پیشنهاد‌های دکتر احمد. ع. معینی (٢,٩٤٣)

بازدید
٢,٥٩٧
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

انگشتان اصبعت در سیر پیدا می کند که نظر بر حرف داری مستند ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زره گر زره ساز اسلحه ساز سلاح ساز صنعت زراد او کم دیده بود درعجب می ماند وسواسش فزود ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عنق دست به گردن کسی انداختن کنایه از در حضر بودن و همجوار بودن گریه از هجران بود یا از فراق با عزیزانم وصالست و عناق ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فوت شدن مردن ازبین رغتن نابود شدن همچنانک وقت خفتن آمنی از فوات جمله حسهای تنی ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نوم خوابیده خواب این جهان را که بصورت قایمست گفت پیغامبر که حلم نایمست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سابقه پیشینه گذشته این چراکردی شتاب اندر سباق گفت از افراط مهر و اشتیاق ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کجاوه هودج سایبان لوکه در عریش او را یکی زایر بیافت کو بهر دو دست می زنبیل بافت ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

درخت گلابی کوهی چونک از امرودبن میوه سکست گشت اندر نذر و عهد خویش سست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گلابی اندر آن که بود اشجار و ثمار بس مرودی کوهی آنجا بی شمار ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوع گرسنگی بی غذایی این سخن پایان ندارد آن فقیر از مجاعت شد زبون و تن اسیر ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نحوست بار بدبختانه خان و مان رفته شده بدنام و خوار کام دشمن می رود ادبیروار ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

میخ جمع آن اوتاد است این عجب که دام بیند هم وتد گر بخواهد ور نخواهد می فتد ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

هلاکت تباهی مردن تلف شدن نیست خود از مرغ پران این عجب که نبیند دام و افتد در عطب ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دیگ بزرگ پاتیل دیگ مسین غزغان غزغون قزغون در حدیث دیگر این دل دان چنان کآب جوشان ز آتش اندر قازغان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غربال چون بروبی خاک را جمع آوری گوییم غلبیر خواهم ای جری ✏ �مولانا� دی کودک خاک بیز غربال بدست میزد به دو دست و روی خود را می خست می گفت به های های ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سرحال بانشاط با طرب این شنیدم لیک پیری مرتعش دست لرزان جسم تو نامنتعش ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مضحکه ها مسخره بازی به سخره گرفتن گفت جاروبی ندارم در دکان گفت بس بس این مضاحک را بمان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ائتلاف بهم پیوستن پیمان بستن باهم شدن دست و پا در خواب بینی و ایتلاف آن حقیقت دان مدانش از گزاف ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1_ضرب کردن سکه 2_نوازنده 3_جنگجو 4_جراح ای بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرد دست یا پایش ضراب ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ملافه روانداز پتو هم عرق کرده ز بسیاری لحاف سر ببسته رو کشیده در سجاف ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مرد هتاک مرد بی پروا مرد پرده در گستاخ گفتن هریک خداوند و ملک آنچنان کردش ز وهمی منهتک ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رفتن راهی شدن کوچ کردن مهاجرت نمودن او نیفتد در گمان از طعنشان او نگردد دردمند از ظعنشان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قافیه ها نظم و تجنیس و قوافی ای علیم بندهٔ امر توند از ترس و بیم ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1_جناس در صنایع شعر و نظم 2_جنس هم بودن نظم و تجنیس و قوافی ای علیم بندهٔ امر توند از ترس و بیم ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پوست حیوان ذبح شده چون سرش ببرید شد سوی قصاب تا اهابش بر کند در دم شتاب ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کندن پوست حیوان ذبح شده پوست کنی لاشه دام چون سرش ببرید شد سوی قصاب تا اهابش بر کند در دم شتاب ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ستون ها پاها پایه ها گاو گستاخ اندر آن خانه بجست مرد در جست و قوایمهاش بست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آواز بلند آهنگ صدا فغان و ناله نوحه خوانی خنیانگری این طلب همچون خروسی در صیاح می زند نعره که می آید صباح ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یکتا بی همتا هست معشوق آنک او یکتو بود مبتدا و منتهاات او بود ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خدمتکار شاهان دستور پادشاه کارگزاران پادشاه گفت پس من نیستم معشوق تو من به بلغار و مرادت در قتو ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جمع صندوق صندوقها جعبه ها گفت کوران خود صنادیقند پر از حروف مصحف و ذکر و نذر ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوران نابینایان خود عصا معشوق عمیان می بود کور خود صندوق قرآن می بود ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پسته قشر جوز و فستق و بادام هم مغز چون آگندشان شد پوست کم ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ترکیدن شکفتن پوست میوه یا هر جیزی باز شدن پوست میوه بعلت رسیدگی زانک چون مغزش در آگند و رسید پوستها شد بس رقیق و واکفید ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پس گردن پس سر این طراق از دست من بودست یا از قفاگاه تو ای فخر کیا ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صدای ناشی از سیلی زدن یا قفا زدن یا شکستن چیزی بر قفای تو زدم آمد طراق یک سؤالی دارم اینجا در وفاق ✏ �مولانا� طراقی که از مقرعه خاسته برون رفته زی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مرد با موهای جوگندمی یا سفید و سیاه آن یکی مرد دومو آمد شتاب پیش یک آیینه دار مستطاب ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دلیل آوردن علت آوردن بیمار ناخوش متصل نه منفصل نه ای کمال بلک بی چون و چگونه و اعتلال ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عائله مند عیال وار عیال دار اولاد دار نیازمند محتاج زنده از تو شاد از تو عایلی مغتذی بی واسطه و بی حایلی ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

زشت سخیف کریه بدمنظره همچنین می گفت او پند لطیف همچنان می گفت او دفع عنیف ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بادبزن آن یکی را دست بر گوشش رسید آن برو چون بادبیزن شد پدید ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

هندی ها جمع هندی پیل اندر خانهٔ تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فتیله این سفال و این پلیته دیگرست لیک نورش نیست دیگر زان سرست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خود را به نادانی زدن تجاهل کردن تغافل نمودن گنگ و بی زبان مردم غیر عرب من شما را خود ندیدم ای دو یار اعجمی سازید خود را ز اعتذار ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ترس واهمه خوف آنچنان بر خود بلرزید آن عصا کان دو بر جا خشک گشتند از وجا بعد از آن گفتند ای بابا به ما شاه پیغامی فرستاد از وجا ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیاز حاجت چرت زدن خواب کوتاه گفت پیغامبر که خسپد چشم من لیک کی خسپد دلم اندر وسن ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دانا سزاوار لایق شایسته با کمالات گر درین مکتب ندانی تو هجا همچو احمد پری از نور حجی ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گوشه دهان کنج دهان چون به قوم خود رسید آن مجتبی شدق او بگرفت باز او شد عصا ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کف کف دهان آب دهان تف خدو کفک می انداخت چون اشتر ز کام قطره ای بر هر که زد می شد جذام ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مشهور معروف پرآوازه نامدار دو جوان بودند ساحر مشتهر سحر ایشان در دل مه مستمر ✏ �مولانا