علی باقری

علی باقری مدرک فوق لیسانس ادبیات فارسی
دبیر باز نشسته آموزش و پرورش ناحیه ۱ زنجان
هدف بنده از همکاری با لغت نامه
۱ - اضافه کردن لغت های جدید که در لغت نامه هنوز وارد نشده است.
۲ - اضافه کردن معانی جدید به لغت هایی که در لغت نامه بدان اشاره نشده با ارائه سند و مدرک
۳ - اضافه کردن اصطلاحات و کنایات که در لغت نامه ثبت نگردیده.
۴ - ریشه یابی لغات و اضافه کردن آن به لغت نامه در جهت کمک به فهم بهتر معانی آن.
5 - اضافه کردن عبارت ها و اصطلاحات امروزی که برای یک مترجم موقع ترجمه ی یک متن امروزی نیاز هست .
بنده عقیده دارم عبارات و اصطلاحات و لغت های امروزی که وارد لغت نامه ها نشده اند اگر از آنهایی که وارد شده و ثبت گردیده اند بیشتر نباشند کمتر هم نیستند . چون در تداول گفتاری روزانه آنها را بکار می بریم و دم دست هستند و معنایشان را می دانیم نبودشان را در لغت نامه ها احساس نمی کنیم . فقط یک مترجم وقتی می خواهد متنی را از یک زبان به زبان دیگر ترجمه کند نبودشان را در لغت نامه ها می تواند احساس می کند .
alibagheri_1349_zn@yahoo. com
bagheriali324@gmail. com
گهی هوایِ توْ لیلی، کند مرا مجنون
گهی ز عشق تو شیرین، مثال فرهادم
چوْخ مرور ایْلَدیم عمرومده گئچَن گوْنلریمی
تاپبادیم بیر گوْنی که یاده سَنی سالمامیشام
ترجمه: روز های عمرم را بارها و بارها مرور کردم ولی
نتوانستم روزی را پیدا کنم که در آن از تو یادی نکرده باشم .

فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده



اب از گلوی کسی پایین نرفتن١٩:٥٤ - ١٤٠٢/٠٣/٠٧آب از گلوی کسی پایین نرفتن : کنایه از هیچ کاری انجام ندادن ، اراده یا فرصت انجام هیچ کاری نداشتن ( ( این مردم به من اجازه نمی دهند آب از گلویم پایین ... گزارش
0 | 0
اب اوردن١٩:٥٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٧آب آوردن : جمع شدن مایع در عضوی از بدن ( ( چشمش آب آورد و کور شد ) ) ( فرهنگ عامیانه فارسی ، ابوالحسن نجفی )گزارش
0 | 0
راستش را گفتن٢٢:٢٨ - ١٤٠٢/٠٢/٠٧راستش را گفتن : حقیقت را گفتن، چیزی را پنهان نکردن : " ما راستش را می گوییم که فردا دعوا نداشته باشیم . ( دایی جان، ۳۱۳ ) ( ادبیات عامیانه ابوالحسن ن ... گزارش
2 | 1
راستش٢٢:٢٣ - ١٤٠٢/٠٢/٠٧راستش: ( قید ) در حقیقت، حقیقت را بگویم ، حقیقت را بخواهید . ( مترادف : از شما چه پنهان ) : " من و اردوانی و علاقه بند سه تایی یک شیشه شکستیم . یعنی ... گزارش
2 | 1
