پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
دکتر کزازی "پچین " را به معنی" نسخه بدل "بکار برده است. نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۶.
کهن : ( کَهُن ) در پهلوی کهون kahwan .
کار رفته : مفعول دکتر کزازی به جای" مفعول"واژه ی " کار رفته " را بکار برده است. " این کار رفته ، پیشتر در بیت نخستین به کار برده شده است " نامه ی با ...
آراستن : سرودن اگر داد باید که آید بجای ، بیارای و ز آن پس ، به دانا نمای نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۴ .
به جای آمدن ؛ به انجام رسیدن ؛گزارده شدن . از دید معناشناسی ، این مصدر ریخت مجهول " به جای آوردن " است. اگر داد باید که آید بجای ، بیارای و ز آن پس ...
روشن : نیک و خوش ولیکن نبیند کس آهوی خویش ؛ تو را روشن آید همی خوی ِ خویش. معنی بیت : کسی عیب خودش را نمی بیند. به همین خاطر تو هم فکر می کنی خوش خ ...
رسوا : رسوا به معنی بد نام و بی آبروست . که از دو قسمت :[رسو * ا ]ساخته شده است. این واژه در پهلوی روسواگ roswāg بوده است ؛ با گذشت زمان پسوند ( اگ ) ...
چلیپا کردن : ظاهرا کنایه از خم کردن و منحنی کردن و در معنی هنری و کنایه از رسوا و انگشت نما کردن دکتر کزازی در مورد این کنایه می گوید: " این کنایه ا ...
زولبیا: نوعی از شیرینی های عصر قدیم ایران " زلوبیا" است که مردم فارسی آن را زِلیبی تلفظ می کنند و این شیرینی به گونه ی نوعی از صلیب کامل است که چهار ...
صلیب : "صلیب معرّب چلیپاست با فارسی نو و چلیپا محرّف لغت ذولیبه است که ایرانیان قدیم بر نوعی صلیب اطلاق کرده اند ، بر همین نوعی که در عصر ما آن را صل ...
برابر : همسان ، هم سنگ ، همبر "بر" در قدیم به دو لبه ی ترازو گفته می شده است. وقتی چیزی را وزن می کردند . و دو لبه ی ترازو با هم در یک خط قرار می گر ...
پندارینه : خیال، تخیلی پیوسته ی پیندارینه : شعر سخن در پیوسته پیندارینه ، یا شعر برمی خیزد و در جان شنونده شور و شرر می ریزد. نامه ی باستان ، ج ۳ ، ...
پیکره ی سخن : قالب سخن " زیبایی در سخن است و پیکره ی ( قالب ) سخن. . . " نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ، ۱۳۸۴، ص۱۶۹.
اندرونه : محتوا، پیام 《آنگاه که پندارینگی با آن درآمیزد، اندرونه یا پیام ( محتوا ) نیز آراسته آید. 》 نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ...
در خُم کردن کسی : کنایه است از به بند کشیدن وی و به چاه انداختن او . در بیت زیر معنی" به غار انداختن" می دهد. گورخان را چو گور در خم کرد رفت از آن ...
خز حُمری : پارچه ی سرخ رنگ ، کنایه از پوست خرمایی رنگ. خزّ حُمری تنیده بر تن او خون او در دوال گردن او هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴ ...
کشتی ( به فتح و به کسر اول ) : پیاله ی می ، ساغر شراب روزی از روضه ی بهشتی خویش کرد بر می روانه کشتی خویش هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ...
تیر سفته پیکان :تیری که پیکان آن ساییده شده و نوک تیز بود ، بالکنایه تیری که پیکان آهنی داشت تیری از جعبه، سفته پیکان جست در زه آورد و درکشید درست هف ...
ختلی خوشترک راندن : بالکنایه با خیال آسوده زیستن . اسب ولایت ختلان را خوش خوش راندن. ما که با نام داغ سلطانیم ختلی آن به که خوشترک رانیم هفت پیکر نظ ...
سرهنگی بیابان دادن: بالکنایه او را آزاد و رها کردن و تام الاختیار دادن در بیابان نام خود کرده داغ بر رانش داده سرهنگیِ بیابانش هفت پیکر نظامی، تصحیح ...
خِلفَت : آمد و شد شب و روز ، آنچه پشت سوار آویخته می شود. کرده با خِلفَت ِ فلک خویشی باد را داده منزلی پیشی باز گردانی بیت : ( آن اسب ) آنچنان تند م ...
مرده ی کسی یا چیزی بودن : عاشق او بودن و به خاطر آن به مرگ حاضر شدن. مرده ی گور بود در نخچیر مرده را کی بود زگور گزیر هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثرو ...
در زبان آذری شکل دیگر تاری می شود" تانری" بو گوز للیک کی جهاندا سنه وئرمیش تانری هر قدر ناز ائله سن ایله کی آز ایله میسن با این زیبایی بیش از اندازه ...
