پیشنهادهای مجتبی عیوض صحرا (١,٥٥٦)
پایِش اسم از مصدر پاییدن به علاوه ی ضمیر شخصی یا پیوسته ( ش ) این واژه از این کنایه می آید: یارو ( مأمور ) دوباره پایش وا شد به این مغازه>>>>یعنی مأ ...
اینجور واژه ها ریشه ای هستند و در اصل خارجی اند، درسته میشه واژه های خارجی را جدا کرد و در فارسی معنی کرد. ولی این روش درست نیست که بخاطر اینکه آن ر ...
اَلِف هزار ( عدد ) - چهره، تصویر، نقش. مثالی از حافظ: نیست بر لوح دلم جز اَلِفِ قامت دوست/چه کنم حرف دگر یاد نداد اُستادم>>>>> معنی: جز تصویر یارم ( ...
این واژه فارسی است - چال و ضمیر شخص ( ش ) - وقتی دو طرف باهم در موضوعی به منطقی نمی رسند می گویند این رو یا این حرفا رو چالش کُن - مشاجره، مناظره! ...
به جای واژه ی انگلیسی راند ( round ) هم به کار می رود!
پاپی شدن، آویزون!
سَنگر، حِفاظ - رجوع شود به گارد ( فرانسوی )
مجید، آچار فرانسه!
عِیوَض - نام پسرانه معنی دیگر آن: امروزه واژه ای ترکی شده است ولی اوستایی آن: " آیواز ( ēwāz ) ، اَئیوی وَز ( aiwivaz ) " است! - . کسانی بودند ( گا ...
دورِهَمی - این مراسم اولین بار در سرخپوستان و زرتشتیان انجام شد که باهم دور آتیش جمع می شدند و می رقصیدند و جشن می گرفتند، مراسمی سنتی، مراسم چهارشن ...
آنالیز ( فرانسوی ) - برابر پارسی آن می شود: واکاوی!، واپژوهیدن، مجدداً تفحص و جست و جو کردن، حَلّاجی، موشکافی ( دقیق ) بررسی کردن، کند و کاو، کاوش - ...
انگشتر مانندی از جنس استخوان بود. کاربردش: در وقت کمانداری، زهِ کمان را با آن می گرفتند یا انگشترِ زه کمان! و هم آوا است با شصت: عدد 60
منسوب به توس، اهلِ شهر هرات. مثل: خواجه نصیر الدین توسی و هم آوا است با طوسی: نوعی رنگ - رنگ سیاه روشن یا دودی روشن یا خاکستری روشن!
رُبات ( robot ) معادل فارسی: هوشمان هوش: خِرَد، عقل، فراست، زیرکی - شُعور، فهم، ادراک و. . . مان: پسوند اسم ساز فارسی آدم آهنی - علم طراحی و ساخت و ...
برابری، مساوات، معادل - طبقه، ردیف، سطح، مرتبه مثل: معادل و هم طراز تراز: وسیله بنایی - زینت، آرایش - در فارسی امروزه معادل طراز است!
وسیله بنایی - زینت، آرایش - در فارسی امروزه معادل طراز است! طراز: برابری، مساوات، معادل - طبقه، ردیف، سطح، مرتبه مثل: معادل و هم طراز
طارِمی تارمی - دیواری از چوب یا آهن که جلوی باغ یا ایوان بسازند، نرده ی چوبی یا آهنی که اطراف محوطه یا باغی نصب کنند، حصار، دست انداز!
آویز های طلا یا نقره ای زینتی! ولی فرق دارد با تاس: بی مو، کچل - ظرفی که در آن مایعات ریزند ( بیشتر در حمام استفاده می کنند ) - پیاله، جام، کاسه ی م ...
die و dice برگرفته شده از تخته نرد تاس پارسی است! بی مو، کچل - ظرفی که در آن مایعات ریزند ( بیشتر در حمام استفاده می کنند ) - پیاله، جام، کاسه ی مسی ...
باد و باران بسیار سخت و شدید که موجب خسارت شود، تُندباد، گِردباد! ولی فرق دارد با توفان: از مصدر توفیدن - صدا، فریاد - شور و غوغا، هیاهو - آشوب، فتنه ...
از مصدر توفیدن - صدا، فریاد - شور و غوغا، هیاهو - آشوب، فتنه، انقلاب! ولی فرق دارد با طوفان: باد و باران بسیار سخت و شدید که موجب خسارت شود، تُندباد، ...