راست رفتن و چپ امدن٢٢:١٨ - ١٤٠٢/٠٢/٠٧راست رفتن و چپ آمدن : کنایه از پی در پی انجام دادن کاری ( مترادف : چپ رفتن و راست آمدن ) :" حجت الله خان راست می رفت و چپ می آمد و یک ریز فحش می داد. ... گزارش
2 | 0
رادیو گرفتن٢٢:١٢ - ١٤٠٢/٠٢/٠٧رادیو گرفتن : رادیو را روشن کردن ، به رادیو گوش دادن . "یک خرده رادیو گرفتم و بعد در دکان را بستم و خوابیدم ( نفرین زمین، ۲۱۱ ) ( ادبیات عامیانه ابوا ... گزارش
5 | 1
راحتی٢٢:٠٧ - ١٤٠٢/٠٢/٠٧راحتی : که شخص در آن احساس آسودگی کند: کفش راحتی ( دمپایی ) ، صندلی راحتی ( صندلی دسته دار ، مبل ) نیمکت راحتی : کاناپه ) ) ( ادبیات عامیانه ابوالحسن ... گزارش
5 | 1
خود را راحت کردن٢٢:٠٣ - ١٤٠٢/٠٢/٠٧خود را راحت کردن: ( ( کنایه از قضای حاجت کردن: " اگر ادرار داری همین حقه را که من زدم تو هم بزن : برو الان پای لاستیک این ماشین خودت را راحت کن . ما ... گزارش
2 | 1
راحت گذاشتن٢١:٥٣ - ١٤٠٢/٠٢/٠٧راحت گذاشتن ( کسی را ) : ( ( دیگر مراحم کسی نشدن ، به حال خود گذاشتن 0 مترادف دست از سر کسی برداشتن ) : برو، راحتم بگذار ، دیگر ذله شده ام ، نمی خواه ... گزارش
0 | 1
الاچیق٠٩:٤٣ - ١٤٠٢/٠٢/٠٦آرش جان! آچیق به معنی باز، کاملا داد می زند این واژه ترکی هست. آچیق از کی تا حالا واژه فارسی شده؟گزارش
0 | 1
حیدر کرار١٢:٥٠ - ١٤٠٢/٠١/٢٥در روایات مختلف و احادیث آمده که ناقه الله که در قرآن بدان اشاره شده و رفتار قوم صالح با آن که نشانه ای از طرف خداوند بود و کشتن آن به نوعی اعلان جنگ ... گزارش
2 | 0
ایه 13 سوره شمس١٢:٣٣ - ١٤٠٢/٠١/٢٥بسم الله الرحمن الرحیم کذبت ثمود بطغوئها ( 11 ) إ ذ انبعث اءشقئها ( 12 ) فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقیها ( 13 ) فکذبوه فعقروها فدمدم علیهم رب ... گزارش
2 | 0
ناقه صالح١٢:١٩ - ١٤٠٢/٠١/٢٥بسم الله الرحمن الرحیم کذبت ثمود بطغوئها ( 11 ) إ ذ انبعث اءشقئها ( 12 ) فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقیها ( 13 ) فکذبوه فعقروها فدمدم علیهم رب ... گزارش
0 | 1
ناقه١٢:١٩ - ١٤٠٢/٠١/٢٥بسم الله الرحمن الرحیم کذبت ثمود بطغوئها ( 11 ) إ ذ انبعث اءشقئها ( 12 ) فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقیها ( 13 ) فکذبوه فعقروها فدمدم علیهم رب ... گزارش
0 | 0
حساب صاف کردن٠٢:٥٥ - ١٤٠٢/٠١/٢٥حساب صاف کردن: [ به زبان عامیانه ] تصفیه حساب کردن ( ( خلاصه میرآقایی ماموریت بندر لنگه پیدا می کنه. وختیکه می خواس با مرجون حساب وکتابش صاف کنه این ... گزارش
