پیشنهادهای مـجـتـبـی عـیـوض صـحـرا (١,٥٨٣)
پَرُوندَن! - مثال: مثل پروندن یار >>> که یعنی از دست دادن و. . . یار
رَستاک ( سِتاک ) - شاخه ی راست و بلند و تازه که از بیخ درخت روییده باشد، شاخه ی نو رَسته، شاخِ شِمشاد! شاخه ی تازه و رسیده تاک یا انگور هم درست است!
کنایه از گرسنه و تشنه، سیر نشده - ناتوان، ضعیف، فقیر، دریوزگی
کنایه از جستجو و پیگیری کردن - سعی، تلاش، کوشش، پشتکار مثالی از شعر نیما یوشیج: دست ها می سایَم/تا دَری بُگشایَم>>> دشواری و سختی می کشم تا به جایی ب ...
دست مایه ( واژه مرکّب، دستمایه ) - پولی که با آن کسب و تجارت کنند، سرمایه، دارایی، مال و مَنال ( پول و پَله ) ، تَنخواه! ( درست آن: تَنخا - واژه اوس ...
واژه مرکّب - ابزار ( افزار ) ، وسیله، دستاویز - انرژی، نیرو، توان و فرق می کند با دست مایه: پولی که با آن کسب و تجارت کنند، سرمایه، دارایی، مال و م ...
دِل شِکَر - صفت فاعلی مرکّب مرّخم - شِکَردن: شکار کردن، گرفتن، به چنگ آوردن - یَغما، غارت، تاراج، چَپاوُل، چاپیدن، رُبودن، قاپیدن، هاپولی! معنی: شک ...
دمادم، یک ریز، رگباری - مُتِواتِر، مُتِناوِب
دِراز به دِراز - پُشتِ سَرِ هَم خوابیده یا دراز کشیده، پی در پی، پیاپی، یک روند، متوالی، پیوسته، سِری ( که با سرّی فرق می کند )
داشتَن - حفاظت کردن، پاییدن! - حُرمت کردن، نواختن، دلجویی، تَفَقُّد
فرق بین این ها: مخترع: کسی است که چیز جدیدی اختراع می کند. مثال: کسی که فرهنگ آبادیس را اختراع کرد! خلاق: کسی است که ایده و آرمان و عقیده ای جدیدی بر ...
واژه اوستایی ( داتَر، داتار، dātār ) - خلاق، مبتکر، مبدع، نوآور - اهورامزدا، پروردگار، آفریدگار، خدا، ایزد، یزدان، جان آفرین، پدید و بوجود آورنده، ...
خُبه خُبه - خَفه خَفه - بَسه بَسه، تمام کُن دیگه!
آزاد، رها - گُستاخ، بی پروا، بی خویشتن
خَطی بَر کَسی کِشیدَن - کنایه از به حساب نیاوردن و نادیده گرفتن کسی - باطل و رَد کردن کسی، اَنگ زدن، به کسی برچسب زدن!
صدا خوشگله!
خَلَنگ - خَل: خَلیدن - خار، سوزن، تیغ انگ: پسوند دارندگی اوستایی! معنی: تیغ، خار، سوزن، خاشاک، خاربُن، گیاه خاردار، نام گیاهی است به نام علفِ جارو، ...
حُبِّ ذات - پی بردن به ارزش های وجودیِ خود، خودشناسی، ماهیت، چیستی! - خودپسندی، خودبینی، مغرور
حَمیّت - مردانگی، غیرت، مُرُوَّت، جوانمردی، فُتُوَّت که با عَصبیّت:دشمنی، کینه - طرفداری و تعصّب، حمایت و جانبداری. فرق می کند!
چَکاوَک - نام مرغکی ( مرغابی ) خوش آواز که آن را سُرخاب هم گویند، ژُوله!
جَر کردن - جنگیدن، دَراُفتادن!
جُوی - اندکی، مقدارکمی، پشیزی - رود کوچک، نَهر کوچک - آبی که در جدول های خیابان روان است، تَنبوشه! که با جَوّی: عواملی که مربوط یا برای: جَو، اتمسفر ...
