پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣١)
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
رج کردن. [ رَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) به صف نهادن. به صف کردن. به دسته کردن. به ردیف کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مردف ساختن. به راه نهادن. دسته کردن ...
تیرنشسته
تیرخورده
به وقت
بگاه تر ؛ زودتر : و او رااعلام داد تا بگاه تر در غَلَس بیامد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 30 ) .
به وقت:به موقع. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۳۲ ) .
به وقت:به موقع. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۳۲ ) .
خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن : تا پدید آمدت ...
خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن : تا پدید آمدت ...
خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن : تا پدید آمدت ...
خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن : تا پدید آمدت ...
خیره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متعجب شدن. بشگفت درآمدن. مات شدن از فرط تعجب. حیران شدن از نهایت شگفتی. متحیر شدن. مدهوش شدن : تا پدید آمدت ...
حجله جام ؛ جام شراب : در حجله جام آسمان رنگ آن دختر آفتاب در ده. خاقانی.
حجله جام ؛ جام شراب : در حجله جام آسمان رنگ آن دختر آفتاب در ده. خاقانی.
تیغ بر کف
زره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] ( ص مرکب ) زره پوشیده. زره دار. ( ناظم الاطباء ) . دارع. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . زره دار : که دیده ست مشک مسلسل زر ...
خود خروچ ؛ تاج خروس یعنی گوشت پاره ای سرخ که بر سر خروس است. ( ناظم الاطباء ) .
به تیر بستن
گمشده بخت ؛ بدبخت. بی بخت : ایاگمشده بخت و بیچارگان همه زار و غمخوار و آوارگان. فردوسی. ز گرگین سخن رفت با شهریار از آن گمشده بخت بدروزگار. فردوسی ...
گمشده بخت ؛ بدبخت. بی بخت : ایاگمشده بخت و بیچارگان همه زار و غمخوار و آوارگان. فردوسی. ز گرگین سخن رفت با شهریار از آن گمشده بخت بدروزگار. فردوسی ...
به تازیانه بستن
به تازیانه بستن
به تازیانه بستن
هوار کردن ( کشیدن ) ؛ فریاد برآوردن و کمک خواستن.
هوار کردن ( کشیدن ) ؛ فریاد برآوردن و کمک خواستن.
بی وجودان
مصاعب. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مُصْعَب. ( یادداشت مؤلف ) . دشواریها و سختیها. ( ناظم الاطباء ) . دشواریها و جاهای دشوار. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
مصاعب. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مُصْعَب. ( یادداشت مؤلف ) . دشواریها و سختیها. ( ناظم الاطباء ) . دشواریها و جاهای دشوار. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
مصاعب. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مُصْعَب. ( یادداشت مؤلف ) . دشواریها و سختیها. ( ناظم الاطباء ) . دشواریها و جاهای دشوار. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
مصاعب. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مُصْعَب. ( یادداشت مؤلف ) . دشواریها و سختیها. ( ناظم الاطباء ) . دشواریها و جاهای دشوار. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( ع ص ) کار دشوار و سخت و شدید. ج ، مصاعب. ( یادداشت مؤلف ) .
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( ع ص ) کار دشوار و سخت و شدید. ج ، مصاعب. ( یادداشت مؤلف ) .
امام حسین
( بزیر آمدن ) بزیر آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب زیر آمدن ) پیاده شدن. فرود آمدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پس از منبر بزیر آمد و بخانه اش ب ...
( بزیر آمدن ) بزیر آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب زیر آمدن ) پیاده شدن. فرود آمدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پس از منبر بزیر آمد و بخانه اش ب ...
( از آنکه ) از آنکه. [ اَ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب ) زیرا که. بجهت آنکه. بعلت آنکه : و این بیابان را بیابان کرکسکوه خوانند از آنکه یکی کوهی است خرد اندر ...
( از آنکه ) از آنکه. [ اَ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب ) زیرا که. بجهت آنکه. بعلت آنکه : و این بیابان را بیابان کرکسکوه خوانند از آنکه یکی کوهی است خرد اندر ...
( از آنکه ) از آنکه. [ اَ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب ) زیرا که. بجهت آنکه. بعلت آنکه : و این بیابان را بیابان کرکسکوه خوانند از آنکه یکی کوهی است خرد اندر ...
( از آنکه ) از آنکه. [ اَ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب ) زیرا که. بجهت آنکه. بعلت آنکه : و این بیابان را بیابان کرکسکوه خوانند از آنکه یکی کوهی است خرد اندر ...
( از آنکه ) از آنکه. [ اَ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب ) زیرا که. بجهت آنکه. بعلت آنکه : و این بیابان را بیابان کرکسکوه خوانند از آنکه یکی کوهی است خرد اندر ...
( از آنکه ) از آنکه. [ اَ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب ) زیرا که. بجهت آنکه. بعلت آنکه : و این بیابان را بیابان کرکسکوه خوانند از آنکه یکی کوهی است خرد اندر ...
یک یک. [ ی َ ی َ / ی ِ ی ِ ] ( ق مرکب ، اِ مرکب ) فردفرد. یکی یکی. یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک : لاجرم گوی ...
یک یک. [ ی َ ی َ / ی ِ ی ِ ] ( ق مرکب ، اِ مرکب ) فردفرد. یکی یکی. یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک : لاجرم گوی ...
یک یک. [ ی َ ی َ / ی ِ ی ِ ] ( ق مرکب ، اِ مرکب ) فردفرد. یکی یکی. یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک : لاجرم گوی ...
all in vain
all in vain