پیشنهادهای دکتر احمد. ع. معینی (٢,٩٤٣)
اعداد جمع عده دشمنان انبیا را امتحان کرده عدات تا شده ظاهر ازیشان معجزات ✏ �مولانا�
بیماری ناخوشی درد مرض غورهٔ تو سنگ بسته کز سقام غوره ها اکنون مویزند و تو خام ✏ �مولانا�
مبتلا به صرع غش کرده کس نمی داند که چون مصروع گشت یا چه شد کور افتاد از بام طشت ✏ �مولانا�
کاه گل آن یکی دستش همی مالید و سر وآن دگر کهگل همی آورد تر ✏ �مولانا� تر و خشکی اشک و رخسار من به کهگل براندود دیوار من ✏ �نظامی�
مرتع چراگاه صحرا دشت و دمن او نمی دانست کاندر مرتعه از گلاب آمد ورا آن واقعه ✏ �مولانا�
سر گیجه گرفت سرش گیج رفت بوی عطرش زد ز عطاران راد تا بگردیدش سر و بر جا فتاد ✏ �مولانا�
کارگران تون حمام کارگر گرمخانه حمام کسی که آتشخانه حمام را روشن نگه میدارد تونیان را نیز سیما آشکار از لباس و از دخان و از غبار ✏ �مولانا�
1_پاکیزگی تمیزی 2_توده ریگ تل ماسه لیک قسم متقی زین تون صفاست زانک در گرمابه است و در نقاست ✏ �مولانا�
ضعف چشم کم بینایی چونک چشمم سرخ باشد در عمش دانمش زان درد گر کم بینمش ✏ �مولانا�
شقاوت بدبختی من همی دانستمت پیش از لقا کز ستیزه راسخی اندر شقا ✏ �مولانا�
با شرم شرمگین یا علم باشد حیی نام وقیح یا سیاه زشت را نام صبیح ✏ �مولانا�
زیبا خوشگل سفید رو دل آرا یا علم باشد حیی نام وقیح یا سیاه زشت را نام صبیح ✏ �مولانا�
کوران نابینایان نادان ها ورنه تسخر باشد و طنز و دها کر را سامع ضریران را ضیا ✏ �مولانا�
افزون شده زیاد شده مر ترا ای هم به دعوی مستزاد این بدستت اجتهاد و اعتقاد ✏ �مولانا�
پذیرفتن نصیحت و اندرز باز ستر و پاکی و زهد و صلاح او ز ما به داند اندر انتصاح ✏ �مولانا�
ازدواج تزویج کی بود این کفو ایشان در زواج یک در از چوب و دری دیگر ز عاج ✏ �مولانا�
ناگهانی جاهلانه در ببستم تا کسی بیگانه ای در نیاید زود نادانانه ای ✏ �مولانا�
ترسیده دچار بیم و هراس دل نگران بدخیال قاصدا آن روز بی وقت آن مروع از خیالی کرد تا خانه رجوع ✏ �مولانا�
باد جزئی نسیم حرکت ملایم هوا جنبش این جزو باد ای ساده مرد بی تو و بی بادبیزن سر نکرد ✏ �مولانا�
1_ادرار بول 2_مدفوع غایط چاره نبود هم جهان را از چمین لیک نبود آن چمین ماء معین ✏ �مولانا�
چه چیزی هست چه چیزی بود گفت ازین خشم خدا چبود امان گفت ترک خشم خویش اندر زمان ✏ �مولانا�
هوشیار باهوش با کیاست زرنگ گفت عیسی را یکی هشیار سر چیست در هستی ز جمله صعب تر ✏ �مولانا�
پوست دباغی شده پوست از دارو بلاکش می شود چون ادیم طایفی خوش می شود ✏ �مولانا�
دباغی نشده پوست خام پوست از دارو بلاکش می شود چون ادیم طایفی خوش می شود ✏ �مولانا�
تنبل بیعار چاق و فربه بی تحرک هست حیوانی که نامش اشغرست او به زخم چوب زفت و لمترست ✏ �مولانا�
خارپشت سیخ چوله جوجه تیغی هست حیوانی که نامش اشغرست او به زخم چوب زفت و لمترست ✏ �مولانا�
