اسم - صفحه 58
آتشین، گرم و سوزان، منسوب به آذر، ( در گیاهی ) نوعی گل بابونه که نام عامیانه آن بابونه ی گاوچشم است ...
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن، گل آذریون
گل همیشه بهار، به رنگ آتش، معرب آذرگون، گل آفتابگردان
دختر
فارسی
گل آراسپ
آراسب، نام یکی از سرداران کوروش، ( = آراسب )
پسر
فارسی اراسپ
دارنده ی اسب تندرو
پسر
فارسی آراشید
پسته زمینی یا پسته شام
دختر، پسر
فرانسوی آرایه
آرایش زیبایی، آرایش، ( در ادبیات ) صنعت بدیعی، صنعت، صناعت، ( در ریاضی ) مجموعه ای که عناصر آن با ن ...
دختر
فارسی ارباب
پادشاه کارفرما رئیس
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی ارتافرن
برادر صلبی داریوش بزرگ، ( اَعلام ) ) یکی از فرزندان مهرداد ششم پادشاه پنت، ) برادر صلبی داریوش بزرگ ...
پسر
فارسی آرتامن
اندیشه ی مقدس، ( اَرتا = مقدس، من = اندیشه )، ( اَعلام ) نام فرزند سمردیس
پسر
فارسی اردک
دختر یزگرد سوم پادشاه ساسانی
دختر
فارسی آرزم
جنگ، رزم، کارزار
پسر
فارسی آرسامن
بزرگ مرد
پسر
فارسی ارسامن
والی ایرانی که در جنگ داریوش با اسکندر فرماندهی یکی از جناح های سپاه را داشت، ( اَعلام ) والی بزرگ ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ارشاد
راهنمایی، هدایت، ( عربی ) رهبری، هدایت کردن، راه نمودن، نشان دادن راه درست
پسر
عربی ارغنون
نوعی ساز، نام سازی است
دختر
یونانی
هنری ارفع
رفیع تر، بلندتر، ( به مجاز ) ارزنده تر، ارجمندتر، بلندقدرتر، شریف تر
پسر
عربی آرقون
صاف، پاک شده، برگزیده شده
پسر
ترکی ارم
دختر زیبا و با طراوت، باغی که بنا به روایات شدّاد ساخته بود و مَثَل و مظهر سرسبزی و خرّمی است، نام ...
دختر
عربی، فارسی
مذهبی و قرآنی آبیق
اصیل، با احساس
پسر
ترکی آتای
شناخته شده، معروف
پسر
ترکی آتوشه
درخشان، تابان
دختر
فارسی احرار
آزادگان، آنان که از وابستگی ها و تعلقات، به ویژه وابستگی های مادی آزادند
پسر
عربی آذربد
نگهبان آتش، [ ( آذر= آتش، بد/، bod/ و/، bad/ ( پسوند محافظ یا مسئول ) ] نگهبان آتش
پسر
فارسی ارسل
جمع رَسول
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی ارغند
خشمگین، غضبناک، ارغنده
پسر
اوستایی ارغوا
نام جد ابراهیم خلیل ( ع )، ( اَعلام ) ابن شانخ بن فالخ بن عامر ( هود نبی ) وی جد ابراهیم خلیل ( ع ) ...
پسر
فارسی ازهر
روشن، درخشان، ( در قدیم )، روشن تر، درخشان تر، ( اعلام ) ازهر [قرن هجری] سردار ایرانی و از درباریان ...
پسر
عربی اشجان
غم ها
دختر
عربی آغنده
آکنده، انباشته
پسر
فارسی افروزان
افروختن، افروزاندن، افروزانیدن
دختر
فارسی افروشه
نوعی حلوا، ( = آفروشه )
دختر
فارسی
تاریخی و کهن اقدم
پیش تر، مقدم تر، قدیمی تر
پسر
عربی الاروس
این مرد در داستان بابلی بجای هوشنگ پیشدادی ایرانیان است
پسر
عبری
تاریخی و کهن التجا
پناه بردن، پناه جستن، پناه جوئی
دختر
عربی آلقان
ستودن و تمجید کردن
پسر
ترکی اندیش
اندیشه، اندیشمند، اندیشیدن، استفاده کردنِ آگاهانه از ذهن برای شکل دادن به تصورات و مفاهیم مربوط به ...
