پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٥٥)
جهان بانو ؛ ملکه. بانوی بانوان. بانوی جهان : جهان بانوش خواند پیوسته شاه. نظامی
شاه بانو ؛ شهبانو. ملکه.
بانوی مشرق ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . آفتاب ، چه گفته اند: چشمه ٔروز بود ماده و مه باشد نر. ( انجمن آرای ناصری ) . آفتاب. ...
بانوی ختن ؛ ملکه چین. ملکه مشرق : میوه چو بانوی ختن در پس حجله های زر زاغ چو خادم حبش پیش دوان به چاکری. خاقانی. - || کنایه از آفتاب است. ( فرهنگ ...
بانوی کشور ؛ ملکه : که دختری که ازینسان برادران دارد عروس دهرش خوانند و بانوی کشور. خاقانی. گنج نوروز هرچه گوهر داشت پیش بانوی کشور افشانده ست. خا ...
بانوی مشرق ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . آفتاب ، چه گفته اند: چشمه ٔروز بود ماده و مه باشد نر. ( انجمن آرای ناصری ) . آفتاب. ...
بانوی تاجدار ؛ ملکه. شاهزن : بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد. خاقانی.
بانوی خانه ؛ همسر. کدبانو : مرد مسافر حدیث خانه که گوید زان غرضش زن بود که بانوی خانه است. خاقانی. بانوی خانه پیش بنشستی جلوه برداشتی ز هر دستی. ن ...
بانوی. [ ن َ ] ( ص نسبی ) منسوب به بانه است و بانه از محال کردستان است.
ملک بانو. [م َ ل ِ ] ( اِ مرکب ) بانوی ملک . شاه بانو : چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دژبانوی شیشه ام چو گلاب . نظامی .
ملک بانو. [م َ ل ِ ] ( اِ مرکب ) بانوی ملک . شاه بانو : چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دژبانوی شیشه ام چو گلاب . نظامی .
بی پس و پیش
بی پس و پیش
مث شتر پس چریده لهجه و گویش تهرانی عدم ترقی، وامانده، عقب گرد
مث شتر پس چریده لهجه و گویش تهرانی عدم ترقی، وامانده، عقب گرد
پَس پَسِکی رَفتن
پس ترین فردا. [ پ َ ت َ ف َ ] ( ق مرکب ) سه روز بعد.
پس خم زدن . [ پ َ خ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) گریختن . فرار. دررفتن ( در تداول عوام ) . ( غیاث اللغات ) .
پس وازنک لهجه و گویش تهرانی دافع
چند پس لهجه و گویش تهرانی چند بار: ( ) کتک خورد
چند پس لهجه و گویش تهرانی چند بار: ( ) کتک خورد
چند پس لهجه و گویش تهرانی چند بار: ( ) کتک خورد
پس خزیدن لهجه و گویش تهرانی کنار کشیدن
پس بردن لهجه و گویش تهرانی عودت دادن
چس پس . [ چ ُ پ ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) چانه ٔ بیجا زدن . ( آنندراج ) . رجوع به چس و پس شود.
پس افتادن لهجه و گویش تهرانی غش کردن
پس افتادن لهجه و گویش تهرانی غش کردن
پس افتادن لهجه و گویش تهرانی غش کردن
پس پسکی . [ پ َ پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) قهقرا. عقب . - پس پسکی رفتن ؛ پس پایگی رفتن . پس پا شدن . سپسایگی رفتن . ( منتهی الارب در لغت نکص ) . نکص . ن ...
پس پسکی . [ پ َ پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) قهقرا. عقب . - پس پسکی رفتن ؛ پس پایگی رفتن . پس پا شدن . سپسایگی رفتن . ( منتهی الارب در لغت نکص ) . نکص . ن ...
پس پسکی . [ پ َ پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) قهقرا. عقب . - پس پسکی رفتن ؛ پس پایگی رفتن . پس پا شدن . سپسایگی رفتن . ( منتهی الارب در لغت نکص ) . نکص . ن ...
پس لشکر. [ پ َ س ِ ل َ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقبه ٔ سپاه . ساقه :درفش و پس لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش . دقیقی .
پس لشکر. [ پ َ س ِ ل َ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقبه ٔ سپاه . ساقه :درفش و پس لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش . دقیقی .
پس لشکر. [ پ َ س ِ ل َ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقبه ٔ سپاه . ساقه :درفش و پس لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش . دقیقی .
پس لشکر. [ پ َ س ِ ل َ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقبه ٔ سپاه . ساقه :درفش و پس لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش . دقیقی .
پس گفتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) جواب گفتن . پاسخ دادن ، خاصه دشنام را: دشنامهای او را پس گفتن .
پس گفتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) جواب گفتن . پاسخ دادن ، خاصه دشنام را: دشنامهای او را پس گفتن .
پس گفتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) جواب گفتن . پاسخ دادن ، خاصه دشنام را: دشنامهای او را پس گفتن .
پس کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن : راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک تا من بکام دل برسیدم بدین مکان. فرخی. || کنار زد ...
پس کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن : راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک تا من بکام دل برسیدم بدین مکان. فرخی. || کنار زد ...
پس خواندن صیغه ؛ فسخ کردن عقدی. فسخ کردن با عبارات رسمی.
پس خواندن صیغه ؛ فسخ کردن عقدی. فسخ کردن با عبارات رسمی.
پس افتادن/اوفتادن. [ پ َاُ دَ ] ( مص مرکب ) عقب افتادن. تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورود پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. || نکس. عود مرض در ...
پس افتادن/اوفتادن. [ پ َاُ دَ ] ( مص مرکب ) عقب افتادن. تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورود پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. || نکس. عود مرض در ...
پس افتادن/اوفتادن. [ پ َاُ دَ ] ( مص مرکب ) عقب افتادن. تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورود پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. || نکس. عود مرض در ...
پای پس : [عامیانه، اصطلاح] عوض، تلافی.
پای پس : [عامیانه، اصطلاح] عوض، تلافی.
بازپسینان ؛ متأخران.
بازپسینان ؛ متأخران.
بازپسینان ؛ متأخران.