . . . شایان رتب و زینت داده صندوقخانه و اسباب هدایا و اصطبل را. . . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی ...
خلعت های فاخر خلعت های نفیس لباس های گرانبها . . . . بخلاع فاخره مفتخر فرموده به اتفاق جناب صدرالاعظم. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _ حیرت ...
سیاهه کردن نوشتن نگاشتن . . . مامور به ضبط وقایع ایام سفارت گردیده به تسوید این کتاب پرداخت. سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _ حیرت نامه
مابین فضلا مابین بزرگان مابین نامداران و مقربان . . . بین الاماثل ممتاز آمده و چون در عهد نامه مقرر شده. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _ حیر ...
آتش جنگ . . . نائره مخاصمت را که چهارده پانزده سال فیمابین عساکر جانبین افروخته بود سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی _ حیرت نامه
عدالت پیشه عدالت گستر دادگستر . . . جامع مکارم خواقین معدلت آئین جهان. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_ حیرت نامه
خاقانان پادشاهان سلاطین . . . جامع مکارم خواقین معدلت آئین جهان سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_ حیرت نامه
نصب کننده پرچم ها سردار فاتح جهانگشاه . . . ناصب رأیات فتح و نصرت. . . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_ حیرت نامه
با نسب نیکو با نسب پسندیده . . . جناب سعادت مآب محامد انتساب. . . سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_ حیرت نامه
بیشمار زیاد عدیده بیکران . . . وبعد درود نامعدود و تحیات با برکات نامحدود سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه_ حیرت نامه
ناتوان خسته درمانده . . . و خاطر از توصیف صفاتش در کمال کلال سفرنامه میراز ابوالحسن خان شیرازی ایلچی به روسیه
اقطار آسمان کرانه های آسمان . . . و اصقاع آسمان از مخیم اختراع او مختصر. . سفرنامه میراز ابوالحسن خان شیرازی ایلچی به روسیه
خیمه گاه خرگاه محل اتراق . . . و اصقاع آسمان از مخیم اختراع او مختصر. . سفرنامه میراز ابوالحسن خان شیرازی ایلچی به روسیه
توضیح: شیخ علی العمد به سخنان فاسد و اقوال کاسد صحیح است
پریشان گویی سخنان پریشان و پرت و پلا سخنان بی ارزش . . . و کلمات شارد آفرین ها گفتند. . کتاب جوحی
عمدا به قصد از قصد بعمد . . . شیخ علی العمد به سخنان فاسو و اقوال کاسد. . . کتاب جوحی
صدر مجلس بالای محلس . . . و شیخ را در دست اعلامصدر ساختند کتاب جوحی
گفتگو هم صحبتی مراوده کلامی . . . و او را شایسته تخاطب ندانستند. کتاب جوحی
پائین مجلس . . . ابن میثم از صف نعال به زبان آمد. . . کتاب جوحی
مشاهده بررسی امتحان کردن . . . صدق سخن خویش به معاینت معلوم دارد. کتاب جوحی
دستیابی به آمال و آرزوها کسب آمال . . . ولی درویشی از نیل مامول مانع آمد. کتاب جوحی
شیوخ و بزرگان شیوخ و برجستگان . . . و بسا مشیخه اساطین که چون شیخ بر تحقیق. . کتاب جوحی
فراوانی زیاد شدن . . . و مهارت و غزارت که در فنون فضل و شجون کمال به دست فرموده. . . کتاب جوحی
تلاش کردن . . . با این همه تدرب و توسع و مهارت و غزارت. . . کتاب جوحی
رفت و آمد با مردم قاطی شدن با مردم . . . و خود را به مخالطت با ابنای جنس و مراودت مردم. . . کتاب جوحی
قدری لحظه ای زمانی اندک . . لمحه ای تامل کرد باز شروع در خوردن کرد کتاب جوحی
معطل کردن به تاخیر انداختن درنگ بسیار کردن . . تو در دین خدای خود تا امروز مماطله کرده ای کتاب جوحی
مروارید درشت و بی همتا بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم ده درم سنگست یک در یتیم ✏ �مولانا� چون ز کشور خدای هفت اقلیم هفت لعبت ستد چو در یتیم ✏ �نظا ...
