عناق

/~annAq/

لغت نامه دهخدا

عناق. [ ع ِ ] ( ع مص ) به گردن هم دست درآوردن به محبت و جز آن. ( از منتهی الارب ). معانقه و به گردن همدیگراز محبت دست درآوردن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دست با گردن شدن. دست به گردن شدن :
روزگار شادی آمد، مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عناق.
مولوی.
گریه از هجران بود یا از فراق
یا عزیزانم وصال است و عناق.
مولوی.

عناق. [ ع َ ] ( ع اِ ) بزغاله ماده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ماده از بچه های بز پیش از رسیدن به یکسالگی. ( از اقرب الموارد ). و بعضی نوشته اند که از حین ولادت آن تا چهارماهگی. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). بزبچه. ج ، اَعنُق ، عُنوق. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و صورت دوم جمع آن نادر است. ( از اقرب الموارد ). در مثل گویند: العنوق بعد النوق ؛ یعنی چوپان بزغالگان شد، پس از آنکه ساربان ماده شتران بود، و این مثل را در مورد تنگ حالی پس از فراخ حالی آرند. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و نیز در مورد کسی گفته شود که از مقام بلند به مقام پست فرودآید. ( از اقرب الموارد ). || بلا و سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کار سخت. || نومیدی. || زکاة دوساله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کلاغی است خردتر و باریکتر از کلاغ های دیگر با پاهای سرخ و منقاری به رنگ مرجان. و آن دانه خورد و گوشتش حلال باشد. ( از تذکره انطاکی ). || ( اِخ ) ستاره میانه ٔبنات نعش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). ستاره میانه بنات النعش کبری. ( ناظم الاطباء ).

عناق. [ ع َ ] ( اِخ ) دختری است که اول بار از آدم و حوا متولد گردید. رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 1 ص 21 شود.

عناق. [ ع َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). وادی عناق ،وادیی است در حمی در خاک غنی. ( از معجم البلدان ).

عناق. [ ع َ ] ( اِخ ) نام اسب مسلم بن عمر باهلی است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عناق. [ ع َ ] ( اِخ ) مناره ای است قدیم در دهناء که ذوالرمة از آن یاد کرده است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مناره ای است عادی در بادیه که از سنگ بنا شده و آن را عناق ذوالرمة گویند، چه وی آن رادر شعر خود آورده است. رجوع به معجم البلدان شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ستاره وسط از [ بنات ] از [ بنات نعش کبری ] یا [ دب اکبر ] و [ سها ] نزدیک آن قرار دارد .
بگردن هم دست در آوردن بمحبت و جز آن

فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (مص م . ) یکدیگر را در آغوش گرفتن .

فرهنگ عمید

ستاره ای در صورت فلکی دب اکبر.
دست در گردن یکدیگر زدن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، معانقه.

دانشنامه آزاد فارسی

عَناق (Mizar)
(یا: زتا دب اکبر) ستارۀ قدر دوم در صورت فلکی دب اکبر، و نشان دهندۀ میانۀ دُم خرس. در ۱۶۵۰، کشف شد که ستاره ای دوگانه است و نخستین ستاره ای بود که دوگانه بودن آن با استفاده از تلسکوپ معلوم شد. مؤلفۀ درخشان تر آن نخستین دوتایی طیفی بود و اخترشناس امریکایی، ادوارد پیکرینگ، در ۱۸۸۹ آن را کشف کرد. مؤلفۀ دوم آن نیز یک دوتایی طیف شناختی است. سامانۀ عَناق با سها، که ستاره ای از قدر چهارم است، یک ستارۀ دوگانۀ دیدگانی (بصری) تشکیل می دهند که سرخ پوستان بومی امریکا آن ها را «اسب و سوار» می نامند.

پیشنهاد کاربران

بپرس