پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٣٠,٣٩١
تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٠

دکتر کزازی "پچین " را به معنی" نسخه بدل "بکار برده است. نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۶.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥١

کهن : ( کَهُن ) در پهلوی کهون kahwan .

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣

کار رفته : مفعول دکتر کزازی به جای" مفعول"واژه ی " کار رفته " را بکار برده است. " این کار رفته ، پیشتر در بیت نخستین به کار برده شده است " نامه ی با ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣

آراستن : سرودن اگر داد باید که آید بجای ، بیارای و ز آن پس ، به دانا نمای نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۴ .

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢

به جای آمدن ؛ به انجام رسیدن ؛گزارده شدن . از دید معناشناسی ، این مصدر ریخت مجهول " به جای آوردن " است. اگر داد باید که آید بجای ، بیارای و ز آن پس ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٨

روشن : نیک و خوش ولیکن نبیند کس آهوی خویش ؛ تو را روشن آید همی خوی ِ خویش. معنی بیت : کسی عیب خودش را نمی بیند. به همین خاطر تو هم فکر می کنی خوش خ ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٢

رسوا : رسوا به معنی بد نام و بی آبروست . که از دو قسمت :[رسو * ا ]ساخته شده است. این واژه در پهلوی روسواگ roswāg بوده است ؛ با گذشت زمان پسوند ( اگ ) ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥

چلیپا کردن : ظاهرا کنایه از خم کردن و منحنی کردن و در معنی هنری و کنایه از رسوا و انگشت نما کردن دکتر کزازی در مورد این کنایه می گوید: " این کنایه ا ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٥

زولبیا: نوعی از شیرینی های عصر قدیم ایران " زلوبیا" است که مردم فارسی آن را زِلیبی تلفظ می کنند و این شیرینی به گونه ی نوعی از صلیب کامل است که چهار ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥١

صلیب : "صلیب معرّب چلیپاست با فارسی نو و چلیپا محرّف لغت ذولیبه است که ایرانیان قدیم بر نوعی صلیب اطلاق کرده اند ، بر همین نوعی که در عصر ما آن را صل ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥

برابر : همسان ، هم سنگ ، همبر "بر" در قدیم به دو لبه ی ترازو گفته می شده است. وقتی چیزی را وزن می کردند . و دو لبه ی ترازو با هم در یک خط قرار می گر ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦

پندارینه : خیال، تخیلی پیوسته ی پیندارینه : شعر سخن در پیوسته پیندارینه ، یا شعر برمی خیزد و در جان شنونده شور و شرر می ریزد. نامه ی باستان ، ج ۳ ، ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٩

پیکره ی سخن : قالب سخن " زیبایی در سخن است و پیکره ی ( قالب ) سخن. . . " نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ، ۱۳۸۴، ص۱۶۹.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤

اندرونه : محتوا، پیام 《آنگاه که پندارینگی با آن درآمیزد، اندرونه یا پیام ( محتوا ) نیز آراسته آید. 》 نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٢

در خُم کردن کسی : کنایه است از به بند کشیدن وی و به چاه انداختن او . در بیت زیر معنی" به غار انداختن" می دهد. گورخان را چو گور در خم کرد رفت از آن ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦

خز حُمری : پارچه ی سرخ رنگ ، کنایه از پوست خرمایی رنگ. خزّ حُمری تنیده بر تن او خون او در دوال گردن او هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴ ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٢

کشتی ( به فتح و به کسر اول ) : پیاله ی می ، ساغر شراب روزی از روضه ی بهشتی خویش کرد بر می روانه کشتی خویش هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣

تیر سفته پیکان :تیری که پیکان آن ساییده شده و نوک تیز بود ، بالکنایه تیری که پیکان آهنی داشت تیری از جعبه، سفته پیکان جست در زه آورد و درکشید درست هف ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦

ختلی خوشترک راندن : بالکنایه با خیال آسوده زیستن . اسب ولایت ختلان را خوش خوش راندن. ما که با نام داغ سلطانیم ختلی آن به که خوشترک رانیم هفت پیکر نظ ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٧

سرهنگی بیابان دادن: بالکنایه او را آزاد و رها کردن و تام الاختیار دادن در بیابان نام خود کرده داغ بر رانش داده سرهنگیِ بیابانش هفت پیکر نظامی، تصحیح ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦

خِلفَت : آمد و شد شب و روز ، آنچه پشت سوار آویخته می شود. کرده با خِلفَت ِ فلک خویشی باد را داده منزلی پیشی باز گردانی بیت : ( آن اسب ) آنچنان تند م ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥١

مرده ی کسی یا چیزی بودن : عاشق او بودن و به خاطر آن به مرگ حاضر شدن. مرده ی گور بود در نخچیر مرده را کی بود زگور گزیر هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثرو ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٩

در زبان آذری شکل دیگر تاری می شود" تانری" بو گوز للیک کی جهاندا سنه وئرمیش تانری هر قدر ناز ائله سن ایله کی آز ایله میسن با این زیبایی بیش از اندازه ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥١