منازعه ستیزه جنگ و جدل . . . و بر ما مکابره و شبیخون آورده است. . کتاب جوحی
گرانمایه گرانبها . . . از نفایس اعلاق و ذخایر مواهب سعادت باشد. کتاب جوحی
قبای شوشتری . . . چون ماه و مشتری در قبای ششتری. . . کتاب جوحی زان خرقه خویش ضرب کردیم تا زین به قبای ششتر آییم ✏ �مولانا�
سلف گذشته قدیم . . . چنین آورده اند که در روزگار سالف کتاب جوحی
خود را بخواب زدن . . . تا شبی که متناوم شکل سر در جامه خواب کشید. . کتاب جوحی
پلک های چشم . . . و دیده بان بصرش در دولختی اجفان را به سلسله مژگان محکم ببستی. . . کتاب جوحی
750 گرم برابر با یک چهارم من . . . گوشت نیم من بود و افزون یک ستیر هست گربه نیم من هم ای ستیر کتاب جوحی
غذا طعام . . . مرد گفتش گوشت کو مهمان رسید پیش مهمان لوت می باید کشید کتاب جوحی
دل مشغولی مشوش بودن دل نگران بودن . . پرسید این تغییر حال و تشدد بال چیست کتاب جوحی
گوسفند خانگی . . در تحت لفظ داجن که به معنی گوسفند خانگی است کتاب جوحی
مرحبا گفتن ستایش کردن احسنت گفتن تحویل گرفتن . . که شیر در تقریب گاو چه ترحیب می نماید. . کتاب کلیله و دمنه
برگزیدن انتخاب کردن برتری دادن . . و هر ساعت در اصطفا و اجتبای وی می افزاید. . کتاب کلیله و دمنه
افراد هم شأن هم رتبه همتایان . . در میان اکفا خدمتی پسندیده کرده. . کتاب کلیله و دمنه
شایسته بودن درخور بودن قابل استفاده بودن گر دسته گل نیاید از ما هم هیزم دیگ را بشائیم کتاب کلیله و دمنه
بزرگی رفعت . . ازخطر خیزد خطر. . کتاب کلیله و دمنه
برجسته . . که در نظر انگیخته نماید و مسطح باشد و مسطح باشد و انگیخته نماید. کتاب کلیله و دمنه
زیان خسارت تاوان . . و شر و مضرت و فساد و معرت آن بملک او بازگردد. . کتاب کلیله و دمنه
بدون رنج و سختی . . و بی تجشم زیادت بزمین انداخت. . کتاب کلیله و دمنه
هم صحبتی هم نشینی طرف شور و مشورت قرار گرفتن . . و از آن طبقه نیستیم که بمفاوضت ملوک مشرف توانند شد کتاب کلیله و دمنه
هوش فراست زیرکی . . و هر دو دهای تمام داشتند کتاب کلیله و دمنه
پند نصیحت موعظه . . پسران بازرگان عظت پدر بشنودند. . کتاب کلیله و دمنه
تراوش کند نشت کند رخنه کند . . لابد از جوانب راه جوید و بترابد یا رخنه ای بزرگ افتد. کتاب کلیله و دمنه
بکار گرفتن مال و ازدیاد آن به ثمر رساندن سرمایه و در کار انداختن آن . . و اگر مال بدست آرد و در تثمیر آن غفلت ورزد زود درویش شود. . کتاب کلیله و دم ...
ذلیل خوار . . و نیک مردان رنجور و مستذل . . کتاب کلیله و دمنه
ترجیح دادن . . و رجاحت عقل و ثبات رای و علو همت و کمال مقدرت. . کلیله و دمنه
درد حرکت انقباض . . وهنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مسلط شود. . کتاب کلیله و دمنه
حیاط . . . وی در حایطی شد از آن کسی و چاه فراکندن گرفت کتاب جوحی
محتسب شرطه مامور نهی از منکر . . . صاحب المصلحة او را گرفت و به نزد والی آورد. . کتاب جوحی
ابریشم باف مادرش در اول رشد به کسب علاقه بندی داد که بیاموزد کتاب جوحی
اعراب . . . و جمع آن اعاریب است و به معنی تازیان بیابان باش می باشد کتاب جوحی
صندوق کیسه . . . در آن نشاط مشغول شد و سفط جواهر گشاده بگذاشت کلیله و دمنه
شبهای مهتابی . . . شبهای مقمر پیش دیوارهای توانگران بیستادمی. . . کلیله و دمنه
بر خطا در اشتباه نادرست . . . که من مصیبم و خصم مخطی کلیله و دمنه
پشتیبان تکیه گاه . . . میان مردمان دل در پشتیوان پوده بسته کلیله و دمنه
مخوف خطرناک ترسناک . . سراسر مخاوف و مضایق. . کلیله و دمنه
روشن بینی باریک بین بصیر بودن . . اما عذر نابینا بنزدیک اهل خرد و بصارت مقبول تر باشد. کلیله و دمنه
خویشتن داری . . . چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود کلیله و دمنه
آوردن نوشتن . . . مراد از مساق این حدیث آن بود. . . کلیله و دمنه
قبول درخواست انجام خواهش . . . و بقضای حاجت و اجابت التماس زبان داد کلیله و دمنه
آشکار کردن سر و راز برون افکندن راز افشا کردن راز . . . اکنون که تو این مباثت پیوستی اگر گویم از عیب دور باشد. . . کلیله و دمنه
دوستی رفاقت . . . و قواعد مصدقت میان ایشان مستحکم تر شد. . . کلیله و دمنه
