پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
سکارا : مستان در حلقهٔ گل و مُل خوش خواند دوش بلبل هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُکارا حافظ
شراب صبحگاهی
حلقه نوش ؛ کنایه از لب و دهان است.
حلقه نوش ؛ کنایه از لب و دهان است.
حلقه کش ؛ حلقه کشنده. کنایه از بنده و مطیع : گوش جهان حلقه کش میم اوست خود دو جهان حلقه تسلیم اوست. نظامی. ساختم از شرم سرافکندگی گوش ادب حلقه کش ب ...
حلقه کش ؛ حلقه کشنده. کنایه از بنده و مطیع : گوش جهان حلقه کش میم اوست خود دو جهان حلقه تسلیم اوست. نظامی. ساختم از شرم سرافکندگی گوش ادب حلقه کش ب ...
حلقه کش ؛ حلقه کشنده. کنایه از بنده و مطیع : گوش جهان حلقه کش میم اوست خود دو جهان حلقه تسلیم اوست. نظامی. ساختم از شرم سرافکندگی گوش ادب حلقه کش ب ...
حلقه کش ؛ حلقه کشنده. کنایه از بنده و مطیع : گوش جهان حلقه کش میم اوست خود دو جهان حلقه تسلیم اوست. نظامی. ساختم از شرم سرافکندگی گوش ادب حلقه کش ب ...
حلقه در گوش کسی کشیدن ؛ کنایه از محکوم و مطیع گردانیدن وی را. ( آنندراج ) .
حلقه در گوش کسی کشیدن ؛ کنایه از محکوم و مطیع گردانیدن وی را. ( آنندراج ) .
حلقه در گوش کسی کشیدن ؛ کنایه از محکوم و مطیع گردانیدن وی را. ( آنندراج ) .
حلقه در گوش کسی کشیدن ؛ کنایه از محکوم و مطیع گردانیدن وی را. ( آنندراج ) .
حلقه در گوش کسی کشیدن ؛ کنایه از محکوم و مطیع گردانیدن وی را. ( آنندراج ) .
حلقه در گوش کسی کشیدن ؛ کنایه از محکوم و مطیع گردانیدن وی را. ( آنندراج ) .
حلقه در گوش کسی کشیدن ؛ کنایه از محکوم و مطیع گردانیدن وی را. ( آنندراج ) .
حلقه در گوش کسی کشیدن ؛ کنایه از محکوم و مطیع گردانیدن وی را. ( آنندراج ) .
حلقه اقبال ناممکن جنبانیدن ؛ کنایه از طلب محال کردن. ( آنندراج ) : خیال حلقه زلفش چو دستت میدهد حافظ مگر تاحلقه اقبال ناممکن نجنبانی. حافظ ( از آنند ...
یارا یارا : ای یار ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا حافظ
یارا : ای یار ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا حافظ
یارا : ای یار ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا حافظ
یارا دادن ؛ قوت دادن. نیرو بخشیدن : برای پاک هنر را همی کند یاری به رسم خوب خرد را همی دهد یارا. معزی.
یارا دادن ؛ قوت دادن. نیرو بخشیدن : برای پاک هنر را همی کند یاری به رسم خوب خرد را همی دهد یارا. معزی.
فرصت شماردن
یارا دادن ؛ قوت دادن. نیرو بخشیدن : برای پاک هنر را همی کند یاری به رسم خوب خرد را همی دهد یارا. معزی.
فرصت شماردن
فرصت شماردن
فرصت شماردن
بجای بجای ِ ( در حالت مضاف ) ؛ درباره ٔ. درحق ِ. درموردِ : ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا حافظ بجای شم ...
بجای بجای ِ ( در حالت مضاف ) ؛ درباره ٔ. درحق ِ. درموردِ : ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا حافظ بجای شم ...
بجای بجای ِ ( در حالت مضاف ) ؛ درباره ٔ. درحق ِ. درموردِ : ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا حافظ بجای شم ...
بجای بجای ِ ( در حالت مضاف ) ؛ درباره ٔ. درحق ِ. درموردِ : ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا حافظ بجای شم ...
بجای بجای ِ ( در حالت مضاف ) ؛ درباره ٔ. درحق ِ. درموردِ : ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا حافظ بجای شم ...
افسانه و افسون
افسانه و افسون
آب آشنا؛ عارف بکار آب بازی : کسی کاندر آب است و آب آشناست از او گرچه آتش بترسد رواست. ابوشکور.
دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...
آب آشنا؛ عارف بکار آب بازی : کسی کاندر آب است و آب آشناست از او گرچه آتش بترسد رواست. ابوشکور.
دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...
دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...
دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...
دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...
دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...
دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...
دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...
دیدار چهره. چهر. روی و چهره. ( غیاث ) . رخ و چهره. ( برهان ) . روی. ( آنندراج ) . مرآی. منظره. ( تفلیسی ) . صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. ( ی ...
بازدیدن. [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن. وادیدن. دیگرباره دیدن. مشاهده کردن : اگر بازبینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بدگمان. فردوسی. برو زود ک ...
باشد / باشد که کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را حافظ
باشد / باشد که کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را حافظ
باشد / باشد که کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را حافظ
باشد / باشد که کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را حافظ