بَرمالیدَن - نَوَر دیدن، طی کردن، سِپَردن - بالا کردن آستین یا پاچه تنبون - گرخیتن، فرار، هزیمت!
گُوا: مخفف گُواه، شاهد و. . . شین:دهانه ای در ماه، عیب، زشتی، اذیت، آزار و. . . شاهد دهانه ماه، معشوق دل آزار، محبوب ناقُلا!
واژه ای عربی است ولی در فارسی به این معنا است: مثل، مانند، شبیه، جور و. . . مثالی از مولوی ( مولانا ) : من آن ماهم که اندر لامکانم/مجو بیرون مرا در ...
مردود دانستن، از دور خارج کردن!
نَگیرَد - اثر نکند، مؤثر واقع نشود - درک نمی کند، نمی فهمد، دو هزاریش نمی افتد ( کجه ) ! مثالی از سعدی: فراوان سخن باشد آکَنده گوش/نصیحت نگیرد مگر ...
و فرق می کند با: همپا:پا به پا، همراه، یاور، پشتیبان!
مَلَنگ، گاگول!
تشکر و سپاس از این که گفتین! چالش به معنی:مُعضَل، مسئله، مشکل، بُغرَنج هم می شود! مثال: چالش ما امروزه، رعایت حقوق معنوی مؤلف است!
مِجمَر! - منقل، آتشدان، افروزه، گرمابخش که با مِعجَر: روسری، چارقد. فرق می کند و هم نویسه هستند!
شلنگ تخته انداختن، لِی لِی دویدن، نوعی جَست و خیز کردن کودکان دبستانی!
حاضرم، آماده ام، گوش به زنگ!
نَیَنداخته - از واژه اوستایی هَنداختار: طراحی کردن و اندازه گرفتن اندازه نگرفته، نشمرده، گز نکرده! نمونه ای از شعر سعدی: نباید سخن گفت ناساخته/نش ...
ناساخته:نَسَنجیده، آماده نشده، بنا نشده ولی نَیَنداخته: اندازه نگرفته نمونه ای از شعر سعدی: نباید سخن گفت ناساخته/نشاید بریدن نینداخته >>>>> سخن را ...
جِبهه: پیشانی، جَبین ولی جُبّه:جامه ( لباس، پیراهن ) گشاد و بلند که روی لباس های دیگر پوشند و به هم نویسه ی خوبی اشاره کردی که من تا حالا نمی دونستم ...
یِکّه تاز - مهپاره، بیتا، یکتا، یگانه، بی نظیر و مانند و همتا و لنگه - استاد، ماهر، مسلط!
ناگهان، یکدفعه، یکاره!، یهویی، هُورتی، قَزَن قُورتَکی!
هُلُفدونی - جای کثیف و تاریک - زندان، اتاق توقیف، بازداشتگاه، سیاه چال!
هَیهات - دور است، بَعید است - هرگز، ابداً - حسرت، دریغ، دریغا - ای وای. . . !
هَیُون - مجازاً یعنی: فرستاده، قاصد، خبرآور، پِیک!
وَرپَریده - طُغث، شیطون و بازیگوش، آتیشپاره، وِزِّه!
وارَهان - آزاد و رها کن، نجات بده - دست بَردار، وِلِش کن ( وِلِلِش ) ، بیخیالِش! - چشم بپوش، اهمیت مده.
گاهی نوش به تنهایی معنی: گوارا باد، نوشِ جونِت!
نام شبکه ای در صدا و سیما - سر واژه ی : ن ( نشاط ) ، س ( سرگرمی ) ، ی ( یادها ) ، م ( مسابقه ) ! نسیم نماد انسان های: آزاده، سرافراز، بالنده - شریف، ...
ندا، زمزمه، آهسته حرف زدن، پِچ پِچ کردن، دَرِ گوشی!
نَبازَند - توجه نکنند، نمی پردازند، مشغول و سرگرم نشوند!
ناتانا: به زبان یونانی - دادن، بده، عطاکن، ببخش و. . . ئیل ( ایل! ) : به زبان عبری - خدا، پروردگار خداداده ( خداداد ) ، عطاشده، بخشیده، موهوب - غریز ...
مرحله، دوره، دفعه، بار، گزگ، کرت - نوبت، نوبت کسی در بازی!
دست، دور، مرتبه، نیمه - وقت، زمان، هنگام، موقع، فرصت - به جای واژه ی انگلیسی ( سِت"SET" و تِرم"term" ) مثالی از حافظ: اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببا ...
واژه ای فارسی است - رجوع به لانتور شود!