پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٥٥)
مثل سرو آزاد ؛ سخت خرّم : چو طینوش بشنید ازو شاد گشت بسان یکی سرو آزاد گشت. فردوسی. سیاوش ز ایرانیان شاد شد بسان یکی سرو آزاد شد. فردوسی.
مثل سرو آزاد ؛ سخت خرّم : چو طینوش بشنید ازو شاد گشت بسان یکی سرو آزاد گشت. فردوسی. سیاوش ز ایرانیان شاد شد بسان یکی سرو آزاد شد. فردوسی.
معنی ضرب المثل - > تحفه نطنز اصطلاحاً به چیز و حتی به شخص بی مقدار کم ارزش می گویند.
نُس لَق لهجه و گویش تهرانی تک پران
نُس لَق لهجه و گویش تهرانی تک پران
نُس لَق لهجه و گویش تهرانی تک پران
تک رو. [ ت َ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) در تداول امروز تک رونده. خودسر. که توجهی به تصمیم دسته جمعی افراد گروه نکند. سرکشی کننده از عقاید دیگران و این مع ...
تک رو. [ ت َ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) در تداول امروز تک رونده. خودسر. که توجهی به تصمیم دسته جمعی افراد گروه نکند. سرکشی کننده از عقاید دیگران و این مع ...
نرم تک . [ ن َ ت َ ] ( ص مرکب ) اسبی که نرم رود.
یک گُله جا لهجه و گویش تهرانی جای کوچک
نَموره، یک نموره لهجه و گویش تهرانی اندک، کمی
نَموره، یک نموره لهجه و گویش تهرانی اندک، کمی
نَموره، یک نموره لهجه و گویش تهرانی اندک، کمی
نَموره، یک نموره لهجه و گویش تهرانی اندک، کمی
نَموره، یک نموره لهجه و گویش تهرانی اندک، کمی
نَموره، یک نموره لهجه و گویش تهرانی اندک، کمی
نَموره، یک نموره لهجه و گویش تهرانی اندک، کمی
یک پیاله مست لهجه و گویش تهرانی بی ظرفیت
یک پیاله مست لهجه و گویش تهرانی بی ظرفیت
یک پیاله مست لهجه و گویش تهرانی بی ظرفیت
تنک جام. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] ( ص مرکب ) تنک شراب. آنکه به اندک شراب خوردن بدمست شود ومل تنک و می تنک و تنک می مرادف این است. ( آنندراج ) . - تنک ...
خصم یک چشم . [ خ َ م ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شیطان . || دجال . || دل . || کنایه از آسمان . ( از برهان قاطع ) .
یه / یک کله
یک / یه کله
یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) متصل . پیوسته . دائم . مدام . پیاپی . پشت هم . ( یادداشت مؤلف ) . پشت سرهم . پی درپی : او یک ریز حرف زد.
یک بند. [ ی َ / ی ِ ب َ ] ( ق مرکب ) متصل. پیوسته. دایم. متوالیاً. مدام : دیشب تا صبح یک بند بارید. بیمار شب را یک بند هذیان گفت. ( یادداشت مؤلف ) .
یک سر و یک بالین فرهنگ گنجواژه مرد یک زنه.
هفت یک . [ هََ ی َ / ی ِ ] ( اِ مرکب ) یکی از هفت بخش چیزی . سبع. ( یادداشت مؤلف ) .
هشت یک . [ هََ ی َ / ی ِ ] ( اِ مرکب ) یک هشتم . یکی از هشت بخش هر چیزی . ثُمن . ( یادداشت مؤلف ) . || ( اصطلاح فقه ) ارثی که زن صاحب اولاد از ترکه ...
یک ز دیگر ( ز دگر ) ؛ به جای از یکدیگر. ( یادداشت مؤلف ) . از همدیگر. یکی از دیگری : بهار جوانی زمستان پیری نبرّند چون روز و شب یک ز دیگر. ناصرخسرو ...
یک ز دیگر ( ز دگر ) ؛ به جای از یکدیگر. ( یادداشت مؤلف ) . از همدیگر. یکی از دیگری : بهار جوانی زمستان پیری نبرّند چون روز و شب یک ز دیگر. ناصرخسرو ...
یک اندر دگر ؛ یکی با دیگری. به یکدیگر : فلکها یک اندر دگر بسته شد بجنبید چون کار پیوسته شد. فردوسی. به پوزش یک اندر دگر نامه ساز مگر خسرو آید به را ...
یک با دگر ؛ با یکدیگر. با هم. با همدیگر : به آواز گفتند یک با دگر که شاهی بود زو سزاوارتر. فردوسی. تویی جنگجوی و منم جنگ خواه بگردیم یک با دگر بی س ...
یک با دگر ؛ با یکدیگر. با هم. با همدیگر : به آواز گفتند یک با دگر که شاهی بود زو سزاوارتر. فردوسی. تویی جنگجوی و منم جنگ خواه بگردیم یک با دگر بی س ...
it serves somebody right
it served somebody right
همین و بس So this is a meeting to find out what's what. I'll tell you what's what. You littluns started all this, with the fear talk. Beasts! Where ...
با تشریفات
ceremonially
زاغ سه پر. [ غ ِ س ِ پ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از تیر است ( آنندراج ) : دو زاغ کمان چون پرید ازسه سرگذر کرد زاغ سه پر از سه سر. سعید اشرف ...
سه سوته
سه سوته
سه سوته
سه سوته
سه لبه . [ س ِ ل َ ب َ / ب ِ ] ( ص نسبی مرکب ) لب شکری . آنکه یکی از دو لب زیرین یا زبرین او شکافته ٔ مادرزاد باشد. ( یادداشت بخط مؤلف ) . رجوع به س ...
هن و هن کردن
نفس گشادن . [ ن َ ف َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) کلام کردن . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . سخن گفتن . ایراد کردن بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یا ...
نفس گشادن . [ ن َ ف َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) کلام کردن . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . سخن گفتن . ایراد کردن بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یا ...
نفس گشادن . [ ن َ ف َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) کلام کردن . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . سخن گفتن . ایراد کردن بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یا ...
نفس صبح. [ ن َ ف َ س ِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دم صبح. نسیم ملایمی که به گاه طلوع صبح وزد. نفحه بامدادی : آمدنفس صبح و سلامت نرسانید بوی تو ب ...