پیشنهادهای دکتر احمد. ع. معینی (٢,٩٤٣)
مکان تنگ و باریک ضیق در تنگنا تا نیفتد بانگ نفخش این طرف تا رهد آن گوهر از تنگین صدف ✏ �مولانا�
از جان گذشته بی باک نترس آنکه بی پروا در دل حوادث شتابد از برای آزمون می آزمود زانک بس مردانه و جان سیر بود ✏ �مولانا�
مبرا بودن بیزار بودن متنفر بودن عاری بودن گر دم خلع و مبارا می رود بد مبین ذکر بخارا می رود ✏ �مولانا�
خاموش بودن بی صدا بودن حرف نزدن گفت ای ناصح خمش کن چند چند پند کم ده زانکه بس سختست بند ✏ �مولانا�
ضربه زدن به سینه با پا لگد زدن به سینه ای خنک آن را که ذلت نفسه وای آنکس را که یردی رفسه ✏ �مولانا�
آدمیزاد انسان فرزند آدم زور آدم زاد را حدی بود مشت خاک اشکست لشکر کی شود
فتیله شعله شعاع نور این همی گفت و ذبالهٔ نور پاک از لبش می شد پیاپی بر سماک ✏ �مولانا�
پریروز روز قبل از دیروز روزهای گذشته جنگ می کردند حمالان پریر تو مکش تا من کشم حملش چو شیر ✏ �مولانا�
مراجعه کردن بازگشت نمودن برگشتن رجوع کردن وان دگر چون کشتی با بادبان وآن دگر اندر تراجع هر زمان ✏ �مولانا�
دمگاه محل کار گذاشتن دم در کوره نفس حنجره محل برون آمدن صدا از حنجره من چگویم که مرا در دوخته ست دمگهم را دمگه او سوخته ست ✏ �مولانا�
فراق دوری جدایی دوزخ از فرقت چنان سوزان شدست پیر از فرقت چنان لرزان شدست ✏ �مولانا�
کوهستان کوهسار کوهها مدت ده سال سرگردان بگشت گه خراسان گه کهستان گاه دشت ✏ �مولانا�
به ضم خ. :دیوانه. گول مشنگ. ساده لوح به فتح خ. سرکه در دو صد من شهد یک اوقیه خل چون در افکندی و در وی گشت حل نیست باشد طعم خل چون می چشی هست اوقیه ...
لذت جنسی لمس کردن جنسی حیض شدن زن طفل ماهیت نداند طمث را جز که گویی هست چون حلوا ترا ✏ �مولانا�
میتواند قدرت داشتن توان انجام کاری را داشتن قادر بودن توانا بودن بر انجام کاری نه تواند در مصافش زخم خورد نه بنفرین تاندش مهجور کرد ✏ �مولانا�
تواند میتواند توانستن قدرت داشتن نه تواند در مصافش زخم خورد نه بنفرین تاندش مهجور کرد ✏ �مولانا�
فروتن رکوع کننده خاکی کی رسانند آن امانت را بتو تا نباشی پیششان راکع دوتو ✏ �مولانا�
روشن تابان طلب روشنی طلب نور دود پیوسته هم از هیزم بود نه ز آتشهای مستنجم بود ✏ �مولانا�
ریش دراز و انبوه ریش پرپشت آنچ کوسه داند از خانهٔ کسان بلمه از خانه خودش کی داند آن ✏ �مولانا�
آبستن باردار حامله درد زه گر رنج آبستان بود بر جنین اشکستن زندان بود ✏ �مولانا�
نقل و انتقال جابجا شدن از مکانی به مکان دیگر رفتن چنگ لوکم چون جنین اندر رحم نه مهه گشتم شد این نقلان مهم ✏ �مولانا�
شبیه مثل مانند سان برگهای جسمها ماننده اند لیک هر جانی بریعی زنده اند ✏ �مولانا�
رگ زدن خون گرفتن حجامت کردن تو نکردی فصد و از بینی دوید خون افزون تا ز تب جانت رهید ✏ �مولانا�
خساستی بخیلی تنگ چشمی تا شبی بنمود او را جنتی باقیی سبزی خوشی بی ضنتی ✏ �مولانا�
خنده رو بشاش خندان بسیم همیشه تبسم بر صورت شکفته
تهیدست بی چیز ندار فقیر عاقل اول بیند آخر را بدل اندر آخر بیند از دانش مقل ✏ �مولانا�
