پیشنهاد‌های علی باقری (٢٨,٠٧٤)

بازدید
٢,٢٩٧
تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارقبیله ؛ آنکه عشیره و تبار بسیار دارد. آن که خویشاوندان و بستگان فراوان دارد : بسیارقبیله و قرابات کارش همه خدمت و مراعات. نظامی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارشیر ؛ آنکه شیر فراوان دهد : چو شیران به اندک خوری خوی گیر که بددل بود گاو بسیارشیر. نظامی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- بسیارغله ؛ زمینی که غله فراوان دهد : غرجستان ، جایی بسیارغله و کشت و برزو آبادانست. ( حدود العالم ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارفضل ؛ آنکه دانش فراوان دارد : بسیارفضل و اندک سال و لطیف خلق کان خرد محمدبن آصف الامام. سوزنی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارشاخ ؛ درختی که شاخسار فراوان دارد : از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ درختی گشن بیخ و بسیارشاخ. دقیقی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیار شدن ؛ افزون شدن. ( ناظم الاطباء ) . وفور. کثرت. ( ترجمان القرآن ) . توافر. ( دهار ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارسال ؛ طویل العمر، بسیارزیست. سخت پیر. دراززندگانی : فرود آمد از اسب مهراب و زال بزرگان که بودند بسیارسال. فردوسی. کرد ناگه گنبد بسیارسال عمرخو ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارسخن ؛ پرگوی. پرسخن. مکثار. پرچانه. پرروده. روده دراز. بسیارگوی : رجل هُذرِ؛ مرد بسیارسخن بیهوده گوی. ( منتهی الارب ) . همذانی ؛ مرد بسیارسخن. ( ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارزر ؛ دارای زر فراوان. پرطلا : و [ سجلماسه ] جایی است کم نعمت و بسیارزر. ( حدود العالم ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارزه ؛ کثیرالنتاج : ماشیه ؛ ستور بسیارزِه. ( منتهی الارب ) . اِمشاء؛ با مواشی بسیارزه شدن. ( منتهی الارب ) . امتشاء؛ با مواشی بسیارزه شدن. و رجوع ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارزیست ؛ دراززندگانی. طویل العمر. آنکه عمر طولانی کند. رجوع به بسیارسال شود.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارزاد ؛ مُسِّن. ( بحر الجواهر ) . بسیارعمر. پرعمر.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارزای ؛ ولود. حیوان یا زنی که فرزند بسیار زاید.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیاردوست ؛ آنکه او را بسیار دوست دارد یا آنکه دوستان بسیار داشته باشد. ( از آنندراج ) . کسی که دارای دوستان بسیار باشد و کسی که محبوب بسیاری از مردم ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیاررو ؛ بسیار رونده : هایل هیونی تیزدو اندک خور و بسیاررو از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن. امیر معزی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیاردرخت ؛ انبوه از درخت : وادِ اشجر؛ رودبار بسیار درخت. ( منتهی الارب ) . زمین بسیاردرخت. وادِ شجیر؛ رودبار بسیار درخت. ( منتهی الارب ) : و این [ م ...

پیشنهاد
٠

بسیار دورافتادن ؛ فکر دور از کار و طلب متعذر کردن. ( آنندراج ) : کرده ام روی چو خورشید ترا نسبت به ماه مه کجا رویت کجا بسیار دور افتاده ام. سلطان اب ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیاردانه ؛ بسیاردانج. رجوع به بسیاردانج شود.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیاردانی ؛ عالم بودن. بسیار دانستن : نکردندی الا ریاضتگران به بسیاردانی و اندک خوری. نظامی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیاردخل ؛ فراوان دخل. پردخل : لطف بسیاردخل اندک خرج کرده در هر دقیقه درجی درج. نظامی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیاردان تر ؛ داناتر، عالم تر : هرچند غازی شراب نخوردی و هرگز نخورده بود و از وی گربزتر و بسیاردان تر مردم نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیار دانج ؛ معرب بسیاردانه وآن ثمر درختی است بسیار مبهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . نوعی بقولات. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به بسیاردانه شود.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارخوری ؛ بسیارخواری : عقل ز بسیارخوری کم شود دل چو سپرغم ، سپر غم شود. نظامی. رجوع به بسیارخواری شود.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارخون ؛ فراوان خون. پرخون : و آن زن که شیر او دهد. . . شیر او پاک و پسندیده باید و زن تندرست و بسیارخون. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیاردان ؛ آنکه بسیار چیز داند. ( آنندراج ) . علامه. ( دهار ) . گربز. ( از حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی ) . عالم. ( ناظم الاطباء ) . علام. علیم ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارخوار، بسیارخواره ؛ بسیار خورنده. ( فرهنگ نظام ) . پرخوار و سفره پرداز و لتنبان و لتنبار و معده انبار و کاسه پرداز و شکم پرست و شکم پرور و شکم بن ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- بسیارخواسته ؛ سخت غنی. متمول : و مردمانی [ قوم مجفری ] بسیارخواسته اند و سفله. ( حدود العالم ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارخواب ؛ بسیارخسپ. آنکه بسیار خوابد : و متکبر و خشک خوی و جلد باشند و صناعتها خوب کنند و بسیارخواب نباشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . در حال با حق منا ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

سیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان : از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش. فردوسی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارحیا ؛ شرمگین : وجوانی بس عاقل و نیکخواه و بسیارحیا و از اهل ثروت و املاک بود. ( تاریخ قم ص 226 ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارپهلو ؛ کثیرالاضلاع. ( التفهیم چ اول ص 26 ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارتر ؛ بیشتر. فراوان تر : بمن بود شاهی سزاوارتر که دارم هنر از تو بسیارتر. اسدی ( گرشاسب نامه ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارتک ؛ نیک رونده : اسب بسیارتک.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیاربهر ؛ آنکه نصیب کامل داشته باشد از چیزی مرادف ، شادبهر. ( آنندراج ) : انوشه منش باد دارای دهر ز نوشین جهان باد بسیاربهر. نظامی.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- بسیارپادشایی ؛ آکنده از ممالک. با سلطنت های بسیار : و این [ هندوستان ] ناحیتی است بسیارنعمت و آبادان و بسیارپادشایی. ( حدود العالم ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیار بودن ؛ متعدد و بیشمار بودن. ( ناظم الاطباء ) : زبان سوسن گفتم سخن نگوید؟ گفت ثنای خسرو بسیاربخش کم پندار. عمادی ( از سندبادنامه ص 126 )

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارآب ؛ پرآب : شراب هیچکاره بسیارآب. ( منتهی الارب ) . چاه بسیارآب. مَهو؛ شیر بسیارآب. ( السامی فی الاسامی ) : و از آن [از انگور ] دو نوع است. . . ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

کور هندی ؛ درخت مقل ازرق. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

کور سگ ؛ مانند نوعی دشنام است وقتی کودکی بر اثر بی توجهی چیزی را ندید و آن را بشکست یا درهم ریخت مادرش می گوید: کور سگ ! چرا چشمت را باز نمی کنی ؟ نی ...

پیشنهاد
٠

کور گمان می کند چشم دارها چهار تا چهار تا می خورند؛ حدس و گمان بی خبران از واقعیت امور، معمولاً مقرون به حقیقت نیست.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

کور و شب نشینی !؛ دو چیز نامتناسب. دو امر که اجتماع آنها نامتناسب و یا محال نماید. و رجوع به مثل بعد شود.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

کور و نظربازی !؛ دو چیز نامتناسب و ناسازگار. وقتی گویند که انجام دادن کاری از عهده کسی بیرون باشد.

پیشنهاد
٠

کور خود است و بینای مردم ؛ عیب دیگران را می بیند و عیب خود را نمی بیند، نظیر: خار را در چشم دیگران می بیند شاه تیر را در چشم خود نمی بیند.

پیشنهاد
٠

کور کور را می جوید آب گودال را؛ هر کس و هر چیز همجنس خود را می جوید، نظیر: الجنس للجنس یمیل ؛ کند همجنس با همجنس پرواز.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- نمک کور ؛ ناسپاس. نان کور. ( امثال و حکم ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

کور و کچل ؛ در تداول عامه ، به اطفال خانواده اطلاق شود: شب عیدی چیزی نتوانستم برای کور و کچل ها تدارک کنم. - || به افراد فرومایه و بی سر و پا نیز ا ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

نان کور ؛ ناسپاس. آب کور. نمک کور. ( امثال و حکم ) : از برای آب چون خصمش شدند آب کور و نان کور ایشان بدند. مولوی ( مثنوی ) .

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

روزکور ؛ آنکه روز نتواند دید آنکه از دیدن در روشنایی روز عاجز باشد. آنکه چشمان وی روز نبیند. مقابل شب کور.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

شب کور ؛ آنکه چشم وی شب نتواند دید. آنکه شبها از دیدن ناتوان باشد. مقابل روزکور.

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بخت کور ؛ کوربخت. بدبخت. تیره بخت.