انسانیت در زبان آذری می شود : " انسانلیق" دئدی انسانیمیز آزدیر ، هامی انسان گرک اولسون آمما انسانلیقیمیزدا ، او آز انسانیله گئتدی گفت که در میان ما ا ...
سرنگون کردن به زبان آذری می شود " سالماق " ، تَختَن سالماق" مستبد سلطانی سالدوق ، کی اولا خلقیمیز آزاد سونرا باخدیق کی آزادلیق دا او سلطانیله گئتدی ش ...
مساعده در زبان آذری " ال بورجی "
انگشتر به زبان آذری می شود " اوزوک " uzuk
اَلَنگو در زبان آذری می شود " قولباق "
بدرد گریستن : در دل گریه کردن ، بی صدا و آرام گریه کردن "چون بشنید جزعی نکرد چنانکه زنان کنند، بلکه بگریست بدرد. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲ ...
جگر آور : پر دل و با شهامت ، دلاور "و مادر حسنک زنی بود سخت جگر آور. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۶.
بدیوان ننشست : به وزارت خانه نرفت " و خواجه احمد حسن هم بر این حال بود و بدیوان ننشست " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۶.
روزه بنگاشتن : افطار نکردن "و آن روز که حسنک را بر بردار کردند استادم بونصر روزه بنگاشت و سخت غمناک و اندیشمند بود. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ...
باز بردن : برگرداندن ، دوباره پس فرستادن " و بوسهل بخندید ، و باتِّفاق شراب در دست داشت ببوستان ریخت ، و سر باز بردند . " یعنی سر را دوباره برگردانید ...
طَبَق : سینی بزرگ " در آن میان فرموده بود سرِ حسنک پنهان از ما آورده بودند و بداشته در طبقی با مِکبَّه. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۵. بای ...
مختصَّان : نزدیکان " و پس از آن شنیدم از بوالحسن حربلی که دوست من بود و از مختصَّان بوسهل . . . . " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۵.
یار : قرین و همدم یار تو زیر خاک مور و مگس بَدَلِ آنکه گیسوت پیراست تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۵.
خواب بر دیبا داشتن : در بستر حریر آرمیدن زیر خاک اندرونت باید خوفت گرچه اکنون خواب بر دیباست یعنی : هر چند اکنون در بستر حریر آرمیده ای. تاریخ بیهق ...
سرای سپنج :خانه ای که کشاورزان با چوب و علف می ساختند ، سرای موقتی ، مهمان سرا ، کنایه از دنیا و روزگار گذرا تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴. ...
زشت باز ستاندن : به نحو زشتی پس گرفتن " احمق مردا که دل در این جهان بندد ! که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند. " یعنی : به نحو زشتی پس می گیرد . تاریخ بی ...
زشت باز ستاندن : به نحو زشتی پس گرفتن " احمق مردا که دل در این جهان بندد ! که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند. " یعنی : به نحو زشتی پس می گیرد . تاریخ بی ...
نهادن : رها کردن ، بجا گذاشتن بیک سوی نهادند : در دنیا بجا گذاشتند و رها کردند. 《 و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حُطام دنیا بیک سوی نهادند ...
مکر : توطئه و دسیسه مکر ساختن : توطئه و دسیسه ترتیب دادن " او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند" یعنی این توطئه و دسیسه را ترتیب داده ب ...
دادن : زدن انداختن " آواز دادند سنگ دهید هیچ کس دست به سنگ نمی کرد همه زار زار می گریستند" تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.
شور : شورش ، فتنه آن شور بنشاندند: آتش آن فتنه را خاموش کردند. "و خواست که شوری بزرگ بپای شود ، سواران سوی عامَّه تاختند و آن شور بنشاندند. " تاریخ ...
به دَو : دوان دوان " هر کس گفتند 《 شرم ندارید مرد را که می بکشید [ به دَو ] بدار برید ؟ 》 تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.
می بکشید : می خواهید بکشید . " هر کس گفتند 《 شرم ندارید مرد را که می بکشید [ به دَو ] بدار برید ؟ 》 تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.
هر کس : همگان " هر کس گفتند 《 شرم ندارید مرد را که می بکشید [ به دَو ] بدار برید ؟ 》 تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.
دم نزد : سخن نگفت ، سکوت کرد " پس آواز دادند او را که بدَو . دَم نزد و از ایشان نیندیشید. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴. دم زدن : کنایه ی ف ...
مغ دبستانی : آموزگار ، مغی که شغل آموزش در دبستان را بر عهده دارد. تازی و پارسی و یونانی یاد دادش مغ دبستانی هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ...
آب فرات : آب شیرین ، ایهاما آب رودخانه فرات از یکی سو رونده آب فرات به گوارندگی چو آب حیات هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۴۷.