2 | 1
کباب چنجه٠٢:٤٤ - ١٤٠٢/٠١/٢٥چنجه تغییر یافته ی قِنجه است قنجه در زبان ترکی از مصدر قِنْجماق گرفته شده است. قنجماق در زبان ترکی به بریدن و جدا کردن چیزی با ضربه ی سنگ گفته می شود ... گزارش
2 | 1
دور کوچه ها١٦:٥٠ - ١٤٠٢/٠١/٢٤دور ِ کوچه ها : در کوچه ها ، توی کوچه ها ، از این کوچه به آن کوچه ( ( حتی عمه جان به قول مادر چشم دیدن خاله عصمت را نداشت دور کوچه ها دنبالش می گشت ) ... گزارش
0 | 0
دور کسی را گرفتن١٦:٤٥ - ١٤٠٢/٠١/٢٤دور کسی را گرفتن: در پیرامون کسی حلقه زدن، کسی را محاصره کردن م ( ترادف دوره کردن ) : ( ( پیر و جوان و مرد و زن دورش را گرفته بودند و فحش می دادند ) ... گزارش
0 | 0
دور را از دست کسی گرفتن١٦:٣٥ - ١٤٠٢/٠١/٢٤دور را از دست کسی گرفتن: کنایه از قدرت و نفوذ کسی را از میان برداشتن و خود صاحب قدرت شدن ؛ بر کسی پیشی گرفتن ( ( پس از چندی که زن تازه آبستن می شد و ... گزارش
0 | 0
دور دور کسی بودن١٦:٢٩ - ١٤٠٢/٠١/٢٤دوردور کسی بودن: کنایه از قدرت در دست کسی بودن ، بر اریکه ی قدرت بودن ( ( دوگل . . . آن روزها دور دورش بود و سرِ کار بود ) ) ( حاجی دوباره ۱۶۹ ) ( ( ... گزارش
0 | 0
دور دست کسی افتادن١٦:٢٠ - ١٤٠٢/٠١/٢٤دور دستِ کسی افتادن : کنایه از اوضاع بر وفق مراد کسی شدن ، نوبت یا قدرت به کسی رسیدن ( ( می بینی گردش روزگار چه می کند ؟ اینقدر صبر کردند تا دوباره د ... گزارش
0 | 0
دور خود گشتن١٦:١٥ - ١٤٠٢/٠١/٢٤دور خود گشتن : کنایه از سرگردان بودن ، بلاتکلیف بودن ( ( دیدی چه جوری به چه کنم چه کنم افتاده اند؟ . . آب افتاده توی لانه شان ، ریخته اند بیرون و دور ... گزارش
0 | 0
دور برگرد١٦:٠٠ - ١٤٠٢/٠١/٢٤دور بَر گَرد : محوطه ی نیم دایره مانند در انتهای کوچه های بن بست برای دور زدن خودرو ها .گزارش
0 | 1
دودول١٥:٤٨ - ١٤٠٢/٠١/٢٤دودول : [ Dudul] آلت جنسی پسران کوچک ( مترادف : دول ) ( ( مادرم شوخیش گرفته گفت حیف از دودول طلایی من نمی آید که این دست های کثیف را به آن می چسبانم ... گزارش
0 | 1
اهل دود و دم١٥:٤٣ - ١٤٠٢/٠١/٢٤اهل دود و د َم : معتاد به مواد مخدر دود دار. ( ( خیلی از قلندر ها . . . اهل و دم بودند و بنگ و حشیش می کشیدند. ) ) ( نون و قلم 70 )گزارش
2 | 0
اب تنقیه٠١:٥١ - ١٤٠٢/٠١/٢٤آب تنقیه : مجازاً آنکه مدام در حال و رفت و آمد باشد ، هرزه گردگزارش
0 | 0
بالا بلند٠٠:٣٣ - ١٤٠٢/٠١/٢٢بالا بلند/ بلند بالا : مفصّل ، طولانی، با تشریفات کامل . ( ( این محنتی که اکنون گریبانگیر او شده است رقم ناقابلی است از سیاهه بالا بلندی از بلایا و آ ... گزارش