دستور داد اجازه داد فرمان داد . . . و آنگاه مثال داد تا روری مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین مردند. کلیله و دمنه
بازرس کسی که از طرف حاکم به بازرسی ایالات و امرا گسیل میشد . . صاحی بریدی که اخبار درست و راست آنها کند و از حد صدق نگذرد. کلیله و دمنه
الفتی مهر گوشه چشمی . . در جمله بدان نسخت الفی افتاد. کلیله و دمنه
بر مقتضای عادت . . . وچون روزگار برقضیت عادت خویش. . . کلیله و دمنه
تصدی شغل برعهده گرفتن کارها . . . از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می بود کلیله و دمنه
آرامش دل آرامی امنیت . . . لاجرم همه را بجانب او سکون و استنامت حاصل آمده بود. کلیله و دمنه
سرلوحه سرمشق الگو . . . امروز قدوه ملوک دنیا و دستور پادشاهان گیتی شده است کتاب کلیله و دمنه
گزیده ای خلاصه ای شمه ای اندکی . . . اکنون شمتی از محاسن عدل که پادشاهان را ثمین تر حلیتی. . . کتاب کلیله و دمنه
غیرقابل اجرا غیر قابل دسترس . . . مصالح دین بی شکوه پادشاهان اسلام نامرعی است. کتاب کلیله و دمنه
احمقان نادانها ساده لوحان . . گاهی او را از گولان و احمقان می شمردند. کتاب جوحی دکتر احمد مجاهد
خود را احمق جلوه دادن خود را به حماقت زدن . . . یکی از عواملی که بعضی خود را به تحامق می زدند. کتاب جوحی دکار احمد مجاهد
آوردن نشانه ها آوردن معجزات . . . و به اظهار آیات مثال داد. کتاب کلیله و دمنه نصرالله منشی
لزوم ارائه دلیل . . . و از جهت الزام حجت و اقامت بینت. . . کتاب کلیله و دمنه نصرالله منشی
آوردن دلیل . . . و از جهت الزام حجت و اقامت بینت. . . کتاب کلیله و دمنه نصرالله منشی
باد هوا گرد و غبار هیچ و پوچ . . . از دنیا و آخرت خود دست برداشته ام و زحمتهای من بکلی هباء خواهد شد کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه ترجم ...
. . . بتکادو افتادم تا اینکه شبی مجلس خیلی دراز کشید. کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
هم شکل بودن شبیه بودن یک شکل بودن مشابه بودن . . . چگونه میتوان در میان دو قوم قیاس مشابهت و مشاکلت کرد. . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز مور ...
گرم گرفتند خوش بودند . . . با دهان های کثیف همه را خندیدند وتفیدند. کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
نوشته جات مرقوم شده ها . . اما در رقیمجاتش آنچه بود راست و دروغش معلوم نبود کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
مورد انتظارم مورد چشم داشتم مد نظرم . . . نتیجه زیارت برادر زنان بهتر از مأمولم شد. کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
جواهر نشان با سنگهای قیمتی زینت داده . . . و برای نفس خود دو سه تا را مرصع و مجوهر ساختم کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
چانه زنی وراجی صحبت بسیار . . . چانه گفتگو را گشوده داد و زنخ زنی از دره تپه بداد. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
قحل عمیق اصیل . . . در اندک زمانی ترکی قح شدم. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
همه گیر بیماری شایع . . ببلای زخم خرما یا دمل بغدادی که در آنجا عام البلوی است دچار شدم. کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
کلاه فرنگی کلاه اروپایی . . در سر آن بودم که انجیر ازمیری به فرنگستان برم و فس فرنگی به مصر آورم. کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
دعوت شده . . . یکی از رفقای راه بخارایش نیز موعود بود. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
آثار بزرگان آثار مهتران هرقدر اساسش کهنه باشد باز از آثار صنادید عجم است. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
غیبت نمودن غایب شدن پنهان شدن . . . و بعد از غیبوبت دراز بمسقط الراس خود بازگشتم. کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
محل بارانداز محل پیاده شدن محل جایگزین شدن محل ساکن شدن . . . مرا بر در کاروانسرایی بزرگ برد که محط رحال رجال قافله ایران بود کتاب سرگذشت حاجی بابای ...
