اسم - صفحه 59
آزادبه
پسر
فارسی زادفرخ
فرخ زاد، از شخصیتهای شاهنامه، ( اَعلام ) نام یکی از ایرانیان اصیل ( باستان ) است و نیز نام میرآخورِ ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن زادک
نام روستایی در نزدیکی قوچان
دختر، پسر
فارسی زانا
دانا، باهوش، کسی که در مورد همه چیز آگاهی دارد، دانشمند
پسر
کردی زاور
دلیری و یارایی، جرئت، ظاهراً از برخاسته های فرقه آذر کیوان است و معنای متعددی برای آن آورده اند از ...
پسر
فارسی، کردی زراتشت
زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
پسر
فارسی زراسپ
( در اعلام ) نام پسر طوس بن نوذر است و او داماد کیکاووس بوده، از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری ایران ...
پسر
فارسی زردهشت
زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
پسر
فارسی زرنگار
دارای نقش هایی از طلا، آنچه در آن زر به کار رفته است
پسر
فارسی زرنوش
زر و طلای جاوید، ( زر، نوش = جاوید، جاویدان )، ( اَعلام ) نام شهری که دارا آن را بنا کرده است، ( زر ...
پسر، دختر
فارسی زروان داد
مرکب از زروان ( نام ایزدی ) + داد ( داده )، نام یکی از پسران مهرنرسی، وزیر بهرام گور پادشاه ساسانی، ...
پسر
فارسی زرکام
خوشبخت، خوش اقبال، ( اعلام ) نام دهی در شهرستان صومعه سرا
دختر
فارسی زریاب
یابنده ی زر، زر، آب زر، زرباف، به تعبیری یابنده ی زر، ( اَعلام ) علی ابن نافع، زریاب: [قرن هجری] مو ...
پسر
فارسی زرین گیس
آن که موهایی به رنگ طلا دارد، نام زنی در منظومه ویس و رامین
دختر
فارسی زرین نرگسه
ستاره های آسمان
دختر
فارسی زرین نگار
آراسته شده با زر
دختر
فارسی زعیم الدین
پیشوا و رهبر دین
پسر
عربی زند
بزرگ، عظیم، ( = ژند ) شرح و بیان و گزارش، ( در ادیان ) مجموعه ی تفسیر اَوِستا به زبان فارسی میانه، ...
پسر
اوستایی زنگو
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، همچنین نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن زهید
بسیار متقی، کسی که از دنیا گوشه گیری می کند برای رسیدن به آخرت، شکل افراطی آن ریاضت اسلات که از نظر ...
پسر
عربی زوپین
نام پسر کاووس پادشاه کیانی
پسر
فارسی زوفا
گیاهی پایا و معطر از خانواده نعناع
دختر
عربی زوهر
درخشندگی
دختر
عبری زویا
زندگی
دختر
لاتین زوییش
آرزو شده
دختر
اوستایی زکی الدین
پارسا در دین
پسر
عربی زیب النساء
زیب ( فارسی ) + نسا ( عربی )، بهترین زنان، زیباترین زنان، نام دختر پادشاه هند که به ادبیات فارسی و ...
دختر
فارسی، عربی زیباچهر
آن که چهره ای زیبا دارد، زیبا
دختر
فارسی زیبارخ
آن که چهره ای زیبا دارد، زیبا
دختر
فارسی زیبامحمد
زیبا ( فارسی ) + محمد ( عربی )، مرکب از زیبا + محمد ( نام پیامبر اسلام ( ص )، نام روستایی در نزدیکی ...
