پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
مادگانه. [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) همچون مادگان. زنانه. ( فرهنگ فارسی معین ) : تا ز درج کمر گشاید قند گویدش مادگانه لفظی چند. نظامی ...
اناث و ذکور ؛ زنان و مردان. ( آنندراج ) : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.
اناث و ذکور ؛ زنان و مردان. ( آنندراج ) : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.
ذکور و اناث ؛ مردان و زنان. ( آنندراج ) : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.
چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...
چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...
چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...
چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...
چنگ در دامن کسی زدن ؛ یاری خواستن. طلب کمک کردن. متوسل شدن. تشبث : دشمن از تو همی گریزد و تو سخت در دامنش زدستی چنگ. ناصرخسرو. می ننگرند عیب گریبان ...
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
چنگ بر دامن زدن ؛ متوسل شدن به کسی. رجوع به چنگ در دامن زدن شود : جواهر جست از آن دریای فرهنگ بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ. نظامی.
بچنگ آمدن ؛ حاصل شدن. بدست آمدن. بدست شدن و میسر شدن : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ. ابوشکور بلخی. بشاه جهاندار دادند گنج بچنگ آ ...
باد در چنگ بودن ؛ دست خالی بودن. چیزی در کف نداشتن : چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم مرا که چشم بساقی و گوش بر چنگست بیادگار کسی دامن نسیم صبا گرفته ا ...
بچنگ آمدن ؛ حاصل شدن. بدست آمدن. بدست شدن و میسر شدن : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ. ابوشکور بلخی. بشاه جهاندار دادند گنج بچنگ آ ...
بچنگ آمدن ؛ حاصل شدن. بدست آمدن. بدست شدن و میسر شدن : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ. ابوشکور بلخی. بشاه جهاندار دادند گنج بچنگ آ ...
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ کسی چاره یافتن ؛ از دست وی خلاص شدن : نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ.
از چنگ رفتن ؛ از دست رفتن. از دیده ناپدید شدن : از آن سرو روان کز چنگ رفته ز سَروش آب و از گل رنگ رفته. نظامی.
reasonably
reasonably
leisurely
leisurely
leisurely
best - preserved
it is of no concern
it doesn’t amount to a hill of beans
it is of no concern
it doesn’t amount to a hill of beans
it doesn’t amount to a hill of beans
it doesn’t amount to a hill of beans
it doesn’t amount to a hill of beans
. . . . . . . . . The difficulty lies in
. . . . . . . . . . . The difficulty lies in
All hope of recovering information has been lost”, Dr. Brooks says
a faint hope ( =a very small chance )
speak with authority
career prospects ( =opportunities to get a good job or a better position )
liaison
work on
work on
work on