0 | 1
بلندبالا٠٠:٣٣ - ١٤٠٢/٠١/٢٢بالا بلند/ بلند بالا : مفصّل ، طولانی، با تشریفات کامل . ( ( این محنتی که اکنون گریبانگیر او شده است رقم ناقابلی است از سیاهه بالا بلندی از بلایا و آ ... گزارش
5 | 0
بالا بردن٠٠:٢٥ - ١٤٠٢/٠١/٢٢بالا بردن : 1 - ساختن بنا کردن ( هر چیز که عمودی بالا رود ) ( ( اولین ساختمانی بود که خودش بالا می برد. ) ) ( پیشامد ها 34 ) 2 - بلند کردن ( صدا ) ( ... گزارش
9 | 0
بالا بردن سال کسی یا سن کسی٠٠:١٧ - ١٤٠٢/٠١/٢٢بالا بردن سال کسی یا سن کسی ؛ زیاده کردن میزان آن. افزودن بر آن. نمودن که دیرینه تر است. به پیری گرایاندن کسی : کی ترقی می تواند داد احوال مراگزارش
5 | 0
بالا بردن نرخ٠٠:١٩ - ١٤٠٢/٠١/٢٢بالا بردن نرخ ؛ افزودن بر بهای کالا. ترقی دادن بهای آن. بهای آن را زیادت کردن : قیمت قند را بالا بردند؛ بر بهای آن افزودند.گزارش
5 | 0
بالا بردن مقام کسی٠٠:١٨ - ١٤٠٢/٠١/٢٢بالا بردن مقام کسی ؛ برکشیدن وی. برآوردن پایگاه او. ترقی دادن مرتبه او.گزارش
0 | 0
بالا بردن ساختمان٠٠:١٧ - ١٤٠٢/٠١/٢٢بالا بردن ساختمان ؛ برآوردن آن. بمرحله پوشش رساندن بنا.گزارش
0 | 0
بالابالاهاش گذاشتن٠٠:١٣ - ١٤٠٢/٠١/٢٢بالا بالا هاش گذاشتن : مقام خود را بالا دانستن و فخر فروختن : ( ( مردها از خود راضی اند، دلشان می خواهد اگر هم مقصر هستند باز هم زن برود منتشان را بک ... گزارش
0 | 0
بالابالاهاش٠٠:٠٧ - ١٤٠٢/٠١/٢٢بالابالاهاش : از همه بهترها ، از همه بالاترها ، سرآمد دیگران : ( ( توی تهران ، خوب خوبهایشان پانزده شاهی ، یک قران اند . . . خیلی حدت کند ، بالابالاه ... گزارش
0 | 0
جراندن١٨:٥٥ - ١٤٠٢/٠١/٢١جراح هم خانواده واژه ی جَرْح می باشد جرح به معنی زخم است. اصلا با واژه ی جراندان و جر دادن هم معنی نیست.گزارش
0 | 0
از همه جا بی خبر٠٢:٤٨ - ١٤٠٢/٠١/١٩از همه جا بی خبر : فارغ البال، آسوده خیال ، غافل ، به کلی بی اطلاع از اوضاع و احوال : ( ( یک روز از همه جا بی خبر دور هم نشسته بودند یک مرتبه گرد شد ... گزارش
0 | 0
بی خبر بودن از کسی٠٢:٤٣ - ١٤٠٢/٠١/١٩بی خبر بودن از کسی : بی اطلاع بودن از وضع و حال کسی ( ( پیرزن و پیرمرد خیلی وقت است ازم بی خبرند حالا غافلگیرشان می کنم و یکهو در خانه را باز می کنم ... گزارش
0 | 0
بیخ گوش کسی٠٢:٣٣ - ١٤٠٢/٠١/١٩بیخ گوش کسی : بر چهره یا بناگوش کسی، ( ( تا آمد حرف بزند سرگرد خواباند بیخ گوشش . ) ) ( نامه ها ۵۹ ) 2 - نزدیک گوش کسی ، بسیار نزدیک کسی. ( مترادف: ب ... گزارش
