پیشنهادهای Shirinbahari (١,٠٣٨)
قاصد. پیام رسان
وقت گیر با تلاش بسیار
حساس. پرخاشگر. مصمم. شجاع. سرزنده You 're such a feisty guy I can't stand you anymore.
مد شدن. محبوب شدن The idea of glasses being a fashion item has been slow to catch on.
احمقانه
کمک هزینه یارانه
کم حرف The reticent girl
بلاخره وقت پیدا کردن I finally got around to cleaning the windows.
دلیل پنهانی
ناگهانی چیزی را فهمیدن, یا کشف کردن
حرکت سریع به سمت بالا و پایین یا به اطراف با صدای تلپ تلپ
The thief snatched her purse and ran. به زور گرفتن, دزدیدن
گیر ندادن. انتقاد نکردن
زیبا و ظریف و کوچک a dainty gold chain
بدون سوال اطاعت کردن. مطیع she was subservient to her parents"
قانع گری که بقیه را به سمت مصیبت می برد. DNC officials labeled Trump a “Pied Piper candidate”
متقاعد کردن تدریجی We do our best to cajole rich countries into helping.
به تدریج ناپدید یا متوقف شدن The effects of the medicine wore off
واضح. آسان فهمیدن You must write in a clear and lucid style.
If you think of me
لوس کردن. توجه زیاد به کسی کردن
کسل کننده و عادی. جالب نبودن The reality, however, is probably more prosaic.
چاره ی دیگری نداشتن I 'll take it as a last resort
هیجان زده She is so amped to see her dog
No longer be able to do sth well
رازیانه
دانا. بادرایت
بازگشت بیماری. عود کردن My arthritis has flared up again.
چه با حال. پایه. خوبه
روش مورداستفاده
هدر دادن پول یا زمان
روحیه نداشتن به خاطر نا امیدی I 'm so despondent these days
موقعیت خود را به خطر انداختن
معجون انرژی زا
ناراحت شدن
آدم موفق و با پشت کار
باور کردنی. محتمل
احساساتی
غیرقابل اعتماد
تصمیم یا کاری فوری
توافق دادگاه برای تصمیم گیری
شورشا در آوردی. خیلی گندش کردی Steady on! That bottle’s got to last all night.
حداقل یه کمی از حرفاشا را قبول دارم. بدم نمی گه. یه کمی حق با اونه
کارمندان ساده That's the problem with you rank and file people.
رئیسی که از موقعیتش به طور ناعادلانه استفاده می کند تا از دیگران چیزی که می خواهد بگیرد.
جست و جوی ناموفق و وقت هدر دادن
قبول دارم.
کرایه کردن. پول بابت پرواز یا کشتی پرداخت کردن He chartered a private plane
تقلا. دست و پنجه نرم کردن. سعی کردن تا پس چیزی برآمدن Some have to grapple with the topic for a long time
مثل ریگ پول خرج کردن We splashed out on a new kitchen.