خستو


مترادف خستو: اعتراف کننده، اقرارکننده، معترف، مقر ، هسته

متضاد خستو: ناخستو

معنی انگلیسی:
confession, confessor, professed, self-confessed

فرهنگ اسم ها

اسم: خستو (پسر) (فارسی) (تلفظ: kha(o)stu) (فارسی: خستو) (انگلیسی: khastu)
معنی: کسی که به امری اقرار و اعتراف می کند، مقر، معترف، اقرارکننده
برچسب ها: اسم، اسم با خ، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

خستو. [ خ َ ] ( اِ ) دانه میوه ها را گویند همچو دانه زردآلو و شفتالو و خرما و مانند آن. ( برهان قاطع ). خسته. ( انجمن آرای ناصری ). هسته در تداول عامیانه. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خستو. [ خ َ ] ( ص ) مقر. معترف. ( صحاح الفرس ).کسی که اقرار و اعتراف بر امری کند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). مذعن. هستو. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خستوان. ( ناظم الاطباء ) :
نشد هیچ خستو بدان داستان
نبد شاه پرمایه همداستان.
فردوسی.
چو خستو نیاید میانش به ار
ببرند و این است آیین و فر.
فردوسی.
بپاسخ چنین بود توقیع شاه
که آنکس که خستو بود بر گناه.
فردوسی.
بر فضل او گوا گذراند دل
گرچه گوا نخواهند ازخستو.
فرخی.
بمن شد هر که در گوراب خستو
که من هستم کنون گوراب بانو.
( ویس و رامین ).
چو چشمش دید جادو گشت خستو
که برتر زین نباشد هیچ جادو.
( ویس و رامین ).
شدش خستو آن ماه و خواهش نمود
نهادش کمان پیش و پوزش فزود.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
روان عالم و جاهل بشکر او خستو
زبان صامت و ناطق بحمد او گویا.
عبدالقادر نائینی.
اگر بفضل نگویم مرا مشابه نیست
بصدق دعوی من آید آسمان خستو.
منصور شیرازی.
- خستو آمدن ؛ مقر آمدن. اذعان آوردن :
چو خستو نیاید نبندد کمر
ببرم میانش ببرنده ار.
فردوسی.
- خستو شدن ؛ مقر شدن. معترف شدن. اذعان کردن :
بزرگان دانا بیک سو شدند
بنادانی خویش خستو شدند.
فردوسی.
بهستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بیکار یک سو شوی.
فردوسی ( شاهنامه ج 1 چ دبیرسیاقی ).
بنادانی آنکس که خستو شود
زدام نکوهش بیکسو شود.
فردوسی.
|| مؤمن ، مقابل ناخستو. مقابل کافر. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
یکی پند خوب آمد از هندوان
برآن خستوانند ناخستوان
بکن نیک و آنگه بیفکن براه
نماینده ره از این به مخواه.
( بنقل دهخدا از تحفةالملوک و بقول او شاید از آفرین نامه ابوشکور باشد. )
در این زمانه بتی نیست از تو نیکو تر
نه بر تو بر، شمنی از رهیت خستو تر.
ابوسلیک گرگانی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) هسته ( میوه ) .
نام یکی از اکابر چین

فرهنگ معین

(خَ ) (ص . ) مقر، معترف . ج . خستوان .

فرهنگ عمید

کسی که به امری اقرار و اعتراف می کند، مقر، معترف، اقرارکننده.

مترادف ها

kernel (اسم)
هسته، دانه، شالوده، مغز، تخم، هسته اصلی، مغزهسته، خستو

self-confessed (صفت)
خستو

فارسی به عربی

لب

پیشنهاد کاربران

کورش جان خسته که امروز بجای مانده میگویند برابر با زخمی شدن است از خستن و پیوندی با ماندگی ندارد و هیچ پیوندی با خستو ندارد خستوه از ستوه شده است و خودستوه شدن را خستوه گویند -
- دوستی که گفتند بسیار به کار نرفته باید بیشتر جستجو کنند برای نمونه در کوشنامه ایرانشان چندین بار امده در سام نامه نیز دگر انکه خستو را در هر گونه سرود می توان بکار برد و پیوندی با انچه فرمودید ندارد -
...
[مشاهده متن کامل]

برای نمونه - دگر باره خستو شود یار من -
یار اگر خستو شود من جان دهم از بهر یار -
هزار مژده به یاران نگار خستو شد -

شگفت است که واژه ی خستو تنها واژه در برابر واژگان تازیِ اقرار و اعتراف است اما چندان به کار گرفته نشده است. فردوسی با بیشترین بسامد یازده بار، اسدی دو بار ، فخرالدین در ویس و رامین دو بار، ناصر خسرو در خوان اخوان یک بار و فرخی در ابیات پراکنده یک بار به کار برده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

شاید توجه ویژه ی فردوسی هم به سبب وزن شعر بوده است که خستو با یک هجای کوتاه در پیشانی ، آهنگ فعولن را دارد مانند:
که خستو .
چو خستو .
چه خستو و . . .

خَسْتُو :معترف
دکتر کزازی در مورد واژه ی خَستو می نویسد : ( ( خَستو به معنی معترف است و در پهلوی خوستوگ xwastūg بوده است . او ū ، در واژه ، پساوند بازخوانی است . این پساوند در پهلوی اوگ ūg بوده است . ریخت پهلوی پساوند هنوز در واژه ی پیوک ، ساخته شده از "پی " و " اوک " که به معنی بیماری ِ رشته است باز مانده است ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( به هستیش، باید که خَسْتُو شوی
ز گفتار ِ بی کار ، یکسو شوی؛ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 178 )

واژه خستو یا خستود . . . . . از کارهل ( فعل ) خسته شدن هست . . . . . و در همین چم نیز هست یعنی خسته شدن . . . . اما فردوسی چم زیر گفتاری انرا بکار گرفته یعنی اقرار کردن . . . . چرا که با خسته شدن . . .
...
[مشاهده متن کامل]
. . اقرار نیز از پی ان میاید. . . . خستود شدن تنها در چم فرگان ان . . . . . به مانای خستگی و خسته شدن اشت . . . . بهر حال میتوان از ان هم به عنوان خسته شده استفاده برد وهم اقرار کردن. . . . .

بپرس