0 | 0
بیخ گلوی کسی را گرفتن٠٢:٢٧ - ١٤٠٢/٠١/١٩بیخ گلوی کسی را گرفتن : 1 - به گلوی کسی چنگ انداختن و فشردن ( احیاناً به قصد خفه کردن او ) 2 - در گلوی کسی ماندن، باعث تنگی گلوی کسی شدن: ( ( بغض بیخ ... گزارش
0 | 1
بیخ خر٠٢:١٣ - ١٤٠٢/٠١/١٩بیخ خِر : ته گلو ( از درون ) ، دور گلو ( از بیرون ) ( ( میخ ها را ریخت توی حلق مردکه ، میخ ها بیخ خرش ماند و خفه اش کرد ) ) ( افسانه های کهن ! ، ص 41 ... گزارش
0 | 0
بی حواس٠٢:٠٨ - ١٤٠٢/٠١/١٩بی حواسّ : غافل ، بی توجه به موقعیت و پیرامون خود ؛ پریشان حواس ( مترادف : گیج ، سر به هوا ، حواسّ پرت ) ( ( چرا بی حواس شده ای ؟ ) )گزارش
2 | 0
بی حساب و کتاب٠٢:٠٥ - ١٤٠٢/٠١/١٩بی حساب و کتاب : بی اندازه و در عین حال بی ضبط و ربط که مبتنی بر قاعده و نظمی نباشد ( ( همینطور بسته های اسکناس است که بی حساب و کتاب با هواپیما وارد ... گزارش
0 | 0
بی حساب شدن٠٢:٠٢ - ١٤٠٢/٠١/١٩بی حساب شدن : نه بدهکار و نه طلبکار بودن ؛ ( مجازاً ) تصفیه شدن ِ خرده حساب ( میان دو یا چند نفر )گزارش
0 | 0
بی چیز هم نبودن٠١:٥٨ - ١٤٠٢/٠١/١٩بی چیز ( ی ) هم نبودن: بی دلیل نبودن ، بی حکمت نبودن. مترادف : بی هیچ نبودن . ( ( شراب خلق آدم را به جا می آورد ، غم را دور می کند ، مردانگی می آورد، ... گزارش
0 | 0
بی چاره کسی شدن٠١:٤٧ - ١٤٠٢/٠١/١٩بی چاره کسی شدن : عاشق و دلباخته ی کسی شدن ( مترادف : دیوانه ی کسی شدن ) ( ( سفید و مقبول بود ، کوچولو و نقلی ، مثل عروسک چینی . . . حق دادم به اصغر ... گزارش
0 | 1
بی جا کردن٠١:٤٢ - ١٤٠٢/٠١/١٩بیجا کردن : خطا کردن، کارغلطی کردن ، ( مترادف: بیخود کردن ) ( ( بیجا کردی طفلک را بردی پیش آن نامرد تا حالا کدام پدری را در حق او کرده که دفعه دومش ب ... گزارش
5 | 0
بیج٠١:٤١ - ١٤٠٢/٠١/١٩بیچ / بیچ : حرامزاده ( ( توی این خانه تو و بچه هات بی کس هستید . همه خاله اند و خواهرزاده شما بیجید و حرامزاده ) ) ( زنده بگور 94 ) در زبان ترکی "بی ... گزارش
5 | 0
بی پیر٠١:٢٤ - ١٤٠٢/٠١/١٩بی پیر : بی پیر نوعی دشنام نسبت به شخص در خور تحقیر یا بی رحم یا چیز سخت و آزارنده ، مترادف :بی کتاب، لامسّب، بی مروت ، بی پدر: ( اگر مرده بودم می بر ... گزارش
7 | 0
بی پدر و مادر٠١:١٦ - ١٤٠٢/٠١/١٩بی پدر و مادر : بی اصل و نسب ، عاری از منشا معتبر ، نوعی دشنام به کسی که خانواده معتبری ندارد .گزارش
5 | 0