غرار

لغت نامه دهخدا

غرار. [ غ ِ ] ( اِ ) جوال. در لهجه تبریزیان خرار و خرال و خارال گویند و آن را بر نوعی جوال بزرگ که از کنف سازند اطلاق کنند. این کلمه در عربی به صورت غِرارة آمده است :
به هر مادحی مال بخشد جوالی
به هر زائری زر بخشد غراری.
فرخی.
جوالی که از موی بز ببافند :
شهی که در کرمش کس نیامده ست جهان
به کیل در دهد و با غرار زر بخشد.
ابوالمعانی ( از فرهنگ شعوری ).
رجوع به غرارة شود.

غرار. [ غ ِ ] ( ع اِ ) ج ، اَغِرَّة. ( اقرب الموارد ). دم تیر و نیزه و شمشیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر ازنیام جفا آهیخته بود کُند، کنَد. ( جهانگشای جوینی ). || اندک از خواب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خواب اندک. ( دهار ) : و هر دو غرار پاس و نعاس او از مساکن جفون نفار و فرار گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 424 ). واطاقتا ازحسرت متواتری که گرفتارش را نه در دل قراری ممکن ، ونه در دیده غراری متصور. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 442 ). || کالبد که بر آن پیکان دوزند تا درست گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تیری که بدان تیرهای دیگر راست سازند. المثال الذی تضرب علیه النصال لتصلح. ( اقرب الموارد ). || روش.یقال : رمیت ثلاثة اسهم علی غرار واحد؛ ای علی مجری واحد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ولدت ثلاثة بنین علی غرار؛ ای بعضهم خلف بعض لیس بینهم جاریة. ( اقرب الموارد ). طریقه و طور. ( غیاث اللغات ). || اندازه. نمونه. || شتاب ، یقال : اتاه علی غرار؛ ای علی عجلة. || مقدار، یقال : هذا الیوم غرار شهر؛ ای طول شهر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || غرار الصلوة؛ کمی در رکوع و در سجود و در طهارت ، و منه الحدیث : لاغِرارَ فی الصلوة. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || غرار التسلیم ؛ سلام علیکم گفتن یا به علیک جواب دادن و بس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الغرار فی التسلیم ، ان یقول سلام علیک ؛ او ان یرد بقوله و علیک السلام بالافراد لا و علیکم السلام بالجمع. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) ناروا گردیدن بازار. ( آنندراج ). کسادالسوق. ( اقرب الموارد ). ناروا شدن بازار. || کم شدن شیرناقه. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). کم شیری. || نقصان. ( مهذب الاسماء ). کمی و نقصان. ( غیاث اللغات ). || خورش دادن مرغ چوزه را. ( منتهی الارب ): غر الطائر فرخه ؛ زقه ، و منه یقال : غُرَّ فلان من العلم ما لم یُغَرَّ غیره ؛ ای زق و علم. ( اقرب الموارد ). || چرانیدن شتر. ( اقرب الموارد ). || فرورفتن آب به زمین. نضب. غَرّ. ( اقرب الموارد ). || خوردن غِرغِر . غَرّ. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || شریف شدن. غِر گردیدن. ( المنجد ). در اقرب الموارد به این معنی غرارة آمده : دین را سور و یا خود سِوار است و ملک را مرغ و یا عفار، و عزت را رکن و یا غرار، و مجد را نور یا عرار. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 443 ). || مصدر دوم باب مفاعله به همه معانی مغارَّة. رجوع به مغارة شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) جوالی بزرگ که از کنف سازند .
مکار سخت فریبنده خداع برای مبالغه است در معنای غار

فرهنگ معین

(غِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دَم تیز شمشیر و نیزه . ۲ - خواب اندک ، هر چیز کم . ۳ - کسادی بازار.
(غَ رّ ) [ ع . ] (ص . ) مکار، بسیار فریبنده .

فرهنگ عمید

۱. مغرور شدن.
۲. فریب خوردن.
۳. بی تجربگی، ناآزمودگی.
خدعه کننده، فریب دهنده.
۱. دم تیز شمشیر.
۲. خواب کم.
۳. کسادی بازار.
جوال.

پیشنهاد کاربران

بپرس