پاره های نان غذای فقیرانه غذای ارزان خوراک کم بها پاره های نان و لالنگ و طعام در میان کوی یابد خاص و عام ✏ �مولانا�
رهایی یافتن رها شدن آسوده شدن در رفتن زود استر را فروشید آن حریص یافت از غم وز زیان آن دم محیص ✏ �مولانا�
ستاره شناس پیشگو فال بین آینده نگر منجم اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست کور اخترگوی و محرومی ز راست ✏ �مولانا�
شادمان خوشحال در طرب گندم و جو را و باقی حبوب می توانی خورد و من نه ای طروب ✏ �مولانا�
ناتمام ناقص فقیر بی چیز تهیدست فقر ازین رو فخر آمد جاودان که به تقوی ماند دست نارسان ✏ �مولانا�
رسول قاصد پیک فرستاده پیام رسان گفت حق آموخت آنگه جبرئیل در بیان با جبرئیلم من رسیل ✏ �مولانا�
مانند بدر مانند ماه کامل درخشان پرنور نورانی این یکی بدریست می آید ز دور می زند بر نور روز از روش نور ✏ �مولانا�
1_عورت زن 2_شرح داده شده تشریح شده بیان شده توضیح داده شده مشروح شده مستحق شرح را سنگ و کلوخ ناطقی گردد مشرح با رسوخ ✏ �مولانا�
نصرت دهنده یاری دهنده ناصر بودن کمک کننده لاجرم هر دو مناصر آمدند هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند ✏ �مولانا�
وجب فاصله انگشت شست تا انگشت کناره که گروهی را زبون کرد او بسحر من نیایم جانب او نیم شبر ✏ �مولانا�
مشک آب ظرف چرمی برای حمل آب بنده ای می شد سیه با اشتری راویه پر آب چون هدیه بری ✏ �مولانا�
شن زار ریگ زار تپه ماسه ای رحمش آمد گفت هین زوتر روید چند یاری سوی آن کثبان دوید سوی کثبان آمدند آن طالبان بعد یکساعت بدیدند آنچنان ✏ �مولانا�
یاری کننده فریاد رس یاری دهنده هوادار ناگهانی آن مغیث هر دو کون مصطفی پیدا شد از ره بهر عون ✏ �مولانا�
شکم شکمبه معده بطن آن دل مردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم ز اشکم بود ✏ �مولانا�
دستار ستارخوان پارچه میزری چه بود اگر او گویدم در رو اندر عین آتش بی ندم ✏ �مولانا�
پاک شده تمیز شده قوم گفتند ای صحابی عزیز چون نسوزید و منقی گشت نیز ✏ �مولانا�
جمع وسخ چرک ها پلیدیها کثیفی ها بعد یکساعت بر آورد از تنور پاک و اسپید و از آن اوساخ دور ✏ �مولانا�
دستارخوان دستمال سفره پیش بند جمله مهمانان در آن حیران شدند انتظار دود کندوری بدند ✏ �مولانا�
سفره دستمال سفره او حکایت کرد کز بعد طعام دید انس دستارخوان را زردفام گفت زانک مصطفی دست و دهان بس بمالید اندرین دستارخوان ✏ �مولانا�
چشم داشت امید تمنا انتظار داعی هر پیشه اومیدست و بوک گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک بامدادان چون سوی دکان رود بر امید و بوک روزی می دود بوک روزی نبو ...
قفس آتشدان چند کوبیم آهن سردی ز غی در دمیدن در قفض هین تا بکی ✏ �مولانا�
کنیزک کلفت پیشخدمت زن طاس و مندیل و گل از التون بگیر تابه گرمابه رویم ای ناگزیر ✏ �مولانا�
لنگ دستار دستمال عمامه طاس و مندیل و گل از التون بگیر تابه گرمابه رویم ای ناگزیر ✏ �مولانا�
غلام نوکر پیشخدمت بنده میر شد محتاج گرمابه سحر بانگ زد سنقر هلا بردار سر بود سنقر سخت مولع در نماز گفت ای میر من ای بنده نواز ✏ �مولانا