پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣١)
قوام یافتن
to take form
by far
relinquish something to somebody
relinquish something to somebody
relinquish something to somebody
relinquish something to somebody
بی نکاح زاده : حرامزاده، آنکه بی نکاح از مادر متولد شود. ( ( بدخور از بی نکاح زاده بتر ز آنکه از او بار به کشد استر ) ) ( حدیقه، ۶۸۷ ) ( فرهنگ لغ ...
ناربن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) درخت انار. ( برهان ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . از: نار ( انار ) بن ( ون ) = نارون. ( حاشی ...
بی نکاح زاده : حرامزاده، آنکه بی نکاح از مادر متولد شود. ( ( بدخور از بی نکاح زاده بتر ز آنکه از او بار به کشد استر ) ) ( حدیقه، ۶۸۷ ) ( فرهنگ لغ ...
بی نکاح زاده : حرامزاده، آنکه بی نکاح از مادر متولد شود. ( ( بدخور از بی نکاح زاده بتر ز آنکه از او بار به کشد استر ) ) ( حدیقه، ۶۸۷ ) ( فرهنگ لغ ...
بی نکاح زاده : حرامزاده، آنکه بی نکاح از مادر متولد شود. ( ( بدخور از بی نکاح زاده بتر ز آنکه از او بار به کشد استر ) ) ( حدیقه، ۶۸۷ ) ( فرهنگ لغ ...
بی نکاح زاده : حرامزاده، آنکه بی نکاح از مادر متولد شود. ( ( بدخور از بی نکاح زاده بتر ز آنکه از او بار به کشد استر ) ) ( حدیقه، ۶۸۷ ) ( فرهنگ لغ ...
what’s this in aid of? British English spoken used to ask what something is used for or why someone is doing something
heed one's call
heed one's call
heed one's call
A great many people
A great many people
A great many people
A great many people
A great many people
. . . . . . . . . . . A rising trend of
lift=to remove a rule or a law that says that something is not allowed
lift=to remove a rule or a law that says that something is not allowed
on/under the pretext of doing something
on/under the pretext that
mitigate
. . . . . . . . . . There is general agreement that
support somebody in ( doing ) something
call on ( someone or something ) to do sth
call on ( someone or something ) to do sth
The Bar
The Bar
American English an organization consisting of lawyers
نظربسته . [ن َ ظَ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نابینا : شد آورد شاه نظربسته را مهی از دم اژدها رسته را. نظامی .
رها آمدن . [ رَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) رها شدن . خلاص شدن . ( یادداشت مؤلف ) : بدان تا جهان از بد اژدها به فرمان و گرز من آید رها. فردوسی . مگر زن ...
رها آمدن . [ رَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) رها شدن . خلاص شدن . ( یادداشت مؤلف ) : بدان تا جهان از بد اژدها به فرمان و گرز من آید رها. فردوسی . مگر زن ...
رها آمدن . [ رَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) رها شدن . خلاص شدن . ( یادداشت مؤلف ) : بدان تا جهان از بد اژدها به فرمان و گرز من آید رها. فردوسی . مگر زن ...
اژدرشکار. [ اَ دَ ش ِ ] ( نف مرکب / ص مرکب ) صیدکننده ٔ اژدها. شکننده ٔ اژدها : ترک خدنگ افکن سندان گزار بر همه شیرافکن اژدرشکار. امیرخسرو.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد. مسعودسعد.
خنده ٔ خنجر. [ خ َ دَ / دِ ی ِ خ َ ج َ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از خونریزی . ( از آنندراج ) : خنده ٔ خنجر زمانه ٔ کشت در دهان ظفر نمی گنجد. ...
نفس دزدیدن . [ ن َ ف َ دُ دی دَ ] ( مص مرکب ) نفس را در سینه حبس کردن .
سنگ کسی را به سینه زدن
سنگ کسی را به سینه زدن