کوچه علی چپ تجاهل نمودن خود را به غفلت زدن . . . و من برای کوچه غلطی پهلو همی تهی کردم. کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
گذشت زمان گذشت عمر . . . بنده را نیز مرور دهور چندان اژدها افکن و شیراوژن نساخته بود کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
بی اختیاری ادرار نادان روسیاه که در سایر اوقات سلس القول داشت بسلس البول گرفتار شد کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
زبان سلیس و گویا گفتار روان . . . نادان روسیاه که در سایر اوقات سلس القول داشت. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
چاه خلا چاه فاضلاب عجب نیست بالوعه گر شد خراب که خورد اندر آنروز جندان شراب کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
سبیل . . . بروت خود را بخلاف عادت مستمره چقماقی تابید. . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
مترسک باغ و بوستان . . . بآن سه کنده تنور دوزخ و مترس بستان برزخ. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
جویدن . . . از قبیل قلیان کشیدن و مصطکی خوائیدن از من استفتا نمودند. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
سقز غزه کندر . . . از قبیل تجویز قلیان کشیدن و مصطکی خوائیدن از من استفتا نمودند. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
ظروف نقره . . . از استعمال آلات و اوانی مفضض و مطلا محترزم. . . کتاب حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
مختصر کم . . . و منهم نقیر و قطمیر جواب دادم. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
عمله ظلم عامل ظلم و بیداد ستمکاری . . . در ایام ظلمگی شنیده بودم که پادشاه در باطن صوفی و. . . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
بازار . . . پیش از صبح بود و بزستان باز نشده یک قهوه خانه باز دید. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
قوم قبیله دسته گروه . . . رگ غیرتشان بجبید بنزد اورته خود دویدند. . . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
لنگ پیش بند . . . این دکان این تیغها این فوطه ها هرچه دارم از آن تو. . . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه سوی حوض آمدند نازکنان گره از ...
وسیله تیز کردن تیغ و چاقو و امثالهم . . . لگن و صابون حاضر کرد و تیغ بفسان زده روی بمشتری برفت. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
شکم چرانی سورچرانی . . . زن و شوهر بنای شکم بآب زنی گذاشتند. . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
تمرین مهارت . . . حکایتی تازه ساخته برای زیر چاقی بکلاه خود نقل میکرد. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
سزاوار سرزنش شایسته سرزنش . . . ریشه این قوم مستحق اللوم بخت برگشته را با تیشه قهر. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
با ادیان گوناگون کیش های مختلف مسلک های متفاوت . . . برحسب این فرمان جهان مطاع همایون بعموم ممالک فسیح المسالک ملوکانه خود. . . . کتاب سرگذشت حاجی ...
تاجیک ایرانی . . . آنکه حکام دور و نزدیک و تبعه ترک و تازیک ذات اقدس ملوکانه. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
ور قلمبیده بیرون زده . . . و گفتی که از حدقه ور بلوقیده بود. کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
اسباب و اثاثیه . . . داخل باربند کلیسا شدیم که از بنه و اغروق و اتباع سردار و نسقچی باشی مالامال بود. کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
سزای کار خوب یا بد . . . اگر غیرتی درست و خدمتی بزرگ کردی مورد مکافات میشوی. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
جاری است عارض است مبتلا است . . . اما از کثرت خون ضعفی بر او طاریست. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
افراد پیس کسانیکه دچار پیسی هستند . . . رویش مانند رخسار برصیان سفید. . . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
اوضاع و احوال . . . من بی سروسامان َجنگ درمیان با این عرصات عروسی یعنی چه. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
پویش پیمودن به تاخت رفتن . . . بر اسبی سوار که در وقت پویه زمین را شکافتی. . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
شلوار . . . با این شلیطه مادرصمد که هفت هشت پا را زیارت کرده. . . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
شومی نحوست بدبیاری بد یمنی . . . وجود پیر زن بسبب بدآغوری ایشان در سر راه شاه قدغن شده بود. . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
میخوری هضم میکنی گوارش و گواردن . . . چندانکه شتر مرغ آهن میگوارد تو نقره و طلا میگواری. . . سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
وسواسی شکاک . . . در منهیات و محرمات بسیار موسوس بود. سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیزموریه
زنبیل خرما ظرف ساخته شده از الیاف خرما . . . خرما را حاجی خورد قوصره یعنی جلدش بشاه ماند. . . . سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمزموریه
غرغر غرولند واگویه زمزمه های گلایه آمیز . . . جواب نشنیدم بجز لندلند تیز و تند که هر آینه از آن زن حکیم بود. سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
پشت هم انداز دروغگو حیله گر کلک زدن . . . . و مرا بنام چاپ زن و قلاش از خانه خود براند سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
جمع ضدین . . . قضیه مانعه الخلو شده پادشاه نتوانسته بود ازو درگذرد. . . سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمیز موریه
پیشخوان ایوان درگاه بارگاه . . . دوری از کریاس کروبی پاس عرش اساس. . . . کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمز موریه
شامل بودن
توشه درویش دستمزد درویش انعام درویش بهره درویش کتاب حاجی بابای اصفهانی کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمز موریه
هول انگیز خطرناک دیدار آن ورطهای هول انگیز و پست وبلندیهای سهم آمیز بچشم مانند من. . . کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمیزموریه
تمرین دادن اسبان یورتمه بردن اسبان آماده کردن اسبان . . . یکدل و یکجهت بسوغان گرفتن اسبان و تدارک را پرداختند کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمیزمور ...