پسر
فارسی اورامن
نوعی از خوانندگی و گویندگی پارسیان، ( در قدیم ) ( در موسیقی ایرانی ) لحنی که معمولاً دو بیتی ها را ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن، هنری اکوان
مخلوقات، موجودات، هست شدن ها
پسر
عربی
تاریخی و کهن ایراث
میراث
پسر
فارسی آیرال
منحصر بفرد
دختر
ترکی آیریا
آریا، ( = آریا )
دختر
فارسی ایزدگشسب
خدا پرست، ( اَعلام ) ) یکی از دانشمندان دربار خسرو انوشیروان ) از سرداران بهرام چوبینه در جنگ با خس ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایشاع
گل کردن درخت، شکوفه دار شدن درخت
دختر
عربی
طبیعت ایهاب
عطیه، بخشش، دهش
پسر
عربی بارقه
پرتو، نور، روشنی
دختر
عربی
طبیعت بانیه
بنا کننده، مؤسس، بنیانگذار
دختر
عربی بایسته
سزاوار، شایسته، مناسب، لازم، ضروری، واجب
دختر
فارسی بتیس
نام نگهبانِ شهر غزه از طرف داریوش سوم پادشاه ایران، ( اعلام ) نام نگهبانِ شهر غزه از طرف داریوش سوم ...
پسر
فارسی بخشا
بخشاینده و بخشش کننده، بخشش دهنده و عطا کننده، انعام دهنده
پسر
فارسی برازا
برازنده، سزاوار، لایق، در خور، زیبنده، زیبا
دختر
اوستایی برساوش
صورت فلکی که درخشان ترین ستاره ها را دارد
پسر
فارسی به سان
چون خوب، به مانند نیک، ( به، سان ( پسوند شباهت ) )
دختر
فارسی بهرامن
بهرمان، نوعی از یاقوت سرخ، ( = بَهرَمان )
پسر
فارسی بهره ور
بهره مند، کامیاب، ( بهره، ور ( پسوند دارندگی ) )
پسر
فارسی بورمند
نام گیاهی بسیار خوشبو
پسر
فارسی
طبیعت پارسه
مردم پارس، پارسی در پارسی باستان به صورت پارسه نوشته می شده است و پارسی به معنای مردم پارس است، س پ ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن پاک داد
عادل، دادگستر، اصیل، ( پاک، داد = داده، عدل، انصاف، دادگر )، دادهی پاک، پاکزاده، آنکه پدرانش از افر ...
پسر
فارسی پاک دین
صاحب دین پاک، درست دین، راست دین، ( در قدیم ) ( به مجاز ) آن که در باور و اعتقادش استوار باشد، پاک ...
دختر
فارسی پاکرای
پاکیزه رای، صاحب رأی پاک، دانا، دارای عقیده و نظر پاک، ( در قدیم ) ( به مجاز ) آن که خردمندانه و د ...
پسر
فارسی پذیره
پیشواز، استقبال، فرمانبرداری، قبول امر، آنچه پذیرفته شده، ( در قدیم ) استقبال کننده
دختر
فارسی پرسیان
سیان، گیاهی است که بر درخت پیچد، عشقه، ( در گیاهی ) ( = پیچک، عشقه ) گیاهی زینتی از خانوادهی عشقه ک ...
دختر
فارسی
طبیعت پرمان
فرمان، امر
پسر
فارسی پرهون
هرچیز دایره مانند، هاله، خرمن ماه، طوق، گردن بند، کمربند، دایره ای که با پرگار کشیده شود، هر چیز گر ...
دختر
فارسی پری وار
پریوش، پری فش، مانند پری، زیبا، ( پری، وار ( پسوند شباهت ) )، پری گونه، پری مانند
دختر
فارسی پریور
پری دار، دارنده ی پری، ( پَری، وَر = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب به معنی «دارنده» )، دختری که افس ...
