پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٥٥)
ارباب خرد ؛ عقلا و دانایان. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب خرد ؛ عقلا و دانایان. ( ناظم الاطباء ) .
ارباب حوائج ؛ حاجتمندان. نیازمندان : [ خواجه احمد حسن ] گفت متظلمان و ارباب حوائج را بخوانید. ( تاریخ بیهقی ص 153 ) .
ارباب حوائج ؛ حاجتمندان. نیازمندان : [ خواجه احمد حسن ] گفت متظلمان و ارباب حوائج را بخوانید. ( تاریخ بیهقی ص 153 ) .
ارباب حوائج ؛ حاجتمندان. نیازمندان : [ خواجه احمد حسن ] گفت متظلمان و ارباب حوائج را بخوانید. ( تاریخ بیهقی ص 153 ) . نیازیان
ارباب حرفت ؛ پیشه وران : کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ) .
ارباب حرفت ؛ پیشه وران : کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ) .
ارباب حرفت ؛ پیشه وران : کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ) .
ارباب حرفت ؛ پیشه وران : کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ) .
ارباب حرفت ؛ پیشه وران : کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ) .
بنات قفر. [ ب َ ت ُ ق َ ] ( ع اِ مرکب ) هر نوع حیوان وحشی . وحوش . ( از المرصع ) .
زئیر. [ زَ ] ( ع مص ، اِ ) بانگ کردن شیر از سینه ٔ خود. ( اقرب الموارد ) . بانگ شیر درنده و غریدن وی . ( آنندراج ) : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابا ...
آشیانهٔ وحوش
داشت کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دوام کردن.
داشت کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دوام کردن.
داشت کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دوام کردن.
کاسه کوزه دار لهجه و گویش تهرانی متصدی قمار
پُک قلاج دار لهجه و گویش تهرانی پک طولانی
پُک قلاج دار لهجه و گویش تهرانی پک طولانی
کاسه کوزه دار لهجه و گویش تهرانی بانی قمار
pussified زینب خایه دار لهجه و گویش تهرانی مردی که کار های زنان را بکند
pussified زینب خایه دار لهجه و گویش تهرانی مردی که کار های زنان را بکند
ممنون دار ، ( ) بودن لهجه و گویش تهرانی متشکر
pussified زینب خایه دار لهجه و گویش تهرانی مردی که کار های زنان را بکند
pussified زینب خایه دار لهجه و گویش تهرانی مردی که کار های زنان را بکند
pussified زینب خایه دار لهجه و گویش تهرانی مردی که کار های زنان را بکند
زینب خایه دار لهجه و گویش تهرانی مردی که کار های زنان را بکند
زینب خایه دار لهجه و گویش تهرانی مردی که کار های زنان را بکند pussified
زینب خایه دار لهجه و گویش تهرانی مردی که کار های زنان را بکند
زینب خایه دار لهجه و گویش تهرانی مردی که کار های زنان را بکند
باده ٔ پشت دار. [ دَ / دِ ی ِ پ ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شرابی که چیزهای قوت دهنده ٔ مستی در آن آمیخته باشد. مقابل باده ٔ بی پشت . رجوع به آنندرا ...
باده ٔ پشت دار. [ دَ / دِ ی ِ پ ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شرابی که چیزهای قوت دهنده ٔ مستی در آن آمیخته باشد. مقابل باده ٔ بی پشت . رجوع به آنندرا ...
باده ٔ پشت دار. [ دَ / دِ ی ِ پ ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شرابی که چیزهای قوت دهنده ٔ مستی در آن آمیخته باشد. مقابل باده ٔ بی پشت . رجوع به آنندرا ...
فلک برپای دار. [ ف َ ل َ ب َ ] ( نف مرکب ) برپای دارنده ٔ فلک . فلک بان . خداوند : فلک برپای دار انجم افروزخرد را بی میانجی حکمت آموز. نظامی .
فلک برپای دار. [ ف َ ل َ ب َ ] ( نف مرکب ) برپای دارنده ٔ فلک . فلک بان . خداوند : فلک برپای دار انجم افروزخرد را بی میانجی حکمت آموز. نظامی .
قلعه دار سپهر. [ ق َ ع َ رِ س ِ پ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب . ( آنندراج ) .
کاسه کوزه دار. [ س َ / س ِ زَ /زِ ] ( نف مرکب ) جیزگر. آنکه خانه آماده دارد قماربازان را . صاحب قمارخانه.
معنی اصطلاح - > کج دار و مریز / کج دارومریز کردن [ برای انجام کاری / کنار آمدن با کسی ] با احتیاط و مدارا رفتار کردن مثال: - بچه ها در سن بلوغ حالت ...
معنی اصطلاح - > کج دار و مریز / کج دارومریز کردن [ برای انجام کاری / کنار آمدن با کسی ] با احتیاط و مدارا رفتار کردن مثال: - بچه ها در سن بلوغ حالت ...
معنی اصطلاح - > کج دار و مریز / کج دارومریز کردن [ برای انجام کاری / کنار آمدن با کسی ] با احتیاط و مدارا رفتار کردن مثال: - بچه ها در سن بلوغ حالت ...
معنی ضرب المثل - > کج دار و مریز ملاحضه و مدارا کردن، احتیاط.
معنی اصطلاح - > کج دار و مریز / کج دارومریز کردن [ برای انجام کاری / کنار آمدن با کسی ] با احتیاط و مدارا رفتار کردن مثال: - بچه ها در سن بلوغ حالت ...
( نان و آب دار ) ( صفت ) پرمنفعت پردر آمد: شغل نان و آب داریاست .
( نان و آب دار ) ( صفت ) پرمنفعت پردر آمد: شغل نان و آب داریاست .
نان و آبی نداشتن ؛ بی فایده بودن : این کار نان و آبی ندارد؛ منفعتی ندارد.
نان و آبی نداشتن ؛ بی فایده بودن : این کار نان و آبی ندارد؛ منفعتی ندارد.
نان و آبی نداشتن ؛ بی فایده بودن : این کار نان و آبی ندارد؛ منفعتی ندارد.
نان و آبی نداشتن ؛ بی فایده بودن : این کار نان و آبی ندارد؛ منفعتی ندارد.
نان و آبی نداشتن ؛ بی فایده بودن : این کار نان و آبی ندارد؛ منفعتی ندارد.
اسم و رسم دار