پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٢٥٩)
نفس گشادن . [ ن َ ف َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) کلام کردن . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . سخن گفتن . ایراد کردن بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یا ...
نفس گشادن . [ ن َ ف َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) کلام کردن . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . سخن گفتن . ایراد کردن بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یا ...
نفس گشادن . [ ن َ ف َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) کلام کردن . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . سخن گفتن . ایراد کردن بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یا ...
نفس صبح. [ ن َ ف َ س ِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دم صبح. نسیم ملایمی که به گاه طلوع صبح وزد. نفحه بامدادی : آمدنفس صبح و سلامت نرسانید بوی تو ب ...
نفس صبح. [ ن َ ف َ س ِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دم صبح. نسیم ملایمی که به گاه طلوع صبح وزد. نفحه بامدادی : آمدنفس صبح و سلامت نرسانید بوی تو ب ...
نفس داشتن . [ ن َ ف َ ت َ ] ( مص مرکب ) و نفسی داشتن ؛ رمقی داشتن . هنوز زنده بودن : حیف بود مردن بی عاشقی تا نفسی داری و نفسی بکوش . سعدی .
گنده نفسی
هر نفس ؛هر لحظه. هردم. در هر آن. متواتر. پیاپی : هر نفسی از سرطنازئی بازی شب ساخته شب بازئی. نظامی. زن مرده ای است نفس چو خرگوش و هر نفس نامش به شی ...
هر نفس ؛هر لحظه. هردم. در هر آن. متواتر. پیاپی : هر نفسی از سرطنازئی بازی شب ساخته شب بازئی. نظامی. زن مرده ای است نفس چو خرگوش و هر نفس نامش به شی ...
هر نفس ؛هر لحظه. هردم. در هر آن. متواتر. پیاپی : هر نفسی از سرطنازئی بازی شب ساخته شب بازئی. نظامی. زن مرده ای است نفس چو خرگوش و هر نفس نامش به شی ...
هر نفس ؛هر لحظه. هردم. در هر آن. متواتر. پیاپی : هر نفسی از سرطنازئی بازی شب ساخته شب بازئی. نظامی. زن مرده ای است نفس چو خرگوش و هر نفس نامش به شی ...
نزع روان ؛ جان کندن. مردن. درگذشتن : شنیدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان. سعدی.
نزع روان ؛ جان کندن. مردن. درگذشتن : شنیدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان. سعدی.
نزع روان ؛ جان کندن. مردن. درگذشتن : شنیدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان. سعدی.
نفس سوار سینه شدن ؛ نفس به لب رسیدن. به حال نزع افتادن.
نفس سوار سینه شدن ؛ نفس به لب رسیدن. به حال نزع افتادن.
نفس سوار سینه شدن ؛ نفس به لب رسیدن. به حال نزع افتادن.
نزع روان ؛ جان کندن. مردن. درگذشتن : شنیدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان. سعدی.
نفس سوار سینه شدن ؛ نفس به لب رسیدن. به حال نزع افتادن.
نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .
نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .
نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .
نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .
نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .
نفس بر نفس ؛ پیاپی. لاینقطع. نفس در نفس : به جان گفت باید نفس بر نفس که شکرش نه کار زبان است و بس. سعدی.
نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.
نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.
نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.
نفس باقی بودن ؛ مختصر فرصت و مهلتی داشتن. - || هنوز زنده بودن. رمقی از حیات در تن داشتن.
نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.
نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن. - || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.
درازنفسی کردن ؛ روده درازی کردن. پرگوئی کردن.
درازنفسی کردن ؛ روده درازی کردن. پرگوئی کردن.
نفس بازپس ؛ نفس واپسین. ( آنندراج ) : بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این بستان که ز جانم نفسی بازپس است این. امیرخسرو ( از آنندراج ) .
نفس بازپس ؛ نفس واپسین. ( آنندراج ) : بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این بستان که ز جانم نفسی بازپس است این. امیرخسرو ( از آنندراج ) .
درازنفسی کردن ؛ روده درازی کردن. پرگوئی کردن.
حلیم النفس ؛ نرم دل. ( ازناظم الاطباء ) .
حلیم النفس ؛ نرم دل. ( ازناظم الاطباء ) .
حلیم النفس ؛ نرم دل. ( ازناظم الاطباء ) .
نفس آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الا ...
نفس آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الا ...
نفس آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الا ...
نفس آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الا ...
نفس آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الا ...
ترس بر داشتن کسی را : [عامیانه، کنایه ] از وارد شدن به کاری بیم داشتن.
ترس بر داشتن کسی را : [عامیانه، کنایه ] از وارد شدن به کاری بیم داشتن.
to get frightened
to get frightened
ترس بر داشتن کسی را : [عامیانه، کنایه ] از وارد شدن به کاری بیم داشتن.
خانه یکی. [ ن َ / ن ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) باشندگان در یک خانه. ( ناظم الاطباء ) . همخانه. ( آنندراج ) . نعت است برای ساکنان در یک خانه : بنگر قلمت ...