پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
رها آمدن . [ رَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) رها شدن . خلاص شدن . ( یادداشت مؤلف ) : بدان تا جهان از بد اژدها به فرمان و گرز من آید رها. فردوسی . مگر زن ...
رها آمدن . [ رَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) رها شدن . خلاص شدن . ( یادداشت مؤلف ) : بدان تا جهان از بد اژدها به فرمان و گرز من آید رها. فردوسی . مگر زن ...
اژدرشکار. [ اَ دَ ش ِ ] ( نف مرکب / ص مرکب ) صیدکننده ٔ اژدها. شکننده ٔ اژدها : ترک خدنگ افکن سندان گزار بر همه شیرافکن اژدرشکار. امیرخسرو.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
خنده ٔ خنجر. [ خ َ دَ / دِ ی ِ خ َ ج َ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از خونریزی . ( از آنندراج ) : خنده ٔ خنجر زمانه ٔ کشت در دهان ظفر نمی گنجد. ...
نفس دزدیدن . [ ن َ ف َ دُ دی دَ ] ( مص مرکب ) نفس را در سینه حبس کردن .
سنگ کسی را به سینه زدن
سنگ کسی را به سینه زدن
سنگ کسی را به سینه زدن
سنگ کسی را به سینه زدن
پای / زیر عَلَم کسی سینه زدن
پای / زیر عَلَم کسی سینه زدن
پای / زیر عَلَم کسی سینه زدن
نار باغ سینه . [ رِ غ ِن َ / ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پستان . ( آنندراج ) ( فرهنگ مترادفات ) . کنایه از پستان است : در نار باغ سینه حلاوت نمان ...
be on the wane
in an instant ( =immediately )
every instant
every instant
every instant
even yet without variation or fluctuation
without variation or fluctuation
there came to my ears a sound
we all make mistakes
we all make mistakes
we all make mistakes
the damned
the damned
the damned
the damned
the damned
in ways=To some extent
in ways=To some extent
in ways=To some extent
in ways=To some extent
دستخوشی. [ دَ خوَ / خ ُ ] ( حامص مرکب ) سهل الحصولی. آسان بدست آیی. زبونی. ملعبگی : تو پنداری که با تو من باشم شاد زین دستخوشی منت که آگاهی داد. فرخ ...
subject somebody/something to something=to force someone or something to experience something very unpleasant, especially over a long time
subject somebody/something to something=to force someone or something to experience something very unpleasant, especially over a long time
دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن : به که بکاری بکنی دست خوش تا نشوی پیش کسان دستکش. نظامی.
دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن : به که بکاری بکنی دست خوش تا نشوی پیش کسان دستکش. نظامی.
دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن : به که بکاری بکنی دست خوش تا نشوی پیش کسان دستکش. نظامی.
اشتغال ورزیدن به . . . . .
دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن : به که بکاری بکنی دست خوش تا نشوی پیش کسان دستکش. نظامی.
دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن : به که بکاری بکنی دست خوش تا نشوی پیش کسان دستکش. نظامی.
دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن : به که بکاری بکنی دست خوش تا نشوی پیش کسان دستکش. نظامی.
دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن : به که بکاری بکنی دست خوش تا نشوی پیش کسان دستکش. نظامی.