پیشنهادهای دکتر احمد. ع. معینی (٢,٩٤٣)
نیکو نهاد پاک طینت براساس نیت پاک دیدار سفیر با امپراتور عثمانی نیز گرمتر و به آئین تر از ملاقات با صدراعظم نبود. سفرنامه شاردن
مسافر میهمان صوفیی می گشت در دور افق تا شبی در خانقاهی شد قنق ✏ �مولوی�
دارای درک بیشتر با فهم بیشتر با درک بیشتر فهمیده تر عاقلتر کان نفس خواهد ز باران پاک تر وز فرشته در روش دراک تر ✏ �مولوی�
بیداری هشیاری دوری از غفلت و بی توجهی یقظه شان مصروف دقیانوس بود خوابشان سرمایهٔ ناموس بود ✏ �مولوی�
افسوس تاسف خوردن حسرت خوردن پس بخسپم باشم از اصحاب کهف به ز دقیانوس آن محبوس لهف ✏ �مولوی�
فتح کردن گشودن شروع کردن مثنوی که صیقل ارواح بود باز گشتش روز استفتاح بود ✏ �مولوی�
آمیخته با خاک خاک آلود گشت خاک آمیز و خشک و گوشت بر زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر ✏ �مولوی�
به کسر ل 1_قایق بزرگ کرجی به ضم ل 2_لب لپ می دراند کام و لنجش ای دریغ کانچنان ورد مربی گشت تیغ ✏ �مولوی�
نان چو معنی بود خوردش سود بود چونک صورت گشت انگیزد جحود ✏ �مولوی�
گندمی خورشید آدم را کسوف چون ذنب شعشاع بدری را خسوف ✏ �مولوی�
عرضه کن بر من شهادت را که من مر ترا دیدم سرافراز زمن ✏ �مولوی�
نقش حق را هم به امر حق شکن بر زجاجهٔ دوست سنگ دوست زن ✏ �مولوی�
سرکش نافرمان جنگجو مخالف گر نه فرزندی بلیسی ای عنید پس به تو میراث آن سگ چون رسید ✏ �مولوی�
اینک بدان بدان تا تو می بینی عزیزان را بشر دانک میراث بلیسست آن نظر ✏ �مولوی�
سوخته شرر زده آتش گرفته کای بسوزیده برون آ تازه شو بار دیگر خوب و خوب آوازه شو ✏ �مولوی�
ناسره بودن معیوب بودن ناخالصی داشتن تقلبی بودن چشم آدم بر بلیسی کو شقی ست از حقارت وز زیافت بنگریست ✏ �مولوی�
سنگسار شده به سنگ رانده شده رجم شده زین شود مرجوم شیطان رجیم وز حسد او بطرقد گردد دو نیم ✏ �مولوی�
سخن چینان غمازان چون مبدل می کند او سیئات طاعتی اش می کند رغم وشات ✏ �مولوی�
انکار کردن مردود شمردن گر نبودی سحرشان و آن جحود کی کشیدیشان به فرعون عنود ✏ �مولوی�
دیوانه احمق ساده دل گول نادان جاهل خل مزاج آن رهی که پخته سازد میوه را و آن رهی که دل دهد کالیوه را ✏ �مولوی�
قشرها اقشار گروه های مختلف مردم باز باش ای باب بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب ✏ �مولوی�
نسیان فراموشی غفلت غافل شدن از یاد بردن از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول ✏ �مولوی�
جراحت کننده جارح جراح زخم زننده در مروت ابر موسیی بتیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه صانع بی آلت و بی جارحه واهب این هدیه های رابحه ✏ �مولوی�
تره نوعی سبزی خوردنی در مروت ابر موسیی بتیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه تا هم ایشان از خسیسی خاستند گندنا و تره و خس خواستند ✏ �مولوی�
بیابان وادی بادیه صحرا در مروت ابر موسیی بتیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه ✏ �مولوی�
ساده گول مشنگ احمق کودن نادان هر کسی بر قوم خود ایثار کرد کاغه پندارد که او خود کار کرد ✏ �مولوی�
درخشان نور شعاع نور زانک شعشاع و حضور آفتاب بر نتابد چشم و دلهای خراب ✏ �مولوی�
محذور کسی که از چیزی یا کسی حذر کند و بترسد حذر کننده برحذر حق همی خواهد که هر میر و اسیر با رجا و خوف باشند و حذیر ✏ �مولوی�
آشکار عیان واضح ناطقه چون فاضح آمد عیب را می دراند پرده های غیب را ✏ �مولوی�
1_تفقد مهربانی 2_گم شده را پیدا نمودن هست ازل را و ابد را اتحاد عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد ✏ �مولوی�
نسخه نویس طبیب پزشک من بگویم صحه نوشت کیست آن از طبیبان پیش تو گوید فلان ✏ �مولوی�
وصف کردن ستایش کردن تقلید کردن لحن مرغان را اگر واصف شوی بر مراد مرغ کی واقف شوی ✏ �مولوی�
جمع طبق و طبقه قدر و مرتبه مرحله جمله اطباق زمین و آسمان همچو خاشاکی در آن بحر روان ✏ �مولوی�
سازنده تیر پرتاب کننده تیر گیرنده تیر لاجرم کفار را شد خون مباح همچو وحشی پیش نشاب و رماح ✏ �مولوی�
نیزه ساز سازنده نیزه پرتاب کننده نیزه نیزه پران لاجرم کفار را شد خون مباح همچو وحشی پیش نشاب و رماح ✏ �مولوی�
غروب کننده پس بگوید آفتاب ای نارشید چونک من غارب شوم آید پدید ✏ �مولوی�
جوینده نور طالب روشنایی کسی که بدنبال نور و روشنایی است کانچ می گوید رسول مستنیر مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر ✏ �مولوی�
جمع ناسخ نسخه کننده نویسنده وحی کاتب وحی پیش از عثمان یکی نساخ بود کو به نسخ وحی جدی می نمود ✏ �مولوی�
دوخته دوخته شده چونک جامه چست و دوزیده بود مظهر فرهنگ درزی چون شود ✏ �مولوی�
گمراه کردن به راه خطا بردن راه گم کردن ور بننهد دیگران از حال او عبرتی گیرند از اضلال او ✏ �مولوی�
آسیاب آسیا کارگاهی برای خرد و آرد کردن گندم چون شما را حاجت طاحون نماند آب را در جوی اصلی باز راند ✏ �مولوی�
رختشو کسی که کارش شستن لباس برای دیگران است آن دو همبازان گازر را ببین هست در ظاهر خلافی زان و زین ✏ �مولوی�
کارهای خطیر کارهای سترگ کارهای بزرگ کاف و نون همچون کمند آمد جذوب تا کشاند مر عدم را در خطوب ✏ �مولوی�
جاذب جذب کننده بطرف خود کشاننده کاف و نون همچون کمند آمد جذوب تا کشاند مر عدم را در خطوب ✏ �مولوی�
سوخت رفت آن مسکین و سالی در سفر در فراق دوست سوزید از شرر ✏ �مولوی�
حربی جنگی جنگیدن جنگجو هر که باشد در پی شیر حراب کم نیاید روز و شب او را کباب ✏ �مولوی� ای بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرد دست یا پایش ضراب ✏ �مولا ...
تجلی کرده متجلی شده برآمده طالع شده روشن شده گفت حق در آفتاب منتجم ذکر تزاور کذی عن کهفهم ✏ �مولوی�
خرد شده متلاشی شده ریزریز شده خرد و خاکشیر شده پراکنده گشته منتشر شده چون گزیدی پیر نازک دل مباش سست و ریزیده چو آب و گل مباش ✏ �مولوی�
ادبار بدبختی نحوست بد یمنی گرچه مصباح و زجاجه گشته ای لیک سرخیل دلی سررشته ای پیر را بگزین که بی پیر این سفر هست بس پر آفت و خوف و خطر صد هزاران س ...
شیشه بلور آبگینه گرچه مصباح و زجاجه گشته ای لیک سرخیل دلی سررشته ای ✏ �مولوی