پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
confide in somebody
confide in somebody
confide in somebody
confide in somebody
چرخ خوردن
ماتمپرسی
in the sack
کار و بار کسی طلا شدن
روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ...
روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ...
روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ...
نمک تازه کردن . [ ن َ م َ زَ/ زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نمک تازه نمودن . با کسی از سر نو عقد محبت و دوستی بستن و عهد و پیمان تازه کردن . تجدید عهد و پی ...
نمک تازه کردن . [ ن َ م َ زَ/ زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نمک تازه نمودن . با کسی از سر نو عقد محبت و دوستی بستن و عهد و پیمان تازه کردن . تجدید عهد و پی ...
مستذل . [ م ُ ت َ ذَل ل ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استذلال . خوار و ذلیل داشته شده . ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . ذلیل شمرده شده . رجوع به استذلال شود : ...
مستذل . [ م ُ ت َ ذَل ل ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استذلال . خوار و ذلیل داشته شده . ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . ذلیل شمرده شده . رجوع به استذلال شود : ...
مرده ستای . [ م ُ دَ / دِ س ِ ] ( نف مرکب ) رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر. || در این بیت دشنام گونه ای است موهن : بدو که گوید از من چنانکه فرما ...
مرده ستای . [ م ُ دَ / دِ س ِ ] ( نف مرکب ) رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر. || در این بیت دشنام گونه ای است موهن : بدو که گوید از من چنانکه فرما ...
مرده ستای . [ م ُ دَ / دِ س ِ ] ( نف مرکب ) رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. نوحه گر. || در این بیت دشنام گونه ای است موهن : بدو که گوید از من چنانکه فرما ...
خر در پیش خانه ٔ خود بستن . [ خ َ دَ ش ِ ن َ / ن ِ ی ِ خَودْ / خُدْ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از بی غم و فارغ البال بودن . عرض دادن جاه و شأن خود ...
فارغ
سپیدنامگی . [ س َ / س ِ م َ / م ِ ] ( حامص مرکب ) پرهیزکاری و درستکاری : واله سپیدنامگی از من مجو بحشرفارغ گذاشت فکر سیاهان کجا مرا. درویش واله هروی ...
کرانه یافتن . [ ک َ ن َ / ن ِ ت َ ] ( مص مرکب ) نهایت و پایان به دست آوردن . حد و انتها یافتن . به کناره رسیدن . فارغ شدن : کس از خواست یزدان کرانه ن ...
فارغ الذهن . [ رِ غُذْ ذِ ] ( ع ص مرکب ) آسوده خاطر. رجوع به فارغ البال شود.
in quick/rapid/close succession ( =quickly one after the other )
go blind
go blind
مقهورناشدنی قهرناپذیر غلبه ناپذیر
one at a time
one at a time
one at a time
at a time
at a time
at a time
at a time
a loose woman
a loose woman
?what's the matter with you
?what's the matter with you
!so long
so long
so long
screw
what i wouldn't give for sth
that's ok by me Ok by me
custom - made
fighting man
fighting man
fighting men
بی حرفِ پیش لهجه و گویش تهرانی اگر خدا بخواهد
بی حرفِ پیش لهجه و گویش تهرانی اگر خدا بخواهد