پیشنهاد‌های دکتر احمد. ع. معینی (٢,٩٤٣)

بازدید
٢,٥٩٧
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مکان تنگ و باریک ضیق در تنگنا تا نیفتد بانگ نفخش این طرف تا رهد آن گوهر از تنگین صدف ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از جان گذشته بی باک نترس آنکه بی پروا در دل حوادث شتابد از برای آزمون می آزمود زانک بس مردانه و جان سیر بود ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مبرا بودن بیزار بودن متنفر بودن عاری بودن گر دم خلع و مبارا می رود بد مبین ذکر بخارا می رود ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خاموش بودن بی صدا بودن حرف نزدن گفت ای ناصح خمش کن چند چند پند کم ده زانکه بس سختست بند ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضربه زدن به سینه با پا لگد زدن به سینه ای خنک آن را که ذلت نفسه وای آنکس را که یردی رفسه ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آدمیزاد انسان فرزند آدم زور آدم زاد را حدی بود مشت خاک اشکست لشکر کی شود

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فتیله شعله شعاع نور این همی گفت و ذبالهٔ نور پاک از لبش می شد پیاپی بر سماک ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پریروز روز قبل از دیروز روزهای گذشته جنگ می کردند حمالان پریر تو مکش تا من کشم حملش چو شیر ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مراجعه کردن بازگشت نمودن برگشتن رجوع کردن وان دگر چون کشتی با بادبان وآن دگر اندر تراجع هر زمان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمگاه محل کار گذاشتن دم در کوره نفس حنجره محل برون آمدن صدا از حنجره من چگویم که مرا در دوخته ست دمگهم را دمگه او سوخته ست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فراق دوری جدایی دوزخ از فرقت چنان سوزان شدست پیر از فرقت چنان لرزان شدست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوهستان کوهسار کوهها مدت ده سال سرگردان بگشت گه خراسان گه کهستان گاه دشت ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ضم خ. :دیوانه. گول مشنگ. ساده لوح به فتح خ. سرکه در دو صد من شهد یک اوقیه خل چون در افکندی و در وی گشت حل نیست باشد طعم خل چون می چشی هست اوقیه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

لذت جنسی لمس کردن جنسی حیض شدن زن طفل ماهیت نداند طمث را جز که گویی هست چون حلوا ترا ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

میتواند قدرت داشتن توان انجام کاری را داشتن قادر بودن توانا بودن بر انجام کاری نه تواند در مصافش زخم خورد نه بنفرین تاندش مهجور کرد ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تواند میتواند توانستن قدرت داشتن نه تواند در مصافش زخم خورد نه بنفرین تاندش مهجور کرد ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فروتن رکوع کننده خاکی کی رسانند آن امانت را بتو تا نباشی پیششان راکع دوتو ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روشن تابان طلب روشنی طلب نور دود پیوسته هم از هیزم بود نه ز آتشهای مستنجم بود ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریش دراز و انبوه ریش پرپشت آنچ کوسه داند از خانهٔ کسان بلمه از خانه خودش کی داند آن ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آبستن باردار حامله درد زه گر رنج آبستان بود بر جنین اشکستن زندان بود ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نقل و انتقال جابجا شدن از مکانی به مکان دیگر رفتن چنگ لوکم چون جنین اندر رحم نه مهه گشتم شد این نقلان مهم ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شبیه مثل مانند سان برگهای جسمها ماننده اند لیک هر جانی بریعی زنده اند ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رگ زدن خون گرفتن حجامت کردن تو نکردی فصد و از بینی دوید خون افزون تا ز تب جانت رهید ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خساستی بخیلی تنگ چشمی تا شبی بنمود او را جنتی باقیی سبزی خوشی بی ضنتی ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خنده رو بشاش خندان بسیم همیشه تبسم بر صورت شکفته

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تهیدست بی چیز ندار فقیر عاقل اول بیند آخر را بدل اندر آخر بیند از دانش مقل ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پاره های نان غذای فقیرانه غذای ارزان خوراک کم بها پاره های نان و لالنگ و طعام در میان کوی یابد خاص و عام ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رهایی یافتن رها شدن آسوده شدن در رفتن زود استر را فروشید آن حریص یافت از غم وز زیان آن دم محیص ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ستاره شناس پیشگو فال بین آینده نگر منجم اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست کور اخترگوی و محرومی ز راست ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شادمان خوشحال در طرب گندم و جو را و باقی حبوب می توانی خورد و من نه ای طروب ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ناتمام ناقص فقیر بی چیز تهیدست فقر ازین رو فخر آمد جاودان که به تقوی ماند دست نارسان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

رسول قاصد پیک فرستاده پیام رسان گفت حق آموخت آنگه جبرئیل در بیان با جبرئیلم من رسیل ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مانند بدر مانند ماه کامل درخشان پرنور نورانی این یکی بدریست می آید ز دور می زند بر نور روز از روش نور ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1_عورت زن 2_شرح داده شده تشریح شده بیان شده توضیح داده شده مشروح شده مستحق شرح را سنگ و کلوخ ناطقی گردد مشرح با رسوخ ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نصرت دهنده یاری دهنده ناصر بودن کمک کننده لاجرم هر دو مناصر آمدند هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وجب فاصله انگشت شست تا انگشت کناره که گروهی را زبون کرد او بسحر من نیایم جانب او نیم شبر ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مشک آب ظرف چرمی برای حمل آب بنده ای می شد سیه با اشتری راویه پر آب چون هدیه بری ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شن زار ریگ زار تپه ماسه ای رحمش آمد گفت هین زوتر روید چند یاری سوی آن کثبان دوید سوی کثبان آمدند آن طالبان بعد یکساعت بدیدند آنچنان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یاری کننده فریاد رس یاری دهنده هوادار ناگهانی آن مغیث هر دو کون مصطفی پیدا شد از ره بهر عون ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شکم شکمبه معده بطن آن دل مردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم ز اشکم بود ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دستار ستارخوان پارچه میزری چه بود اگر او گویدم در رو اندر عین آتش بی ندم ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پاک شده تمیز شده قوم گفتند ای صحابی عزیز چون نسوزید و منقی گشت نیز ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جمع وسخ چرک ها پلیدیها کثیفی ها بعد یکساعت بر آورد از تنور پاک و اسپید و از آن اوساخ دور ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دستارخوان دستمال سفره پیش بند جمله مهمانان در آن حیران شدند انتظار دود کندوری بدند ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سفره دستمال سفره او حکایت کرد کز بعد طعام دید انس دستارخوان را زردفام گفت زانک مصطفی دست و دهان بس بمالید اندرین دستارخوان ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

چشم داشت امید تمنا انتظار داعی هر پیشه اومیدست و بوک گرچه گردنشان ز کوشش شد چو دوک بامدادان چون سوی دکان رود بر امید و بوک روزی می دود بوک روزی نبو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قفس آتشدان چند کوبیم آهن سردی ز غی در دمیدن در قفض هین تا بکی ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کنیزک کلفت پیشخدمت زن طاس و مندیل و گل از التون بگیر تابه گرمابه رویم ای ناگزیر ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

لنگ دستار دستمال عمامه طاس و مندیل و گل از التون بگیر تابه گرمابه رویم ای ناگزیر ✏ �مولانا�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غلام نوکر پیشخدمت بنده میر شد محتاج گرمابه سحر بانگ زد سنقر هلا بردار سر بود سنقر سخت مولع در نماز گفت ای میر من ای بنده نواز ✏ �مولانا