مرا بازمی آوردند من را برمی گرداندند کردمی از زخم آن جانب پناه باز آوردندمی گرگان به راه ✏ �مولانا�
رحم کن ببخش دست برمی داشت یا رب رحم ران بر بدان و مفسدان و طاغیان ✏ �مولانا�
راهزان قطاع الطریق دزدان آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی قاطعان راه را داعی شدی ✏ �مولانا�
مسخره کنندگان استهزاء کنندگان بر همه تسخرکنان اهل خیر برهمه کافردلان و اهل دیر ✏ �مولانا�
مخلوقات خشکی زی جانوران خشکی زی خلق آبی را بود دریا چو باغ خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ ✏ �مولانا�
مخلوقات آبزی مخلوقات دریایی جانوران دریایی خلق آبی را بود دریا چو باغ خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ ✏ �مولانا�
ستمگری جباری ظالمی سعد دارش این جهان و آن جهان از عوانی و سگی اش وا رهان ✏ �مولانا�
دیدار ملاقات جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربا ✏ �مولانا�
ارتجا امید داشته شده همت عالی تو ای مرتجا می کشد این را خدا داند کجا ✏ �مولانا�
پنهان نهفته اندرون صد لایه بشنوی از قال های و هوی را کی ببینی حالت صدتوی را ✏ �مولانا�
تغییر دادن متن بد خواندن متن ور بسوی زن نبشتی کاتبش نامه را تصحیف خواندی نایبش ✏ �مولانا�
خم تنگ ابریق کوزه گوید او محبوس خنبست این تنم چون می اندر بزم خنبک می زنم ✏ �مولانا� بیا ساقی از خنب دهقان پیر میی در قدح ریز چون شهد و شیر ✏ �نظ ...
که اینک که اکنون چون بکوشم تا سرش پنهان کنم سر بر آرد چون علم کاینک منم ✏ �مولانا�
آسمان کهکشان چرخ بر خوانده قیامت نامه را تا مجره بر دریده جامه را ✏ �مولانا�
اسرافیل یکی از چهار ملک مقرب که مسئول دمیدن صور است ای سرافیل قیامتگاه عشق ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق ✏ �مولانا� ز نای دمیده بر آهنگ دور گمان ب ...
تکبر غرور نخوت عجب کیست آن کالم که از باد و بروت ظلم کردست و خراشیدست روت ✏ �مولانا�
شکسته بالی پر و بال شکسته بی دست و پایی دست و پا شکسته شهره ما در ضعف و اشکسته پری شهره تو در لطف و مسکین پروری ✏ �مولانا�
زرد شده زعفرانی شده رنگ پریده شاه چون دید آن مزعفر روی او پس فرود آمد ز مرکب سوی او
یک رای و آن دگر خود عاشق دایه بود بی غرض در عشق یک رایه بود ✏ �مولانا�
محبت دوستی برادری مودت این محب حق ز بهر علتی و آن دگر را بی غرض خود خلتی ✏ �مولانا�
با بیگاری از سر اجبار می کشند این راه را بیگاروار جز کسانی واقف از اسرار کار ✏ �مولانا�
مقید شده اسیر شده زیردست شده مقهور شده هین عنان در کش پی این منهزم در مران تا تو نگردی منخزم ✏ �مولانا�
ازدحام انبوهی مزاحمت چون کشانیدت بدین شیوه به دام حمله بینی بعد از آن اندر زحام ✏ �مولانا�
دارای مکانت صاحب ملک و مقام بلند مرتبه آنگهی کآزاد بودیت و مکین مر شما را بسته می دیدم چنین ✏ �مولانا