پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٥٥)
از القاب خداوند
only right ( =completely right )
جرنگی صدا کردن
stick your fist into
drive someone to violence از کوره در بردن
کفر کسی را بالا آوردن
drive someone to violence از کوره در بردن
drive someone to violence از کوره در بردن
drive someone to violence از کوره در بردن
drive someone to violence از کوره در بردن
من باب مثل ؛ مثلاً. بعنوان مثل.
من باب مثل ؛ مثلاً. بعنوان مثل.
من باب مثل ؛ مثلاً. بعنوان مثل.
کائن و من کان . [ ءِ ن ُ م َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از مخلوقات . ( غیاث ) ( آنندراج ) . رجوع به کائناً من کان شود.
کائن و من کان . [ ءِ ن ُ م َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از مخلوقات . ( غیاث ) ( آنندراج ) . رجوع به کائناً من کان شود.
strike someone/sth into silence
strike someone/sth into silence
strike someone/sth into silence
strike while the iron is hot
close in ( up ) on ( someone or something )
To physically surround, encircle, or approach someone or something
To physically surround, encircle, or approach someone or something
sombre silence
sombre silence
چه همه! لهجه و گویش تهرانی چه زیاد
چه خاک . [ چ َ هَِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً قبر. گور : برکشید آن غریق را بشتاب در چه خاک بردش از چه آب . نظامی .
چه خاک . [ چ َ هَِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً قبر. گور : برکشید آن غریق را بشتاب در چه خاک بردش از چه آب . نظامی .
چه چیزی . [ چ ِ ] ( حامص مرکب ) ماهیت . اصل و کنه هر چیز : چنانک اندررسید به چه چیزی روان و تصور کردن وی چنانک گردیدن به نامردن روان و تصدیق کردن به ...
کیف چه . [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مصغر ) کیف خرد. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به کیف شود.
کیف چه . [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مصغر ) کیف خرد. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به کیف شود.
کیف چه . [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مصغر ) کیف خرد. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به کیف شود.
برای چه ؛ بخاطر کدام. بخاطر چه چیز.
چه جوئی ؛ چه را جستجو میکنی. چه چیز را میجوئی : چه جوئی چه گوئی چه شاید بدن بدین داستانی نشاید زدن. فردوسی.
چه جوئی ؛ چه را جستجو میکنی. چه چیز را میجوئی : چه جوئی چه گوئی چه شاید بدن بدین داستانی نشاید زدن. فردوسی.
برای چه ؛ بخاطر کدام. بخاطر چه چیز.
برای چه ؛ بخاطر کدام. بخاطر چه چیز.
برای چه ؛ بخاطر کدام. بخاطر چه چیز.
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
lashings of something
to the hilt
in good nick
in bad nick
a drop or splash, esp of blood
دربایستن. [ دَ ی ِ ت َ ] ( مص مرکب ) ضرور بودن. لازم بودن. مورد احتیاج بودن. واجب بودن : چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم. ( تاریخ بیهق ) . || ...
دربایستن. [ دَ ی ِ ت َ ] ( مص مرکب ) ضرور بودن. لازم بودن. مورد احتیاج بودن. واجب بودن : چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم. ( تاریخ بیهق ) . || ...
دربایستن. [ دَ ی ِ ت َ ] ( مص مرکب ) ضرور بودن. لازم بودن. مورد احتیاج بودن. واجب بودن : چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم. ( تاریخ بیهق ) . || ...
فراپیش داشتن ؛ عرضه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : آینه جهد فراپیش دار درنگر و پاس رخ خویش دار. نظامی. متاعی که در سله خویش داشت بیاورد و یک یک فراپ ...
فراپیش داشتن ؛ عرضه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : آینه جهد فراپیش دار درنگر و پاس رخ خویش دار. نظامی. متاعی که در سله خویش داشت بیاورد و یک یک فراپ ...
بیم بر. [ بی ب َ ] ( نف مرکب ) خائف و ترسنده . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . بیم برنده و ترسنده . ( ناظم الاطباء ) . || ( ص مرکب ) بها و قیمت ( و وجه آن ...
مقطوع روزی . [ م َ ] ( ص مرکب ) بی روزی . آن که رزق وی بریده باشد. آن که وجه معاش وی قطع شده باشد : بخواه و مدار از کس ای خواجه باک که مقطوع روزی بود ...