انسانیت در زبان آذری می شود : " انسانلیق" دئدی انسانیمیز آزدیر ، هامی انسان گرک اولسون آمما انسانلیقیمیزدا ، او آز انسانیله گئتدی گفت که در میان ما ا ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١

سرنگون کردن به زبان آذری می شود " سالماق " ، تَختَن سالماق" مستبد سلطانی سالدوق ، کی اولا خلقیمیز آزاد سونرا باخدیق کی آزادلیق دا او سلطانیله گئتدی ش ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦

مساعده در زبان آذری " ال بورجی "

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٠

انگشتر به زبان آذری می شود " اوزوک " uzuk

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٢

اَلَنگو در زبان آذری می شود " قولباق "

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥١

بدرد گریستن : در دل گریه کردن ، بی صدا و آرام گریه کردن "چون بشنید جزعی نکرد چنانکه زنان کنند، بلکه بگریست بدرد. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲ ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥١

جگر آور : پر دل و با شهامت ، دلاور "و مادر حسنک زنی بود سخت جگر آور. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۶.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥١

بدیوان ننشست : به وزارت خانه نرفت " و خواجه احمد حسن هم بر این حال بود و بدیوان ننشست " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۶.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢

روزه بنگاشتن : افطار نکردن "و آن روز که حسنک را بر بردار کردند استادم بونصر روزه بنگاشت و سخت غمناک و اندیشمند بود. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٧

باز بردن : برگرداندن ، دوباره پس فرستادن " و بوسهل بخندید ، و باتِّفاق شراب در دست داشت ببوستان ریخت ، و سر باز بردند . " یعنی سر را دوباره برگردانید ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٣

طَبَق : سینی بزرگ " در آن میان فرموده بود سرِ حسنک پنهان از ما آورده بودند و بداشته در طبقی با مِکبَّه. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۵. بای ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٧

مختصَّان : نزدیکان " و پس از آن شنیدم از بوالحسن حربلی که دوست من بود و از مختصَّان بوسهل . . . . " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۵.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٢

یار : قرین و همدم یار تو زیر خاک مور و مگس بَدَلِ آنکه گیسوت پیراست تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۵.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٩

خواب بر دیبا داشتن : در بستر حریر آرمیدن زیر خاک اندرونت باید خوفت گرچه اکنون خواب بر دیباست یعنی : هر چند اکنون در بستر حریر آرمیده ای. تاریخ بیهق ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٤

سرای سپنج :خانه ای که کشاورزان با چوب و علف می ساختند ، سرای موقتی ، مهمان سرا ، کنایه از دنیا و روزگار گذرا تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴. ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣

زشت باز ستاندن : به نحو زشتی پس گرفتن " احمق مردا که دل در این جهان بندد ! که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند. " یعنی : به نحو زشتی پس می گیرد . تاریخ بی ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦

زشت باز ستاندن : به نحو زشتی پس گرفتن " احمق مردا که دل در این جهان بندد ! که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند. " یعنی : به نحو زشتی پس می گیرد . تاریخ بی ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٧

نهادن : رها کردن ، بجا گذاشتن بیک سوی نهادند : در دنیا بجا گذاشتند و رها کردند. 《 و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حُطام دنیا بیک سوی نهادند ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤

مکر : توطئه و دسیسه مکر ساختن : توطئه و دسیسه ترتیب دادن " او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند" یعنی این توطئه و دسیسه را ترتیب داده ب ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢

دادن : زدن انداختن " آواز دادند سنگ دهید هیچ کس دست به سنگ نمی کرد همه زار زار می گریستند" تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥

شور : شورش ، فتنه آن شور بنشاندند: آتش آن فتنه را خاموش کردند. "و خواست که شوری بزرگ بپای شود ، سواران سوی عامَّه تاختند و آن شور بنشاندند. " تاریخ ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد

به دَو : دوان دوان " هر کس گفتند 《 شرم ندارید مرد را که می بکشید [ به دَو ] بدار برید ؟ 》 تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٠

می بکشید : می خواهید بکشید . " هر کس گفتند 《 شرم ندارید مرد را که می بکشید [ به دَو ] بدار برید ؟ 》 تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١

هر کس : همگان " هر کس گفتند 《 شرم ندارید مرد را که می بکشید [ به دَو ] بدار برید ؟ 》 تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٧

دم نزد : سخن نگفت ، سکوت کرد " پس آواز دادند او را که بدَو . دَم نزد و از ایشان نیندیشید. " تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۴. دم زدن : کنایه ی ف ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٠

مغ دبستانی : آموزگار ، مغی که شغل آموزش در دبستان را بر عهده دارد. تازی و پارسی و یونانی یاد دادش مغ دبستانی هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب فرات : آب شیرین ، ایهاما آب رودخانه فرات از یکی سو رونده آب فرات به گوارندگی چو آب حیات هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۴۷.