نگران ناراحت با دلهره مضطرب شب هنگام چون همه بخواب رفتند من باسر بسر کلاه رفتم کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمیزموریه
ظرف آوند در خانه ترکمانان ظروف و آوانی کم یاب است و گرانبها کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمیزموریه
تیغ دلاکی و سرتراشی تیغ ستردن موی سر
سفره سفره انداختن سور دادن . . . ولیمه سفر را شیلان باهل اوبه خود که بیشتر رفیق سفر او بودند کشید کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمیزموریه
مایه مباهات اسباب فخر مفتخر باعث افتخار
در نهایت در آخر سرانجام
تسبیح گویان ذکر گویان ذکر سبحان شمردن . . . . استغفرالله گویان سبحه شماران بنزول قضا و بلا تسلیم شد. . . کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمیزموریه
امراض داخلی بیماریهای داخل بدن کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمیزموریه
ریز بین نکته سنج کنجکاو موشکاف . . . . که شما بسیار کنج کاو و خرده پژوهید. . . . کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمیزموریه
محل استفاده مورد مصرف محل کاربرد . . . از زبان ما همین دو کلمه را میداند و سوراخ استعمال آنها را هم گم کرده است. . . . کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته ...
کاروانسراداران خدمه کاروانسرا کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمیزموریه ترجمه مجتبی مینوی
بر طبق عادت کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمیزموریه
خفایا نهفته ها مکنونات اسرار ناگفته ها . . . که البته دیده و شنیده های مرا بجز من کسی ندیده ونشنیده و هر آینه چون خبایای اطلاعات و استحضارات من رونم ...
فطری - موجود در فطرت انسان در سرشت شخص کتاب حاجی بابای اصفهانی
شروع تربیت شروع آموزش ابتدای تعلیم . . . و سرگذشت زندگانی خود را جزوی و کلی از فاتحه تربیت تا خاتمه عمر. . . کتاب حاجی بابای اصفهانی جیمز موریه ترجم ...
پیشامدهای روزگار اتفاقات زمانه اتفاقات روزمره
چشم بسته_کورکورانه_شانسی_اتفاقی پس جلدی از آن کتاب را علی العمیا گشودید کتاب حاجی بابای اصفهانی جیمزموریه ترجمه مجتبی مینوی
استوار سخت. محکم وسیله ای فلزی که سنگ تراشان بدان سنگ تراشند ( کتاب حاجی بابای اصفهانی _جیمز موریه )
در گویش شوشتری و دزفولی به معنی خیس شدن و تر شدن استفاده میشود
خیس شدن، تر شدن حالا خودشان را تر و تلیس، چرک و ناراحت حس کردند - تمشک تیغ دار آنتوان چخوف ترجمه صادق هدایت
آبشار/آبشارها در گویش شوشتری به آبشارهای سازه های آبی شوشتر سیکا می گفتند این آبشار ها خروجی تونل هایی است که برای استفاده از نیروی آب بصورت دست کند ...
بر پا شدن افتاده - بهبود یافتن بیمار - شفا یافتن مریض و ناتوان
محل تخلیه ادرار و مدفوع - مستراح - خلا آصف الدوله یک مبالی ساخت تا که خلقش کنند یاد از پس هر که در آن مبال رید بگفت توشه آخرت همینش بس
جامه و لباس تولید شده در خوزستان - دیبای شوشتر - پرند شوشتر
کمک رساندن - یاری کردن - معاونت نمودن
خطا ، انحراف از نتیجه گیری صحیح در مطالعات
فوت گشتن، فانی شدن، ازدست رفتن
گرفتاری های کاری و شغلی