پسر
فارسی، عربی زیدعلی
نام شاخه ای از طایفه بیرانوند
پسر
عربی زیما
زمین
دختر
اوستایی زیناوند
مسلح، لقب تهمورث پادشاه پیشدادی
پسر
فارسی زیوا
زیبا
دختر
پهلوی، اوستایی ژاو
خالص و چکیده هر چیز
پسر
فارسی ژاوا
دریای جاوه، جاوه نام قسمتی از اقیانوس هند میان جزیره جاوه و سوماترا و برنئو
دختر
فارسی ژاکلین
زندگی دوباره
دختر
فرانسوی ژربرا
نام گلی زینتی، گلی زینتی به شکل مینا ولی بسیار درشت تر از آن به رنگهای صورتی تا سرخ
دختر
فرانسوی
گل ژرفی
عمق، ژرفا
دختر
فارسی ژنوا
شنوا
پسر
کردی ژی ژیس
نام ندیمه پروشات همسر داریوش پادشاه هخامنشی
دختر
فارسی
تاریخی و کهن سابرینا
بشارت و مژده، مژده، بشارت
دختر
فارسی، آشوری سابق الدین
پیشی گیرنده در دین
پسر
عربی ساتیار
یار صاف و ساده، ( اوستایی ) از نامهای زرتشتی که گونه ی دیگر آن به نظر می رسد سادیار باشد، ( در اعلا ...
پسر
فارسی ساتین
محبوب و دوست داشتنی، ( به مجاز )
دختر
فارسی ساردین
سمارسیس، سردین، نوعی ماهی شبیه به شاه ماهی
دختر، پسر
یونانی، فرانسوی سارنیا
خالص، پاک، منزه، بانوی بی ریا، دختر پاکدامن
دختر
فارسی ساریان
نام روستایی در نزدیکی مشهد
دختر
فارسی حاذق
زیرک و دانا در کاری، ماهر، استاد، مجرب، ( عربی )، کارآزموده و دارای تجربه ی کافی در دانش یا فنی، چی ...
پسر
عربی حارس
حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان، محافظ
پسر
عربی حدیر
یکی از لشکریان پیامبر اسلام ( ص )
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی حصان
زن شوهردار پاکدامن، یک دانه مروارید
دختر
عربی حصنا
زن پارسا
دختر
عربی حلاوت
دلچسب بودن، دلپذیر بودن، دلپذیری، شیرین بودن، شیرینی، شیرین شدن، ( به مجاز ) خوشایند و دلچسب بودن، ...
دختر
عربی خستو
کسی که به امری اقرار و اعتراف می کند، مقر، معترف، اقرارکننده
پسر
فارسی دادآور
داد آورنده، عدالت آورنده، آورندۀ عدل و داد، از نام های خداوند تعالی، ( در قدیم ) دادور، دارای عدل و ...
پسر
فارسی دادبخش
بخشندۀ عدل و داد، داد دهنده، عادل، از نام های خداوند تعالی، دادگر، ( به مجاز ) خداوند
پسر
فارسی دادجو
جوینده و خواستار عدالت و دادگری، ( در قدیم ) داد دهنده، دادرس
پسر
فارسی دانادل
دانا و خردمند، آگاه و هوشیار، دل آگاه، ( در قدیم ) ( به مجاز ) آگاه و عارف
پسر
فارسی دایار
یار مادر
دختر
لری درریز
ریزنده ی در، ( مجاز ) گران بها و ارزشمند، ( در = مروارید، لؤلؤ، ریز = جزء پسین بعضی از کلمه های مرک ...
دختر
فارسی، عربی دوستدار
دوستار، خیرخواه، یار مهربان، خواهان، ( = دوستار )، ← دوستار
پسر
فارسی دیده
آنچه دیده شده است، ( مجاز ) چشم، نگاه، نظر، دید
دختر
فارسی دین دار
کسی که دارای دین و آیینی باشد، متدین، متدین بدین اسلام، متقی، با تقوی، آن که به مبانی دینی اعتقاد د ...
