پیشنهادهای زهرا کابلی (١١٥)
خوردن تا ته، بلعیدن، ته چیزی را درآوردن باور کردن، پذیرفتن بدون چون و چرا غرق لذت شدن، کیف کردن
adj. Slang term meaning good looking, stylish or cool. خوش قیافه، خوش تیپ، خفن
رو دست کسی بلند شدن چیزی را از جلوه انداختن آبروی کسی را بردن
با افاده راه رفتن
تحقیر کردن
تحقیر کردن، گستاخانه خندیدن
له کردن، فشار دادن chiefly US, informal to press ( something, such as food ) into a pulp or a flat shape : SQUASH, MASH به زور جا دادن، چپاندن c ...
صندلی مسافرتی صندلی تاشو سفر صندلی کمپینگ
با توجه به معنی فعلش در فرهنگ هزار، معنای خارش هم داره، همون حس خارش یا قلقلک
دوستی یعنی همین دوستی برای همین روزهاست/برای همچین موقع هاست دوستی به درد همینها / همین روزها/ همچین مواقعی می خوره
سخت کوش
گاهی، گهگاهی، گاه گداری، هرازگاهی، هر چندوقت یکبار
هم زمانی، پیشآمد
ترشرویی کردن بداخلاقی کردن آه و ناله کردن شکایت کردن نق زدن
معمولا بصورت ( brum brum ) می آید و می تواند قام قام، غام غام و معنا شود ( Child's play idiom expressing the sound of a vehicle )
خیلی زود در چشم بهم زدنی تا بجنبم very quickly or soon We'll be there before you know it The game was over before I knew it
چوب موازنه، چوب تعادل
( در موردعضلات ) گرم کردن I jump up and down to loosen my leg muscles بالا و پایین میپرم تا عضلات پاهایم را گرم کنم نرمش کردن، خود را گرم کردن loose ...
تفکر رشد ذهنیت رشد نگرش رشد طرز فکر رشد
زاویه دار، ناموزون، ناهموار ( اندام ) بی قواره، قناس، تکیده، استخوانی ( رفتار ) خشک، نساز، نچسب، نافرهیخته
پرخطر، پرمخاطره، خطرناک
غافلگیر شدن مواجه شدن با شرایطی که انتظارش را ندارید
( به طنز ) نابغه، مخ
مزاحم، مایه ی دردسر، آزارنده کسالت بار، طاقت فرسا، ملالت بار
مرید، هوادار، طرفدار
به طرز فجیعی، به نحو وحشیانه ای، بی رحمانه
بی خبر، یهویی، فوری
سم، سمی چیز مضر، چیز ویرانگر، مایه فساد ( محاوره ) غذای کوفتی، غذای زهرماری، کوفت، زهرمار ( عامیانه و به شوخی ) مشروب، دوا، تلخ آبه
the same همین. . . . همین طور. . . همین کار . . . "I am sure she would do as much for me" مطمئنم او هم برایم همین کار را می کند "Mom told me as m ...
با هیجان با شور و حرارت
بدخواهانه، با بدخواهی، با بدجنسی
بدخواه، بد اندیش، بدجنس
بپر بپر کردن تند و تند بالا و پایین پریدن ( دقیقا مثل بپر بپر بچه ها وقت بازی )
نفس عمیق کشیدن ( از شادی یا لذت ) آه کشیدن ( از غم یا خستگی ) زوزه کشیدن باد
زنده نگه داشتن، تداوم بخشیدن و حفظ کردن ( حیات )
در جایگاه فعل: 1. کور کردن 2. ( در مورد نور و . . . ) چشم را زدن 3. چشم کسی را بستن، غافل کردن
با بدجنسی، با پستی با وقاحت، با بی شرمی به طرزی ناخوشایند یا زننده
1. کار دائمی، کار همیشگی و مادام العمر 2. حاصل عمر، ثمره زندگی، حاصل یک عمر تلاش و زحمت
مرموز، اسرار آمیز، مافوق طبیعی supernatural - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - رعب انگیز، هراس انگیز، وحشتناک weird and frightenin ...
1. کمی، اندکی 2. به طور نامشخص یا مبهم 3. به زحمت
نمی دانم چی چی نمی دانم کی کی موقع فراموش کردن نام یا ویژگی کسی یا برای خودداری از اشاره به ان استفاده میشه
( جانوران، گیاهان ) اجتماع، دسته، گروه a colony of crows یک دسته کلاغ
خرت و پرت، زلم زیمبو جواهر ارزان قیمت اسباب بازی anything of trivial value هر چیز کم ارزش و کم اهمیت
از چنگ درآوردن چیزی را با مکر و حیله از چنگ دیگری درآوردن
بسیار. . . به مقدار زیاد. . . قبل از صفت در جایگاه تشدیدکننده یا intensifier هم میاد Decidedly means to a great extent and in a way that is very o ...
عالی، کامل، درست و حسابی، جانانه
به نرمی به آرامی با آرامش
با آرامش، با خونسردی
آدم عتیقه آدم نامتعارف و عجیب و غریب
ابدا عمرا به هیچ وجه