پیشنهاد‌های دکتر احمد. ع. معینی (٢,٧٢٧)

بازدید
٢,١٠٦
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگسار شده به سنگ رانده شده رجم شده زین شود مرجوم شیطان رجیم وز حسد او بطرقد گردد دو نیم ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سخن چینان غمازان چون مبدل می کند او سیئات طاعتی اش می کند رغم وشات ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

انکار کردن مردود شمردن گر نبودی سحرشان و آن جحود کی کشیدیشان به فرعون عنود ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیوانه احمق ساده دل گول نادان جاهل خل مزاج آن رهی که پخته سازد میوه را و آن رهی که دل دهد کالیوه را ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قشرها اقشار گروه های مختلف مردم باز باش ای باب بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نسیان فراموشی غفلت غافل شدن از یاد بردن از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جراحت کننده جارح جراح زخم زننده در مروت ابر موسیی بتیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه صانع بی آلت و بی جارحه واهب این هدیه های رابحه ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تره نوعی سبزی خوردنی در مروت ابر موسیی بتیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه تا هم ایشان از خسیسی خاستند گندنا و تره و خس خواستند ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بیابان وادی بادیه صحرا در مروت ابر موسیی بتیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساده گول مشنگ احمق کودن نادان هر کسی بر قوم خود ایثار کرد کاغه پندارد که او خود کار کرد ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

درخشان نور شعاع نور زانک شعشاع و حضور آفتاب بر نتابد چشم و دلهای خراب ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

محذور کسی که از چیزی یا کسی حذر کند و بترسد حذر کننده برحذر حق همی خواهد که هر میر و اسیر با رجا و خوف باشند و حذیر ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آشکار عیان واضح ناطقه چون فاضح آمد عیب را می دراند پرده های غیب را ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1_تفقد مهربانی 2_گم شده را پیدا نمودن هست ازل را و ابد را اتحاد عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نسخه نویس طبیب پزشک من بگویم صحه نوشت کیست آن از طبیبان پیش تو گوید فلان ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وصف کردن ستایش کردن تقلید کردن لحن مرغان را اگر واصف شوی بر مراد مرغ کی واقف شوی ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جمع طبق و طبقه قدر و مرتبه مرحله جمله اطباق زمین و آسمان همچو خاشاکی در آن بحر روان ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سازنده تیر پرتاب کننده تیر گیرنده تیر لاجرم کفار را شد خون مباح همچو وحشی پیش نشاب و رماح ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیزه ساز سازنده نیزه پرتاب کننده نیزه نیزه پران لاجرم کفار را شد خون مباح همچو وحشی پیش نشاب و رماح ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غروب کننده پس بگوید آفتاب ای نارشید چونک من غارب شوم آید پدید ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوینده نور طالب روشنایی کسی که بدنبال نور و روشنایی است کانچ می گوید رسول مستنیر مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جمع ناسخ نسخه کننده نویسنده وحی کاتب وحی پیش از عثمان یکی نساخ بود کو به نسخ وحی جدی می نمود ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوخته دوخته شده چونک جامه چست و دوزیده بود مظهر فرهنگ درزی چون شود ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گمراه کردن به راه خطا بردن راه گم کردن ور بننهد دیگران از حال او عبرتی گیرند از اضلال او ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آسیاب آسیا کارگاهی برای خرد و آرد کردن گندم چون شما را حاجت طاحون نماند آب را در جوی اصلی باز راند ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رختشو کسی که کارش شستن لباس برای دیگران است آن دو همبازان گازر را ببین هست در ظاهر خلافی زان و زین ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کارهای خطیر کارهای سترگ کارهای بزرگ کاف و نون همچون کمند آمد جذوب تا کشاند مر عدم را در خطوب ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جاذب جذب کننده بطرف خود کشاننده کاف و نون همچون کمند آمد جذوب تا کشاند مر عدم را در خطوب ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سوخت رفت آن مسکین و سالی در سفر در فراق دوست سوزید از شرر ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حربی جنگی جنگیدن جنگجو هر که باشد در پی شیر حراب کم نیاید روز و شب او را کباب ✏ �مولوی� ای بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرد دست یا پایش ضراب ✏ �مولا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تجلی کرده متجلی شده برآمده طالع شده روشن شده گفت حق در آفتاب منتجم ذکر تزاور کذی عن کهفهم ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خرد شده متلاشی شده ریزریز شده خرد و خاکشیر شده پراکنده گشته منتشر شده چون گزیدی پیر نازک دل مباش سست و ریزیده چو آب و گل مباش ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ادبار بدبختی نحوست بد یمنی گرچه مصباح و زجاجه گشته ای لیک سرخیل دلی سررشته ای پیر را بگزین که بی پیر این سفر هست بس پر آفت و خوف و خطر صد هزاران س ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شیشه بلور آبگینه گرچه مصباح و زجاجه گشته ای لیک سرخیل دلی سررشته ای ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

احازه دادن گذاشتن ور بیابد مؤمنی زرین وثن کی هلد آن را برای هر شمن ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سزاوار لایق محق برحق شایسته درخور آن کفش را صافی و محقوق دان همچو دشنام لب معشوق دان ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خمیده شد سجده کرد به سجده افتاد کرنش نمود تعظیم کرد چون به کشتی در نشست و دجله دید سجده می کرد از حیا و می خمید ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گودال ها شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها آب از لوله روان در گوله ها ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بیگاه شدن دیر شدن گذشتن اوقات تلف شدن اوقات این سخن پایان ندارد ای غلام روز بیگه شد حکایت کن تمام ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نانوا نان پز خباز بهر نان شخصی سوی نانبا دوید داد جان چون حسن نانبا را بدید ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پیروز غالب چیره مسلط قوی بر سماع راست هر کس چیر نیست لقمهٔ هر مرغکی انجیر نیست ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضعیفان مساکین فقرا نیازمندان محتاجان جود می جوید گدایان و ضعاف همچو خوبان کآینه جویند صاف ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جمع ذوق استعداد قریحه کین چنین اندر همه آفاق نیست جز رحیق و مایهٔ اذواق نیست ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در بیابان در مهلکه در صحرا گو که ما را غیر این اسباب نیست در مفازه هیچ به زین آب نیست ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

کوشش جهد تلاش سعی گفت زن صدق آن بود کز بود خویش پاک برخیزی تو از مجهود خویش ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دفن شده مدفون شده در زمین بودیم و غافل از زمین غافل از گنجی که در وی بد دفین ✏ �مولوی� داد تا بر وی آفرین کردند با تن کشتگان دفین کردند ✏ �نظامی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کر ناشنوا فاقد قوه شنوایی در وجود تو شوم من منعدم چون محبم حب یعمی و یصم ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کور نابینا فاقد قوه بینایی در وجود تو شوم من منعدم چون محبم حب یعمی و یصم ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

معدوم شده به عدم رسیده نیست شده نابود شده در وجود تو شوم من منعدم چون محبم حب یعمی و یصم ✏ �مولوی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پنهان مستتر نهان پوشیده مخفی ای بسا شیرین که چون شکر بود لیک زهر اندر شکر مضمر بود ✏ �مولوی