دختر
فارسی پژوهان
پژوهنده، جویان، در حال پژوهیدن و تحقیق
پسر
فارسی پودنه
پونه، گیاهی معطر، ( = پونه )
دختر
فارسی
طبیعت پور سام
پسرِ سام، زال، ( پور = پسر، سام ) پسرِ سام، [مراد زال است]، ن، ک سام
پسر
فارسی
تاریخی و کهن پوژن
زمین پاک
پسر
فارسی پیرمهر
محبت و دوستی کهن
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی تاران
تیره، تار، تاریک، [تار ( = تارک )، تارک سر، فرق سر، ان ( پسوند نسبت ) ]، منسوب به تار، تارک، ( به م ...
دختر
فارسی تخشا
کوشنده، کوشا، ساعی، ( پهلوی، tuokhšāk ) کوشنده، سعی کننده، ( در اوستائی، thwaokhš، thwaokhša ) غیور ...
پسر
فارسی تلاطم
آشفتگی
دختر
فارسی تنوتاس
صاحب علم و عمل را گویند
پسر
فارسی ثناگو
ستایشگر، مداح
دختر
فارسی جاریه
کشتی، سفینه، ناو
دختر
عربی جاماس
نام برادر قباد پادشاه ساسانی، جاماسب، ( = جاماسب )
پسر
پهلوی
تاریخی و کهن جاودان
همیشگی، جاویدان، ابدی، پایدار، ( = جاویدان )
پسر
فارسی جناده
نام یکی از یاران پیامبر اسلام ( ص )
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی جهان جو
جوینده و طالب جهان، ( مجاز ) پادشاه بزرگ و کشور گشا، جوینده ی جهان، جوینده ی عالم، ( به مجاز ) پادش ...
پسر
فارسی آغوش
بغل گرفتن
دختر
فارسی آیراد
ماه جوانمرد
پسر
ترکی، فارسی
کهکشانی برازنده
شایسته، لایق، سزاوار، ( صفت فاعلی از برازیدن )، ویژگی آنچه مناسب یا زیبنده ی کسی یا چیزی است
پسر
فارسی بردبار
شکیبا، صبور، دارای بردباری
پسر
فارسی بسنده
کافی، کامل، خشنود، شایسته
دختر
فارسی خرسند
شادمان، خوشحال، قانع، خشنود، راضی و قانع
پسر
فارسی دادگر
داد دهنده، عادل، یکی از صفات باری تعالی، آن که به عدالت رفتار می کند، ( در قدیم ) خداوند، پادشاه عا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن روحیه
حالات روانی یک فرد
دختر
عربی سزاوار
شایسته، لایق، دارای شایستگی
پسر
فارسی گیرا
گیرنده، [مجاز] جذاب، دلربا، اثرگذار و موثر، فریبنده و زیبا، خوشایند و جذاب و دلنشین، ( به مجاز ) اث ...
دختر
فارسی معبود
مورد ستایش
پسر
عربی مه دار
مِهتر خانه، بزرگتر خانه و سرا، ( مِه = مِهتر، بزرگتر، دار = سرا، سرای، خانه )، روی هم به معنی مِهتر ...
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی نزاکت
پاکیزگی، ادب، خوش اخلاقی، خوی خوش، رفتارپسندیده
دختر
فارسی هورمن
اندیشه روشن، فکر روشن، ( هور = خورشید، من/ مان = اندیشه و فکر )، ( به مجاز ) ویژگی آن که اندیشه و ف ...
پسر
فارسی وارسته
آزاد، رها، رها شده از تعلقات، به ویژه تعلقات دنیایی، آزاده
پسر
فارسی ریما
آهو، نام حیوانی است
دختر
عربی، یونانی ریکا
محبوب، معشوق
دختر
فارسی ریکان
نام روستایی در نزدیکی جهرم
دختر، پسر
فارسی زاب
زو، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند طهماسب و از نسل فریدون پادشاه پیشدادی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن زادان فرخ
نام رئیس نگهبانان در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی