اسم - صفحه 61
کیهان، جهان، گیتی، ( اَعلام ) نام دختر شاه جهان از سلسله ی تیمور لنگ که به تصوف و زیبایی مشهور بوده ...
دختر
کردی، عربی
تاریخی و کهن، کهکشانی چابک
چست و چالاک، زرنگ، ماهر، زبردست، به سرعت و سهولت حرکت کننده، چالاک، زبَردست، چالاک ، زیبا و ظریف، ...
پسر
فارسی خورشیدمهر
آن که مهر و محبتی چون خورشید دارد
دختر
فارسی
طبیعت خورشیدکلاه
آن که تاج پادشاهی چون خورشید بر سر او می درخشد
دختر، پسر
فارسی خوروش
تابان و درخشان چون خورشید، خورشید وش، ( = خورشید وش )
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی خوزان
نام پهلوانی ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
پسر
فارسی خوش چهره
زیبا، خوب روی، خوش صورت، دارای چهره ی زیبا و قشنگ
دختر
فارسی خوش زاد
دارای اصل و نژاد نیکو، نکوزاد
پسر
فارسی خوش لقا
خوش ( فارسی ) + لقا ( عربی ) خوش صورت، زیبا
دختر
فارسی، عربی خوش نوا
خوش آواز، خوش نغمه، دارای آواز دل نشین
پسر
فارسی خوشاب
روشن و شفاف، درخشان، کمپوت، آبدار و تازه، ( به مجاز )، میوه ای که با محلول آب و شکر می پزند، آبدار ...
دختر
فارسی خوشابه
خوشاب، درخشان، تر و تازه، روشن، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به خوشاب
دختر
فارسی خوشچهر
آن که چهره ای زیبا و خوشایند دارد
پسر
فارسی خوشدل
راضی، خشنود، خوشحال، درحال شادمانی، پاک نیت، ( به مجاز )، راضی و خشنود، شاد، ( در قدیم ) امیدوار، د ...
دختر
فارسی خوشرو
خوش صورت، خوشگل، ( مجاز ) خندان، خنده رو، ( مجاز ) مهربان، ( به مجاز )، دارای چهره ی متبسم و مهربان ...
دختر
فارسی خوشناز
زیبا و با کرشمه
دختر
فارسی خوشنام
نکونام، صاحب حسن شهرت، صاحب شهرت نیکو، مشهور، آن که به نیکی شناخته شده است، دارای شهرت خوب
دختر
فارسی خوشناو
خوشنام، نیک نام، ( کردی )، نوعی انگور سیاه دانه بزرگ، ( اعلام ) نام یکی از طوایف کرد در ناحیهی چقلا ...
پسر
کردی خوشنواز
سازنده، مطرب، موسیقی دان، نام پادشاهی، ( در قدیم ) ماهر در نواختن ساز، خشنواز
پسر
فارسی
تاریخی و کهن خوشنود
خشنود
پسر
فارسی خوشین
خوش و زیبا
دختر
فارسی خیرالدین
آن که در دین بهترین است
پسر
عربی خیرعلی
خیری که از علی ( ع ) رسیده است، آن که خبر و نیکی اش چون خیر و نیکی علی ( ع ) است
پسر
عربی دا وار
سرزمین مادری
پسر
لری دائمه
همیشگی، جاویدان
دختر
عربی داتام
آفریننده و مخلوق، پسر کامیسار، از حکام دوران اردشیر دوم هخامنشی، ( اَعلام ) پسر کامیسار از مردم کار ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن داتامیس
والی ایرانی ' کیلیکیا ' در زمان اردشیر دوم، ( اَعلام ) استاندار ( = ساتراپ ) ایرانی کیلیکیه [حدود پ ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن داتان
مربوط به چشم، نام یکی از رؤسای یهود
پسر
عبری داد بین
نگرنده از روی عدل و داد، ( در قدیم ) حق بین، ( اَعلام ) نام حکیمی پارسی در عهد پادشاهان پیشدادی
پسر
فارسی دادار
داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، یکی از نام ها و صفات باری تعالی، ( در قدیم ) ...
پسر
فارسی دادآفرید
آفریده شده بر مبنای عدل و داد، یکی از لحن های قدیمی موسیقی، یکی از نام های خدای تعالی، از داد آفرید ...