بِشُوریدَند - اعتراض کردند - لعن و نفرین کردند. که با بِشُولیدَند: آشفته و پریشانند - شاطِر، چالاک، فِرز، ماهر و زبردستند هم نویسه است.
فِصاحَت - راحت حرف زدن، زبون بازی! ولی بلاغت: نافذ و گیرا بودن سخن که باهم فرق می کنند. در ضمن فِصاحَت با سِفاهَت شبه هم آوا هستند!
تک ( تگ ) - تگ از مصدر تکیدن است - دو، دویدن. مثال: به تک ( تگ ) ایستاد؛ یعنی، شروع به دویدن کرد!
شُومینه - واژه ای فرانسوی - آتشدان، مَنقَلِ آتش، اجاق، گُلخَن!
بُنجُل - با بنجول دواملایی است! - واژه فارسی بُن ( بون! ) : ته، عمیق، بیخ - پایان، فرجام، انتها، آخر جُل ( چُل ) : از فارسی باستان چُلَه ( čola ) : ک ...
تبانی، توطئه، دسیسه، همدستی، ساخت و پاخت!
در امری اصرار ورزیدن، سِمِج بودن، سِماجت! - دنبال کردن، تعقیب کردن، پیگیر! - ایرادگرفتن، توجه کردن، بند کردن، گیر دادن، قفلی زدن!
تحمّل رنج بسیار کشیدن، کنایه از خسته و فرسوده و درمانده شدن
واژه ای فرانسوی، انگلیسی - ملایم، معتدل، میانه
واژه ای یونانی ( Περσέπολις ) - پرس: پارس پولیس: سرزمین تختِ جمشید ( پارسه ) ، شهر ایران
رفتاری مُلایم یا انگلیسیش می شود:رفتاری ولرم!
مهمانسرا، شبستان، خوابگاه!
دواملایی است: پا در رکاب - کنایه از کسی که برای رفتن آماده است، حرکت کرده.
بُن بست، کوچه ای که آخرش بسته است!
به خود آمد، بیدار شد، مُتِنَبّه شد!
عوض کرد، تغییر داد - مدیریت و رهبری کنید!
بازجای - به مانند: بازگو، بازپرس، بازدید و. . . برگرد، بایست، فرارنکن!
نُخبه، منتخب، سرآمد، برتر، با استعداد
بَرات - بُن برگ، برگ برنده!، حواله، سند - لباس کهنه
بِشُوی - پرهیز کن، جلوگیری کن، دوری کن، ول کن، بی خیال شو، وارهان! - بِشور، تمیز و پاک کن. مثال: بِشُوی اوراق اگر همدرس مایی/که علم عشق در دفتر نبا ...
اُتول - اتومُبیل ( ماشین ) ، فارسی آن می شود: سواری، خودرو - دستگاه، سامانه، ابزار نمونه: اتول باز >>> ماشین باز
دیشب، شب گذشته - شانه، کِتف، کَت و کول - آبپاشِ گرمابه ( حمام )
یَرغو - واژه ترکی دادگاه!
آچ - در گویش ترکی: بازکردن، گُسترش دادن، گُشادن - ایجاد، بنا کردن - بِستر لازم را فراهم کردن، مُرتفع ساختن - روشن ساختن، تشریح کردن. مثل:داداش
واژه مرکّب - واژه ترکی داد:به فارسی: عدل، دهش، انصاف و. . . - به ترکی: شیرین، شهدار - طعم، مزه آش:ترکی است - بازکُن، گسترش بده، روشن کن و. . . یعن ...
خَِیلتاشان - جمع خیلتاش - گروه نوکران و چاکران، دار و دسته ها از دو کلمه: خیل:گروه اسبان و سواران، سپاه، لشکر، فوج، قشون - پیرو، مرید - قبیله، طای ...
تِیه - بَرَهُوت! بیابان بی آب و علف که در آن سرگردان شوند.
نام گُلی که بیشتر در صحرا می روید و دارای رنگ های گوناگون و بسیار خوشبو است. خوراکی هم هست! و در ایران و خاورمیانه پیدا می شود.