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی ذوالنور
خداوند روشنایی، صاحب روشنایی، لقب یکی از صحابه پیامبر اسلام ( ص )، صاحب و خداوند نور
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی رابحه
با سود، سود آور
دختر
عربی راغبه
زن مایل و راغب، زن طمعکار، ( عربی ) ( مؤنث راغب )، ن، ک، راغب
دختر
عربی رافده
بخشنده و بزرگوار و ارجمند، یاری کننده، اعانت کننده، ( عربی )
دختر
عربی رای مند
صاحب نظر و دانا
پسر
فارسی رخام
سنگ سپید، سنگ سپید و نرم
پسر
فارسی
طبیعت رزم آرا
جنگجویِ زبردست، ( در قدیم ) جنگجویی که در جنگ هنرنمایی می کند
پسر
فارسی
تاریخی و کهن رشتاک
رستاک، شاخه ای که از بیخ درخت بر آمده، ( = رستاک )، شاخه ای که از بیخ درخت بر آمده و راست رسته باشد
پسر
فارسی رفیف
نم نم باران
دختر
عربی رنان
پر سرو صدا، پرطنین، طنین انداز
دختر
عربی رهبان
محافظ راه، نگهبان راه، ( به مجاز ) راهنما، [اگر رهبان ( عربی ) باشد به معنی آن که در ترس از خدا مبا ...
پسر
فارسی رهور
راهوار، ( به مجاز ) چابک
پسر
فارسی روپاک
دختر زیبا چهره
دختر
فارسی روزبان
دربانِ کاخ شاه، نگهبان، ( در قدیم ) آن که در درگاه کاخ شاه پاسبانی می کرد
پسر
فارسی
تاریخی و کهن روشنان
ستارگان
دختر
فارسی ریحانا
گل خوشبو
دختر
فارسی، عربی
گل زافر
نام یکی از اصحاب امام جعفر صادق ( ع )، ( اَعلام ) نام یکی از اصحاب امام جعفر صادق ( ع ) و چند تن از ...
پسر
عربی زربان
از نام های حضرت ابراهیم خلیل ( ع )، ا، مصحف زرمان، ن، ک، زروان
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی زرسا
مانند زر
دختر
فارسی زلاله
منسوب به زلال، شفاف، ( زلال، ه ( نسبت ) )
دختر
فارسی، عربی ژکان
کسی که با خود دمدمه کند از دلتنگی
پسر
فارسی سادن
چاکر و خدمتگزار بت خانه
پسر
عربی سارونه
درخت انگور، رَز، تاک
دختر
فارسی
طبیعت سامعه
شنوا
دختر
عربی سامیز
سامان، فسان، سنگی که با آن کارد و شمشیر و امثال آن را تیز کنند، سنگ کارد و تیغ
پسر
فارسی سایق
سوق دهنده، کسی که پیش می رود، بر انگیزاننده
پسر
عربی سبکتکین
سبک قدم، نیک قدم، سبکتگین، ( اَعلام ) نام پدر سلطان محمود غزنوی و مؤسس سلسله غزنویان
پسر
مغولی سپاروک
کبوتر
دختر
فارسی سپیدرو
سفیدرو، زیبارو
دختر
فارسی سترگ
بزرگ، عظیم، با اهمیت، مهم ( شخص )، بزرگوار، ( به مجاز ) بی آزرم و شرم
پسر
پهلوی، هندی ستین
عزیز
دختر
لری سخنور
صاحب سخن، ادیب، سخن ران، ناطق، خطیب، ( به مجاز ) شاعر، نویسنده
پسر
فارسی سرافشان
ویژگی کسی که سر می دهد و فداکاری می کند، ( در قدیم ) جنباننده ی سر از ناز و کرشمه و یا از کبر و غرور
دختر
فارسی سرایش
عمل سرودن، ( اسم مصدر از سرودن و سراییدن )، سرایندگی
پسر
فارسی سرحان
اسد، شیر
پسر
فارسی سرواد
سروا، سرواده، سروده، افسانه، چکامه، چامه، ( در قدیم ) کلام منظوم، شعر
پسر
فارسی