پسر، دختر
فارسی
هنری دادآفرین
آن که عدالت ایجاد کند، از نام ها و صفات باری تعالی، یکی از گوشه های موسیقی، ( در قدیم ) پدید آورنده ...
پسر، دختر
فارسی
هنری دادآور
داد آورنده، عدالت آورنده، آورندۀ عدل و داد، از نام های خداوند تعالی، ( در قدیم ) دادور، دارای عدل و ...
پسر
فارسی دادبخش
بخشندۀ عدل و داد، داد دهنده، عادل، از نام های خداوند تعالی، دادگر، ( به مجاز ) خداوند
پسر
فارسی دادبرزین
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی دادبه
دارنده ی بهترین عدل، ( در قدیم ) دارنده ی بهترین داد ( عدل، داوری، دادگری )، ( اَعلام ) دادبه ( در ...
پسر
فارسی دادجو
جوینده و خواستار عدالت و دادگری، ( در قدیم ) داد دهنده، دادرس
پسر
فارسی دادران
عدل ورزنده، عدالت گستر
پسر
فارسی دادعلی
داد ( فارسی ) + علی ( عربی )، داده علی ( ع )، آن که عدل و دادی چون علی ( ع ) دارد
پسر
فارسی، عربی دادفر
دارای فر و شکوه و عظمت، ( در قدیم ) دارای فر و شکوه و عظمت از حیث دادگری و عدل، مرکب از داد ( عدل ) ...
پسر
فارسی دادفرخ
مرکب از داد ( عدل ) + فرخ ( فرخنده، مبارک )، نام یکی از قاضیان در زمان ساسانیان
پسر
فارسی دادفروز
فروزنده عدل و داد، عادل
پسر
فارسی دادفرین
نام یکی از سرداران زمان اسکندر مقدونی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن دادگر
داد دهنده، عادل، یکی از صفات باری تعالی، آن که به عدالت رفتار می کند، ( در قدیم ) خداوند، پادشاه عا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن دادلی
شیرین و نمکین
دختر
ترکی دادهرمز
داده هرمز، خداداد، نام موبدی در زمان ساسانیان
پسر
فارسی دادیار
حامی قانون، مجری عدالت، مجری عدالت ( نگارش کردی
پسر
کردی دار گل
( مجاز ) زیبارو، نوعی از درخت که در هندوستان شایع است، درختِ گل، ( در گیاهی ) نوعی درخت که در سرزمی ...
دختر
فارسی
طبیعت، گل داران
عربی دنیا و آخرت
پسر
فارسی دارانا
نام روستایی در نزدیکی اهر
دختر، پسر
فارسی دارمان
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن دارنوش
نام یکی از وزیران بخت نصر
پسر
فارسی
تاریخی و کهن دارنیا
ارزشمند و گرانبها
دختر
فارسی داروین
نام زیست شناس انگلیسی
پسر
لاتین داریادخت
دختر دارنده، ( داریا = دارنده، دخت = دختر )
دختر
فارسی داریاو
نام یکی از شهریاران پارس در زمان سلوکیها
پسر
فارسی داریس
صورت دیگر نام داریوش به معنی دارنده ی نیکی، صورتی دیگر از کلمه داریوش به معنی دارنده ی نیکی، داریوش
پسر
فارسی خنجست
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری در زمان هرمز پسر انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن خندان
بشاش، کسی که همواره می خندد
پسر
فارسی خندان چهر
آن که چهره ای خندان و متبسم دارد
دختر
فارسی خندان گل
آن که چون گل شاداب و باطراوت است
دختر
فارسی خوارزم
به معنای زمین درخشان، ناحیه ای از ایران قدیم که اکنون جزو ازبکستان است، ( اوستایی، خوائیریزَم )
پسر
اوستایی
تاریخی و کهن خوب یار
یار خوب
دختر
فارسی خوبان
خوب ها، زیبارویان، پسندیده ها، منسوب به خوب
دختر
فارسی خوبرخ
زیبارو، ( در قدیم ) خوب رو ( ی )
دختر
فارسی خوبرو
دارای چهره ای زیبا، زیبارو، زیبا
دختر
فارسی خوتکا
نام نوعی پرنده، پرنده ای از نوع مرغابی
دختر
گیلکی
پرنده خورداد
خرداد، ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، ( = خرداد )
پسر
فارسی خوردیس
مانند خورشید، درخشان
دختر
فارسی خورزاد
نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن خورسان
مانند خورشید
دختر، پسر
فارسی خورشاد
خورشید، ( به مجاز ) آفتاب
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی خورشید بانو
مرکب از خورشید + بانو ( ملکه )
دختر
فارسی خورشیددخت
مرکب از خورشید + دخت ( دختر )
دختر
فارسی خورشیدرخ
آن که چهره اش چون خورشید می درخشد
دختر
فارسی
کهکشانی خورشیدفر
آن که شکوه و جلالی چون خورشید دارد
دختر
فارسی
طبیعت راحم
کسی که رحمت می آورد، رحم کننده، بخشاینده، آمرزنده، مهربان، ( در قدیم ) رحمت آورنده، دل سوزاننده
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی رادبد
نگهبان جوانمردی و آزادگی و بخشندگی، ( راد، بد /، bod/ ( پسوند محافظت ) ) روی هم به معنی نگهبان جوان ...
