پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٥٥)
بیم بر. [ بی ب َ ] ( نف مرکب ) خائف و ترسنده . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . بیم برنده و ترسنده . ( ناظم الاطباء ) . || ( ص مرکب ) بها و قیمت ( و وجه آن ...
لغت نامه دهخدا وجوهان. [ وُ ] ( اِ ) ج ِ وجوه و وجه به معنی مهتران و اعیان : سعدبن وقاص را. . . با اشراف و مبارزان و وجوهان عرب سوی کارزار عجم فرستاد ...
لغت نامه دهخدا وجوهان. [ وُ ] ( اِ ) ج ِ وجوه و وجه به معنی مهتران و اعیان : سعدبن وقاص را. . . با اشراف و مبارزان و وجوهان عرب سوی کارزار عجم فرستاد ...
بر وجه تعجیل ؛ بچابکی . بطور چابکی . ( ناظم الاطباء ) .
بر وجه . [ ب َ وَ هَِ ] ( حرف اضافه ٔ مرکب ) ( از: بر فارسی وجه عربی ) بطورِ. بطریق ِ. ( ناظم الاطباء ) . بر سبیل ِ : سیم کافی ناصح که خراج و جزیت . ...
بر وجه تعجیل ؛ بچابکی . بطور چابکی . ( ناظم الاطباء ) .
بر وجه تعجیل ؛ بچابکی . بطور چابکی . ( ناظم الاطباء ) .
بر وجه تعجیل ؛ بچابکی . بطور چابکی . ( ناظم الاطباء ) .
بی وجه . [ وَج ْه ْ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه ...
بی وجه . [ وَج ْه ْ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه ...
بی وجه . [ وَج ْه ْ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه ...
بی وجه . [ وَج ْه ْ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه ...
بی وجه . [ وَج ْه ْ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه ...
بی وجه . [ وَج ْه ْ ] ( ص مرکب ) ( از: بی وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه ...
به وجه احسن ؛ به طریق نیکو. ( ناظم الاطباء ) .
به وجه شرعی ؛ به طریق شرعی.
به وجه شرعی ؛ به طریق شرعی.
حلال مشکلات ؛ مشکل گشای. بسته گشای.
حلال مشکلات ؛ مشکل گشای. بسته گشای.
به وجه شرعی ؛ به طریق شرعی.
حلال مشکلات ؛ مشکل گشای. بسته گشای.
حلال مشکلات ؛ مشکل گشای. بسته گشای.
به وجه اجمال ؛ به طریق اجمال.
به وجه اجمال ؛ به طریق اجمال.
به وجه بودن و به وجه نبودن ؛ مشروع و حلال بودن یا نبودن : گرچه از مال و گندم نه به وجه هم خزانت پر است و هم انبار بس تفاخر مکن که اندر حشر گندمت کژدم ...
به وجه بودن و به وجه نبودن ؛ مشروع و حلال بودن یا نبودن : گرچه از مال و گندم نه به وجه هم خزانت پر است و هم انبار بس تفاخر مکن که اندر حشر گندمت کژدم ...
خوشترین. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] ( ص عالی ) بهترین. نیکوترین. قشنگترین : و این. . . اسکجکت خوشترین دیههای بخارا بوده است. ( تاریخ بخارای نرشخی ) . فرا ...
steal up on ( someone or something )
افراشته
نای گلو. [ ی ِ گ َ / گ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حلقوم. ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) . حنجره. ( ترجمان القرآن ) . حنجر حلق. قصبةال ...
نای گلو. [ ی ِ گ َ / گ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حلقوم. ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) . حنجره. ( ترجمان القرآن ) . حنجر حلق. قصبةال ...
سنگ گل . [ س َ گ ِ گ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سجیل . ( نصاب الصبیان ) ( ترجمان القرآن ) .
شکافته The pig’s head hung down with gaping neck and seemed to search for something on the ground
شکم پاره The gutted carcass of a pig swung from the stake, swinging heavily as the twins toiled over the uneven ground
محموله They were chanting, something to do with the bundle that the errant twins carried so carefully
مشایعین
procession
procession
رغبت کردن. [ رَ / رِ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کیپانیدن و مایل شدن. ( ناظم الاطباء ) . تنافس. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ) ( مصادر اللغه زوزنی ) . اراده ...
سنگ روی سنگ بند نشدن
کتمان سر ؛ نگهداری راز. ( ناظم الاطباء ) . پوشیده داشتن راز : برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودت دوستان را کتمان اسرار دوستان است. ( کلیله و دمنه ) . اب ...
کتمان سر ؛ نگهداری راز. ( ناظم الاطباء ) . پوشیده داشتن راز : برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودت دوستان را کتمان اسرار دوستان است. ( کلیله و دمنه ) . اب ...
( آستین بالازدن ) ( مصدر ) آستین بر زدن بکاری . مصمم شدن بر آن آماده گردیدن برای انجام دادن آن.
خط دادن. [ خ َ دَ ] ( مص مرکب ) نوشته دادن : بمملوکم خطی دادم مسلسل بتوقیعقزلشاهی مسجل. نظامی.
به مذاق کسی تلخ یا شیرین آمدن چیزی ؛ باب طبع او واقع شدن یا نشدن : سخن من به مذاق تو بود تلخ اگر چون لبت هر سخنی را به شکر غوطه دهم. سلیم ( از آنندر ...
از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن. ناگهان خشمناک شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . از جای بشدن.
از سر باز کردن ؛ رفع کردن : ساقیا از شبانه مخموریم از سرم باز کن بلای خمار. سلمان ساوجی.
از سر باز کردن ؛ رفع کردن : ساقیا از شبانه مخموریم از سرم باز کن بلای خمار. سلمان ساوجی.
از سر باز کردن ؛ رفع کردن : ساقیا از شبانه مخموریم از سرم باز کن بلای خمار. سلمان ساوجی.
زمین گذاشتن