پسر
فارسی رادبرزین
ترکیب دو اسم راد و برزین ( جوانمرد و آتش )، جوانمردِ بلند مرتبه، ( اَعلام ) یکی از نجبای ایرانیان م ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن راددخت
دختر بخشنده یا خردمند
دختر
فارسی رادسام
پادشاه بخشنده
پسر
فارسی رادعلی
راد ( فارسی ) + علی ( عربی ) علی جوانمرد
پسر
فارسی، عربی رادف
پیروی کننده، پیرو
پسر
عربی رادفر
شکوه انسان بزرگوار و بخشنده، [راد= جوانمرد، آزاد، بخشنده، سخاوتمند، خردمند، دانا، حکیم، فر = شکوه و ...
پسر
فارسی رادفرخ
از شخصیتهای شاهنامه، نام آخورسالار هرمز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن رادمرد
سخاوتمند، جوانمرد، کریم الطبع، آزادمرد، ( = جوانمرد )
پسر
فارسی رادمن
مردی که دارای اندیشه ی جوانمردی است، ( راد، من/مان = اندیشه و فکر )
پسر
فارسی رادمنش
دارای منش راد، سخی، کریم، سخاپیشه، کریم الطبع، سخاوت پیشه و جوانمرد
پسر
فارسی رادمین
جوان مرد کوچک، بخشنده
پسر
کردی رادن
زعفران، سرخی به زردی آمیخته، سرخی که به زردی آمیخته شود
دختر
عربی رادنوش
جوانمرد جاوید، مرکب از راد ( جوانمرد، بخشنده ) + نوش ( نیوشنده )
پسر
فارسی رادنیک
ترکیب دو اسم راد و نیک ( جوانمرد و خوب )، ( راد = جوانمرد، آزاده، بخشنده، خردمند، نیک = خوب، نیکو ) ...
پسر
فارسی رادیان
منسوب به راد
پسر
فارسی رازان
اسرار، رموز، ( مجاز ) رمزگونه، ( اعلام ) نام چند روستا و مکان در شهرستان های بروجرد، خرم آباد و محل ...
دختر
کردی، فارسی رازانه
منسوب به راز و منتسب به راز، پوشیده و رازآلود، ( راز = نهانی، سِر، رمز، انه ( پسوند نسبت ) )، به مع ...
دختر
فارسی رازبین
بیننده راز، واقف به اسرار نهانی
پسر
فارسی رازدار
کسی که رازی را حفظ می کند، رازبان، رازنگه دار، سِرنگه دار، کسی که رازی دارد، دارای راز، آن که اسرار ...
پسر
فارسی رازقی
گلی سفید و کوچک و خوش بو که از آن عطر می گیرند، نوعی انگور با دانه های ریز، [قدیمی] خمر، شراب، ( عر ...
دختر
فارسی، عربی
طبیعت، گل رازمهر
محبت و مهربانی نهانی، ( مجاز ) مهربان و با محبت، ( راز = نهانی، سِر، رمز، مهر = مهربانی و محبت )
پسر
فارسی رازمیک
رزم آور
پسر
ارمنی